در راهرو لامپهایی💡 داشتیم که شب هم روشن بود و آنجا در سرما مینشست و درس 📚میخواند..
و وقتی به ایشان میگفتیم که چرا اینجا درس میخوانی؟! 🤔
میگفت: من این درس را برای خودم میخوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیتالمال پرداخت میشود استفادهکنم!🌱
#شهیدمدافعحرم
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
@khaimahShuhada
🌸 عید است و هوا شمیم جنت دارد
نام خوش مصطفی حلاوت دارد
🌸 با عطر گل محمدی و صلوات
این محفل ما عجب طراوت دارد
🌷عید مبعث بر راویان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ، افسران جهاد تبیین مبارک باد.
شادی، سلامتی و عاقبت بخیری همه شما را آرزومندیم
@khaimahShuhada
مردی که سرانجام کوپنش را گرفت ...
در خرمشهر فک و صورتش خرد شد !
علیرغم ۱۰ بار عمل جراحی، اثری دلخراش
روی صورتش بر جای ماند ولی کوتاه نیامد
و عاقبت در آوردگاه خیبر کوپنش را گرفت!
این تعبیر خودِ شهید بود بارها گفته بود که
«شهادت»، کوپنی است تا کوپن شهادت، به
اسمِ کسی صادر نشود به شهادت نمیرسد
#شهید_محمدحسین_شیخحسنی
#لشکر۱۷_علی_بن_ابیطالب
#روحش_شاد_باصلوات
@khaimahShuhada
"رهبر" یعنی کسی که با دقایقی سخنرانی، جواب حرفهای یک هفتهی کل دنیا را میدهد...
@khaimahShuhada
آمریکا یک رژیم مافیایی است؛ انواع و اقسام مافیاها سیاستهای این کشور را در دست دارند. کسانی را روی کار می آورند و از کار برکنار میکنند. این رژیم مافیایی احتیاج دارد که در اطراف دنیا بحران وجود داشته باشد؛ لذا در منطقه غرب آسیا شما ببینید چقدر اینها #بحران_سازی کردند.
@khaimahShuhada
از حاج احمد متوسلیان سوال شد
چرا اسم تیپی ڪہ تشڪیل دادہ را
محمدرسول اللہ ﷺ گذاشته؟
در جواب گفت: بہ این دلیل ڪہ
هـروقت اسم لشڪر۲۷ بردہ میشود
ذکر صلوات را به همراہ داشتہ باشد
فرماندهان لشڪر ﷴ رسول ﷲﷺ
#عید_مبعث
@khaimahShuhada
💕معرفی شهید💕
خدایاعاشقم کن🌷✨🌿
امیر حاج امینی بیسیمچی گردان انصار لشگر ۲۷ در سال ۱۳۴۰ دیده به جهان گشود.امیر حاج امینی از جمله دلاورمردان عرصه دفاع مقدس است. وی در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
وصیت نامه شهید امیر حاج امینی:
سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.
بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم میدهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیدهام و آن در این جمله خلاصه میشود: خدایا! عاشقم کن.
شادی ارواح پاک شهداصلوات🌺💥
متولد:۱۳۴۰
شـهادت :۱۳۶۵/۱۲/۱۰
مـحل شـهادت :شلمچه
عـملیـات :کربلای۵
مزار:بهشت زهرا.قطعه۲۹،ردیف۶۰
#سالروز_شهادت🕊
@khaimahShuhada
احسان رجبی، عکاس این صحنه اینطور تعریف می کنه:
بچه ها خیلی روحیه شون کسل بود؛ آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه ها شده بود. یه دفعه صدای شادی بچه ها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برا سرکشی، بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد. ۱۰ ، ۲۰ دقیقه بیشتر نگذشته بود که یه خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبی بلند شده بود؛ همینکه گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره. رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم. دو تا عکس ازش گرفتم، یکی از تموم بدنش، یکی از صورتش (همون عکس معروف) یه قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تا حال خودشه و داره زیر لب زمزمه ای می کنه. رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود که دیگه شهید شد
هیچ وقت فکر نمی کردم که عکسی که می گیرم به این اندازه مشهور شود.خوشحالم از این که این عکس آرامش خاطری است برای همه خانواده های شهدا.آنها که عکس و تصویری از شهادت فرزندانشان ندارند و نمی دانند چه حالی داشته وقی به شهادت رسیده است. وقتی خانواده های شهدا آرامش و زیبایی شهید حاج امینی را می بینند قطعاً تسلی پیدا می کند.
گفته می شود تا کنون هشتصد هزار نسخه از این عکس چاپ شده است اما من نمی دانم، الان مادر این شهید کجاست؟ شنیده ام از تهران کوچ کرده است. پدر شهید، فوت کرده و مادرش در یکی از روستاهای ساوه به سر می برد. نمی دانم آیا کسی به مادر او سر می زند یا نه؟
دوست دارم یک روز با دوربین سراغ این مادر بروم، مادری که فرزندش، با آرامشی ملکوتی، آنچنان زیبا به شهادت رسیده و با تصویرش خیلی ها صفا میکنند.
@khaimahShuha
شهید جمهور
#سیره_شهدا
#شهید_امیر_حاج_امینی
خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی. بیسیم چی (شهید) پور احمد…
اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشه.
هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد…
یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….”
ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش…. می گفت: من خاک پای شماهام ….
داداشش می گه: یه بار نشسته بودم کنار مزارش؛ دیدم یه جوون اومد سر مزار و بهم گفت: شما با شهید نسبتی دارین؟ با اصرارش گفتم برادرشم. همینکه اینو شنید، گفت: ما اول مسلمون نبودیم، اما با اجبار مسلمون شدیم ولی از ته دلمون راضی نبودیم و شک داشتیم. تا یه بار اتفاقی عکس این شهید رو دیدم. واقعاً حس می کردم داره باهام حرف می زنه؛ طوری تاثیر روم گذاشت که از ته قلبم به اسلام ایمان آوردم و از اون به بعد همش سر مزارش میام….
بعد شهادتش یه نامه به دستمون رسید که چند روز قبل از شهادتش نوشته بود، اولش اینطور شروع می شد: “از اینکه به این فیض عظیم الهی نایل شدم، خدا را بسیار شکر گذارم…..”
دفعه آخری موقعی بود که بچه ها یک به یک جلو می رفتن و بر می گشتن. یه بار دیدیم امیر بلند شد که بره تو خط. یکی بهش گفت: حاجی! الان نوبت منه… ولی امیر گفت: نه! حرف نباشه، این دفعه من می رم…..
همین دفعه بود که با خوردن یه خمپاره شهید شد.
@khaimahShuhada
#رازى_كه_در_آن_خواب_بود...!
🌷براى بار اول بود كه بعد از خدمت سـربازى بـه جبهـه مى رفتم. در لشكر فجر و در واحد توپخانه مشغول انجام وظيفه بودم. سال ١٣٦٣ بود و هواى منطقه موسيان بسيار سرد. روزهاى اول در نماز خواندن تنبلى مى كردم. چنـد روزى بـه همـين منوال گذشت تا يك شب خواب عبـاس ذاكرحـسين را ديـدم؛ يكى از بچه هاى خوب سپاه كه همسايه قديمى هم بوديم و شهيد شده بود.
🌷....سوار يك ژيان بود؛ دور يك فلكه مى گرديد و يك ديگ بزرگ آش هم پـشت آن گذاشته بود. چند نفرى هم از بچه ها توى صف ايـستاده بودنـد و بـه نوبت از او آش مى گرفتند. من هم با كاسه اى كـه در دسـت داشـتم دوان دوان به طرف عباس دويدم تا از او آش بگيرم كه ناگاه صف تمام شـد و او پشت ماشين ژيـان خـود نشـست و حركـت كـرد....
🌷مـن بـه دنبـال او مى دويدم، ولى او نمـى ايستاد. هر چه فرياد كشيدم كـه بـه مـن هـم غـذا بدهد، او نايستاد و رفت و.... من از خواب بيدار شدم. براى من واضح و روشن بود كه اين خواب تعبيرش چيست؟ نماز سـبك شمردن من باعث شد كه در صف آنها نباشم و از آن روز نمازم ترك نشد.
راوى: رزمنده علاءالدين خادم الحسينى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@khaimahShuhada