eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
39.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت سردار باقرزاده از تفحص شهیدی که در عالم رویا خود را مسئول گل‌های باغ امام حسین(ع) در بهشت معرفی کرد... 💠 این خاطره در محل تفحص شهید بیان گردیده است 🕊 شهید علیرضا کنی در سال ۹۴ در منطقه جزیره مجنون جنوبی تفحص گردید @sardaraneashgh
▣■ غسل و کفنم نکنید.. و مرا با هـمان لباس و بدن خونی در کنار شهـیدان حسین زاده و مجتبی بابایی زاده به خاڪ بسپارید. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.02M
☝️صحبتهای پروفسور کرمی درباره تزریق واکسن توسط رهبر معظم انقلاب. حتما گوش کنید @sardaraneashgh
گذاشته بودشان توی دبیرخانه ی شورای انقلاب. اوایل کارها نقص داشت، دیر می شد.اعتراض ها که زیاد شد، گفت:جوانند، باید یاد بگیرند، برای آینده ی انقلاب. باید نسل جوان با ایمان را بیاوریم در میدان، با خامی هایشان بسازیم و از خود سازی هایشان لذت ببریم. خیلی ها ساخته شدند برای آینده. ❇️مجموعه پوستری (بهای بهشت) روایاتی از سیره شهید دکتر محمدحسین بهشتی 10 پوستر طراح: علیرضا باقری مدیر تولید: امین زاده تقی به سفارش سازمان فضای مجازی سراج کرمان و مجتمع فرهنگی سرچشمه @sardaraneashgh
⭕️ ⭕️ از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! 🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... 🌸به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌸به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم.. 🌸هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌸هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... 🌸پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... 🌸دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... 🔴از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... 🌹 همیشه ،نگاهی😔...🌹 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برش هایی از کتاب 📚" پرواز بغداد - بهشت" 💎💎بخش دوم زندگی نامه آذر و دی به بهمن‌ماه رسید و روزبه‌روز حاج قـاسم خودش را بیش‌ازپیش پیدا و نسبتش را با انقلاب اسلامی ‌شفاف‌تر می‌کرد. روزهای گرم سال 1359 رسیده بود که تصمیم گرفت کار و بارش در ادارۀ آب را برای دیگران بگذارد و برود سراغ سپـاه ‌‌پاسداران که به‌دستور امام خمینیقدس‌سره همچون دیگر استان‌ها و شهرستان‌ها، در کرمان شکل‌گرفته بود. هرچند مسئول ثبت‌نام سپاه کرمان جهت عضویت حاج قاسم در سپاه، به‌دلیل داشتن موهای بلند فِر و پوشیدن لباس آستین‌کوتاه و وضعیت ظاهری‌اش موافقت نمی‌کرد ولی بالاخره تابستان سال 1359 عضو سپاه کرمان شد و به‌دلیل آمادگی جسمانی که براثر ورزش پرورش اندام به‌دست آورده بود، عضو واحد آموزش و مربّی پادگان آموزشی قدس کرمان گشت و در پـادگان مشغول به کار شد. همان سال به‌همراه گروهی از پـاسداران کرمانی، مدّتی در پادگان امام علیعلیه‌السلام تهران دورۀ آموزشی دید و در اینجا شاگرد تکاور نامداری چون (شهید) محمّد ناظری بود. حاج قاسم هر آنچه از اصول نظامی‌گری را در چَنته داشت، مدیون استاد خود می‌دانست. بعد از شهادت استادش در منزل ایشان حضور یافت و گفت: «بـزرگ‌ترین ویژگی شهید نـاظری این بود که در این سال‌ها از ابتدای انقلاب تاکنون، از سال 1359 که بنـده نیـروی آموزشی ایشان بودم، هیچ تغییـری یا خستگی در ایشان به‌وجود نیـامد. همیشه پـرکار و درصحنه و هر جای انقلاب که نیاز بود مسئولیت سخت‌ترین کارها را به‌عهده می‌گرفت. ما جهاد مهمی را به یاد نداریم که شهید ناظری در آن شریک نبوده باشند.» ادامه دارد @sardaraneashgh
بخشی از وصیت نامه شهید علی امرایی🌹 خواب دیدم خواب کربلا را.حضرت از ضریح مبارک بیرون آمد و فرمودند توهم مال این دنیا نیستی خودت را صاف کن اعمالت را صاف کن بیا پیش ما اگر به زیارت کربلا رفتید سلام مرا به اقا برسانید وبگویید ارباب غریبم دلم برایتان تنگ شده بود ولی دیدم پاسبانی از حریم خواهر ودخترتان برمن واجب تر است راستی به جای من سفر مشهد بروید که خیلی دلم تننگ است نثار روحش صلوات❤️ @sardaraneashgh
بر جلوه ي روي ماه مهدي صلوات بر جذبه ي هر نگاه مهدي صلوات ما را نبود چو هديه اي در خور او بفرست به پيشگاه مهدي صلوات 🕊اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🕊 @sardaraneashgh
یادم میاد بعداز عملیات خیبر .پیرمردی داشت از دور می اومد به یکی از همراهان گفتم بد جور گرسنه هستیم حتما پیر مرد توکوله پشتیش چیزی داره ،بعداز احوالپرسی کنارمون نشست بصورت من نگاه کرد گفت پسر خیلی سیاه شدی ،گفتم بخاطر دود انفجار خمپاره وتوپ هاست آب هم نداریم ،قمقمه آبش بهمون داد ویه مقداری نون خشک که آب بهش زدیم وخوردیم ولی برایک لحظه نشست واشک امانش نداد ،،،گفتیم پیر مرد چی شد منقلب شدی .ناراحت شدی ...جمله ای گفت هنوز دل آدم رو آتیش میزنه...رفیقم گفت حق شناس دل پیرمرد به درد آوردی ولی پیرمرد سریع گفت نه شما هم جای پسر شهید من هستید ،،گفتیم موضوع چیست ..پیرمرد گفت :اول صبح تو عقب نشینی پسرم تو باتلاق جزیره گیر کرد هرکاری کردم نشد آتش دشمن زیاد بود ،پسرم رفت ومن تنها موندم ...سه تایی بغضمون ترکید ،،پیرمرد ادامه داد درد من اینه که چجوری پیش مادرش بر گردم چی به مادرش بگم ... محمود حق شناس1394/06/16 @sardaraneashgh
🔰 لوح | 🔺 رهبر انقلاب: به دوستان گفتم که منتظر میمانیم تا ان‌شاءالله واکسن داخل کشور تولید بشود و از واکسن خودمان استفاده کنیم؛ این افتخار ملّی را به معنای واقعی کلمه پاس بداریم. 1400/4/4 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شهید مظلوم آیت الله بهشتی: بهشت را به بها میدهند نه به بهانه... @sardaraneashgh
🌹شهدای تشکیلات قضایی قم در دوران دفاع مقدس مجموعه تشکیلات قضایی استان قم ۱۴ شهید والامقام را در دوران دفاع مقدس و حوادث تروریستی منافقین تقدیم نظام اسلامی کرده است. در بین اسامی شهدا نام روحانی شهید حجت الاسلام ذبیح الله کرمی دادستان قم نیز دیده می‌شود که سال ۱۳۶۷ در جریان عملیات مرصاد به شهادت رسید. همچنین شهید ناصر بنی جمالی نیز در جریان عملیات تروریستی منافقین در سال ۱۳۶۰ در تهران به فیض شهادت نائل آمد. شهید ابوالفضل ماهرخ نیز که نامش در زمره شهدای هنرمند استان قم می‌درخشد، مدتی در دفتر جبهه و جنگ و روابط عمومی دادگاه انقلاب اسلامی قم به فعالیت هنری مشغول بود و در آبان سال ۶۶ در شلمچه به شهادت رسید. همچنین شهید سید محمدرضا فیض فرمانده یکی از گروهان‌های لشکر ۱۷ در دوران دفاع مقدس بود که فروردین سال ۱۳۶۷ در جریان عملیات والفجر ۱۰ در حلبچه به شهادت رسید. دیگر شهدای والامقام مجموعه قضایی استان قم به نام‌های مهدی احمدیان، محمدرضا اخلاقی، حسین شیخیان ثابت، محمدرضا گایینی، مسعود علی پوریان، محمد جواد طاهری مطلق، علی قاری، مهدی ظهوری فر، عباس آقانوری، محمدرضا علی محمدی و محمدرضا آزادوندی، مدتی با دادسرا یا دادگاه انقلاب اسلامی قم و یا به عنوان قاضی یا دادیار همکاری و مسئولیت داشته اند و در جریات حوادثی و یا سال های دفاع مقدس به شهادت رسیده اند. ‏ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sardaraneashgh
🕊 سرگرمی حاج قاسم در دوران کودکی چه بود؟ 💠 شاید برای شما هم جالب باشد که بدانید دوران کودکی و نوجوانی حاج قاسم چگونه گذشت، تفریحات و بازی‌های کودکی‌اش چه بود، چگونه نماز می‌خواند و پدر و مادر چگونه در شکل‌گیری شخصیت این سردار بزرگ نقش داشتند.👇 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2966 @sardaraneashgh
حسین یوسف الهی رانندگی می‌کرد و من صحبت می‌کردم. گفتم : «چند تا عملیات انجام دادیم، اما هیچ کدام آن‌طور که باید موفقیت آمیز نبودند. به گمانم این یکی هم مثل بقیه نتيجه نمی‌دهد» گفت : «برای چه نتيجه ندهد؟» گفت : « اتفاقا در این نبرد پیروز هستیم.» گفتم : «حسین اطمینان داری؟ عملیات عبور از اروند سخت است؛ موفق می‌شویم؟» خندید و با تکه کلام همیشگی‌اش گفت : « حسین پسر غلامحسین می‌گوید.» حسین را می‌شناختم و می‌دانستم که بی‌حساب حرف نمی‌زند. گفتم : « از کجا میدانی؟» گفت: «خبر دارم» گفتم : « از کجا؟» گفت : «گفتند که ما پیروزیم.» پرسیدم : « کی گفت؟» جواب داد : «حضرت زینب.» اطمينان او برایم کافی بود. من به حسین اطمینان داشتم و هرگز از اطمینان به حسین پشیمان نشدم. 📖 حاج قاسم @sardaraneashgh
حاج ھمت میگفت: ھر گاه امتداد نگاھت بہ حࢪام نرسد! شھیدی، شھید🕊:)) ❤️ @sardaraneashgh
✨﷽✨ ✅اگر کارد به استخوانت رسیده‌ ! ✍مرحوم علامه مجلسی نقل می کند: فردی به نام ابوالوفای شیرازی در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت (ع) می شود. شب در عالم رؤیا، حضرت پیامبر اکرم (ص) را زیارت می کند .حضرت می فرمایند: اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو: 《یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ"الغَوثَ اَدرِکني》(مهدی جان؛ من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس.) ابوالوفا می گوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟گفتم: به منجی عالم بشریت، به فریاد درماندگان و بیچارگان. 💥سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم" بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد 📚 بحار الأنوار ، جلد 53 ، ص 678 ‌ @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 انتشار نخستین‌بار 📹 روایت شنیدنی یکی از همرزمان حاج قاسم درباره گرفتن وام از سردار سلیمانی @sardaraneashgh
﷽ ←📸 ←‌شهادت فنا شدن انسان برای نیل به سرچشمه نور و نزدیک شدن به هستی مطلق است. @sardaraneashgh
خواب کوچکترین 🌷شهید حزب الله لبنان درباره شهید احمد مشلب 🕊🌷علی الهادی حسین - کوچکترین شهید حزب الله لبنان - ۱۷ ساله علاقه ی زیادی به شهید احمد مشلب داشت. دو ماه قبل از شهادتشان، فردی را در خواب می بیند و از او پرسد : شما شهید احمد مشلب هستید؟ می گویند: بله، علی الهادی حسین می گوید: از شما یک درخواست دارم و آن اینکه اسم مرا نیز جزءشهدا در لیستی که حضرت زهراء سلام الله علیها می نویسند و گلچین می کنند، بنویسید. شهید احمد مشلب می گویند: اسمت چیست؟! او می گوید: علی الهادی! شهید احمد مشلب می گوید: این اسم برای من آشناست، من اسم شما را در لیستی که نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهید شد. پس از دو ماه این خواب محقق می شود. @sardaraneashgh
مجموعه راوی ابتدای صبح بود که عزیزان واحداطلاعات آمدند چادر راویان صدایم کردند وگفتند مادر یکی از شهدا درچادر واحد اطلاعات زیاد گریه می کند بیا آرامش کن ، رفتم دیدم مادرپیر قدخمیده ای اشک های درشت می ریزد وگریه می کند ، سلامش کردم گفتم شما مادر شهید هستین مادر جان گفت بله ، مادر از شهرستان قم هستم . بلطف خود شهید آرامش کردم ،گفتم مادر جان چرا بی تابی می کنی؟ گفت پسرم در کردستان بشهادت رسید من اصلا چندان بگوشم نرسیده بود ، شب جمعه هفته قبل دل‌شب پسرم حسن اقا را در عالم خواب دیدم که توی یک منطقه صحرایی دو کاروان بزرگ درحرکتند یک کاروان همه لباس هاشان خونی دست قطع پا مجروح و ... جلوی کاروان پسرم حسن آقا هست ، مقابل آن کاروان بزرگی درحرکت بودند، گفتم پسرم این کاروان همه مجروح و لباس خونی کی هستند؟ گفت مادر هستند، گفتم آن کاروان مقابل کی هستند؟ گفت مادر اینها زائرین ما شهدا هستند ، مادر اینجا کجاست؟ مادر جان اینجا منطقه خوزستان مناطق عملیاتی است واینها مهمان‌های شهدا هستند. مادر هرسال از اوایل اسفند تا اواخر اسفند سال بعد ما روزها هزاران زایر داریم وباید استقبال کنیم و بلا و گرفتاری حوادث و خطرات را دفع کنیم. مادر می شه امثال شما به راهیان نور بیاید من شما راببینم؟ گفتم پسرم کی مرا بیاورد؟ گفت مادر برو سپاه قم شما را می آورند. گفتم می آورند؟ گفت مادر زایرین را ما دعوت می کنیم . گفتم آمدم کجا تو را ببینم؟ یک دانه چوب روی زمین کاشت گفت هفته بعد روزجمعه اینجا ساعت 9 صبح منتظر شما هستم ! مادر من اینجا ایستاده ام! ناخود اگاه چشمم به به گنبد مقدس فیروزه ایی رنگ شلمچه خورد گفتم مادر این گنبد چیه ؟ گفت مزار شهدای گمنامه بیشترگریه اش این بود که وقتی به منطقه شلمچه آمدم همانجایی که پسرم حسن آقا رو زمین چوب کاشت والله والله چوب رو زمین کاشته بود ولی پسرم حسن آقا قول داد مادر من اینجا ایستا ده ام منتظرت هستم آمدم آن چوب هنوز رو زمین کاشته بود ولی پسرم نبود... گفت از حسن آقا سوال کردم پسرم شما در کردستان بشهادت رسیدی اینجا چه می کنی گفت مادر محل شهادت راکار نداشته باش ما قبل ازعید وبعد از عید روزها هزاران مهمان داریم باید پذیرایی کنیم، استقبال کنیم حوادث ها وخطرات رادفع کنیم..... یا زهراس @sardaraneashgh