eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فقط هر وقت دعا کمیل بود .خدا خدا میکردیم تورجی برامون بخونه یه شب رفتم ،وقتی دعا میخوندن. میخاستم ببینم آیا وقتی میخونه خودش در چه حالیه .جلو ش تو تاریکی دقایقی نشستم از زیر نور فانوس دیدم چه جور اشک می ریزه😭😭 راوی : یکی از دوستان و همرزمان 🌹شهید_تورجی_زاده @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب خطاب به ابومهدی مهندس در حیاط بیت رهبری: هر شب به اسم تو را دعا میکنم، ابومهدی! 🔹انتشار به‌مناسبت تولد شهید ابومهدی @sardaraneashgh
شب میلاد حضرت زینب(س) مادرش زنگ زد برای خواستگاری. نمی دانم پا فشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟شاید هم دعاهایش به دلم نشسته بود. باهمان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد؛ از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره اورا دیدیم. خاله ام خندید:((مرجان، این پسر چقدر شبیه شهداست!)) با خنده گفتم:((خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام!)) به روايت همسر @sardaraneashgh
🌺 آقا فرمود: بچه‌ حزب‌اللهی ها باید زیاد بچه‌ داشته باشند.👼 🔖متن خاطره: 🍃همسر سردار شهید حاج هادی کجباف ( از شهدای مدافع حـرم حضـرت زینب سلام‌الله‌علیها) نقل می‌کنند: در دیداری که با مقام معظم رهبری داشتیم، آقا از پسرم پرسیدند: آقا محمد ازدواج کردی؟ بچه داری؟ پسرم محمد در جوابِ سوالِ آقا گفت: بله! یک فرزند دارم... حضرت آقا فرمودند: چرا یکی؟!!! بچه حزب‌اللهی‌ها باید زیاد بچه داشته باشند. 📚منبع: نشریه خط حزب الله (پایگاه اینترنتی مقام معظم رهبری) @sardaraneashgh
🔸احساسی به من می‌گفت همسرم به شهادت می‌رسد، رفتم توی اتاق خواب دیدم حاجی خوابیده است، با خودم می‌گفتم نکند یک روز به من بگویند این قد و بالا به زیر خاک می‌رود، نکند به شهادت برسد، همین‌طوری که نگاهش می‌کردم گریه‌ام گرفت. 🔹اشک چشمانم را پاک کردم، چشمم را که باز کردم دیدم جواد بیدار شده است و مرا نگاه می‌کند، گفت «چیه؟ چرا داری گریه می‌کنی؟ مشکل پیش آمده؟ چیزی شنیدی؟» 🔸گفتم نه، می‌ترسم، استرس دارم، می‌ترسم تو از در که بیرون می‌روی دیگر... گفت «بیا اینجا بنشین، بیا با من حرف بزن، ببین تا خدا نخواهد یک برگ از درخت نمی‌افتد، اما اگر خدا خواست تا من شهید شوم دلم می‌خواهد شجاعانه زندگی من را ادامه بدهی، 🔹دوست دارم یک جا ننشینی و گریه کنی، دوست دارم بچه‌هایمان را به طور احسن بزرگ کنی، مردن حق است چرا می‌ترسی؟ من هرکاری که کرده باشم، هر ثوابی کسب کرده باشم نصفش برای شما است، مگر ما چند سال دیگر با هم زندگی می‌کنیم، مگر ما چند سال زنده‌ایم، بالأخره آخر زندگی همه مرگ است.» 🔸با من صحبت کرد و حلالیت طلبید و گفت «من مردی نبودم که وقتم آزاد باشد، مسئولیتی را که خدا به من داده است تا به خانواده‌ام برسم نتوانستم ادا کنم، اگر برای من اتفاقی پیش آمد و یا شهید شدم تو مرا ببخش، اگر من رفتم از حقت بگذر، حلالم کن» 🔹جمعه بود که برای حاجی میهمان آمد، سردار انصاری، آقای علم‌الهدی و رحمانی در مهمانسرا بودند؛ نیرو‌های حاج‌جواد به دستور ایشان در بعضی از مناطقی که اشرار عبور می‌کرد خندق کنده و سیم‌خاردار کشیده بودند، معمولاً خودشان برای سرکشی به آن مناطق می‌رفتند. وقتی به منزل برگشت از خانه به سرهنگ رشیدی فرمانده زابل زنگ زد و گفت «شنیدم قسمتی از خندق را پر کرده‌اند و تردد قاچاقچی‌ها سهل شده است، شما چیکار می‌کنید که من در اینجا شنیدم از آن مکان عبور می‌کنند»، حاجی هیچ وقت نمی‌گفت چه زمانی می‌خواهد برای سرکشی به آنجا برود معمولاً سرزده می‌رفت، بعد از کمی صحبت با سرهنگ رشیدی گفت «من میهمان‌هایم شنبه می‌روند و یک‌شنبه آن‌جا خواهم بود.» 🔸روز شنبه مهمان‌های حاجی رفتند و روز یکشنبه در حالی که خیلی استرس داشت و ناراحت بود برای سرکشی رفت، همیشه صبح زود ما را بیدار می‌کرد تا بلند شویم بعد می‌رفت، اما آن روز ما را برای نماز بیدار کرد، اما منتظر نماند تا بیدار شویم، آخرین صحنه‌ای که دیدم پشتش به من بود و از در رفت بیرون... 🔹دوستانش برای من اینگونه تعریف کردند: همه‌جا را بازدید کرده بود، در مسیر زابل بر سر دو راهی بودند که به نیرو‌های همراه گفت شما برگردید، بعد از اینکه نیرو‌ها برمی‌گردند به پیشنهاد یکی از همراهان برای بازدید از محلی که خندق آن توسط اشرار پر شده بود رفتند، با توجه به اینکه دیر وقت بوده است محافظ همراه حاج جواد اول مخالفت کرد، اما جواد گفته بود که برویم. 🔸حاج جواد در طی مسیر، خط تردد ماشین‌ها را که روی ماسه‌ها نقش بسته بود را می‌بیند و می‌پرسد: این رد ماشین‌ها برای کیست، نکند قاچاقچیان باشند؟ پاسخ می‌دهند نه، این برای ماشین‌های خودمان است. وقتی جلوتر می‌روند احساس خطر می‌کنند و حاجی دستور می‌دهد تا برگردند، هنگامی‌که دور می‌زنند لاستیک‌های ماشین جلویی را به رگبار می‌بندند و حاجی را با تیر دو زمانه مورد اصابت مستقیم گلوله قرار می‌دهند و تیر به چشم حاجی اصابت می‌کند. ‌ 🔹می‌گویند هر شهیدی به هر کدام از اهل‌بیت (ع) ارادت داشته باشد شبیه به همان معصوم به شهادت می‌رسد، ایشان بی‌نهایت غیرتی بود و به حضرت ابوالفضل (ع) ارادت خاصی داشت، ایشان مثل حضرت تیر به چشم‌شان خورد. 🔸افرادی که با ایشان بودند می‌بینند حاجی پیاده نشد، داخل ماشین را نگاه می‌کنند، زمانی که پیکرشان را برمی‌گردانند می‌بینند حاجی به شهادت رسیده است. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ انتظامی سیستان و بلوچستان 🌷 @sardaraneashgh
💠محمدجواد تک پسر بود و اگر می‌خواست می‌توانست نرود، اما او بی‌تاب رفتن بود. من که از رفتن او کاملاً راضی بودم، اما نمی‌خواست به‌جز من، به کس دیگری بگوید که می‌خواهد سوریه برود، ولی به اصرار من به دنبال کسب اجازه از پدر و مادرش رفت. 💠وقتی می‌خواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمی‌گردد؛ من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود. یک‌شب گفت «بیا بشین باهم حرف بزنیم.» دلم لرزید و گفتم «می‌خواهی مأموریت بروی؟ و حتماً می‌خواهی سوریه بروی؟» خندید و گفت «آفرین عزیزم.» گفتم «من هم که نمی‌توانم و نمی‌خواهم مانع رفتنت شوم.» که در جواب گفت «به تو افتخار می‌کنم.» 💠مهم‌ترین ویژگی محمدجواد توجه و حساسیت زیاد به مصرف بیت‌المال بود. به یاد دارم که یک روز ماژیکی از پایگاه بسیج به خانه آورد و به زینب تأکید کرد که از آن استفاده نکن و یا یک‌بار دیگر بنر و میخ آورده بود که به من تأکید کرد که نباید از آن استفاده کنم. تمام دغدغه‌اش پایگاه بسیج محله بود و می‌گفت: «پایگاه دست من امانت است.» چند سالی آنجا راکد بود و رونقی نداشت. تابلوی آنجا را رنگ کرد و برای جمع‌کردن بچه‌ها همه کاری کرد. خودش همیشه در پایگاه، حضور داشت و می‌گفت این حضور باعث دلگرمی بچه‌ها می‌شود. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 @sardaraneashgh
☑️🚨 برنامه روزانه رهبر انقلاب غلام شاه پسندی از رهبری : 💠ایشان حدود یک تا یک‌ونیم ساعت پیش از اذان صبح بیدارند که تهجد و شخصی ایشان است که روزهایش هم با هم فرق می‌کند و شبیه به هم نیست‌. ایام هفته فرق می‌کند. یک روز آقا بیشتر نماز می‌خوانند،‌ یک روز بیشتر قرآن می‌خوانند، یک روز بیشتر دعا می‌خوانند، یک روز بیشتر ذکر می‌گویند ... سپس نماز صبح را می‌خوانند ، ایشان نماز صبح را به‌ جماعت می‌خوانند و کمترین جماعتشان، آن شخصی است که همراه ایشان است و بیشترین‌شان هم هر کسی که توی آن ساختمان است، می‌آید. ایشان در دفتر کارشان نماز می‌خوانند و همه کسانی که صبح در محل کار هستند ـ اعم از پاسدارها و دفتری‌هایی که آنجا هستند ـ‌ نمازشان را با آقا می‌خوانند. 💠بعد از نماز صبح،‌ ایشان هفته‌ای سه روز را می‌کنند و حداقل بین چهل‌وپنج تا شصت دقیقه به سمت بالا حرکت می‌کنند. این مسیر را حدود نیم ساعت تا چهل‌وپنج دقیقه برمی‌گردند. بعضی از مواقع کوه‌هایی دورتر هستند و برای اینکه به وضعیت کار ایشان لطمه نزند، آقا آن ساعت که باید تهجد و نماز و عبادت شخصی خودشان باشد را‌ می‌آیند بیرون و در طول مسیر عبادتشان را انجام می‌دهند. پای کوه که می‌رسیم، نماز را آن‌جا می‌خوانیم. هنوز تاریک است و کسی بیدار نیست. یک ساعتی که بالا می‌رویم، هنوز آفتاب نزده است. آن سه روز کوهنوردی وقتی از کوه پائین می‌آیند، بعد وقت اداری کار ایشان است و آن چهار روز دیگر را در خانه ورزش می‌کنند. پس از ورزششان از ساعت هفت، هفت‌ونیم، ایشان در محل کار حاضر می‌شوند. اگر ملاقات خاصی نداشته باشند می‌روند منزل و را در منزل با می‌خورند و بعد از صبحانه می‌آیند دفتر، کارشان انجام می‌شود. اگر ملاقات داشته باشند،‌ ملاقات با صبحانه شروع می‌شود. وقتی هفت صبح با آقا ملاقات هست،‌ صبحانه‌شان را هم با آقا می‌خورند. بعد از خوردن صبحانه و کار اداری، تا نماز ظهر، آقا در دفتر می ماند. اذان که گفته بشود، هر کاری که وجود داشته باشد، وسط سخنرانی هم که باشد،‌ آقا قطع می‌کنند، می‌گویند را بخوانیم بعد بیاییم . بعد از نماز، ادامه کار. اگر جلسات ادامه داشته باشد، نهار را آقا با آن افراد جلسه، توی دفتر میل می‌کنند. اگر توی دفتر، ملاقاتی نبود، بین ساعت نماز تا یکی دو ساعت بعد از نماز، چون فاصله بین منزل آقا و دفتر به اندازه ده‌، بیست قدم است، در منزل غذایشان را می‌خورند و استراحت‌شان را می‌کنند، مجدد اولین برنامه‌ای که دارند ساعت سه بعد از ظهر، چهار بعدازظهر است. ایشان می‌آیند در داخل دفتر هستند و مواقعی که بعدازظهر جلسه خاصی نباشد، ایشان در شخصی‌شان به می‌پردازند. 📚یک روز با رهبری،ماهنامه امتداد،شماره۶۴، ص ۱۶ @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓ 🍃میرزا حسینقلی همدانی عارف بزرگ به عنوان آخرین توصیه به یکی از شاگردهاش میگه : "هر وقت تونستی کفش کسانی رو که باهاشون مشکل داری جفت کنی اون وقت آدم شدی." @sardaraneashgh
💫هاشم دو خصوصیت بارز داشت که در کمتر کسی پیدا می‌شود, دلسوزی و خیرخواهی؛ اگر کسی چیزی از او می‌خواست تمام سعی و تلاشش را می‌کرد تا او را به خواسته‌اش برساند. 🌟هر کس هر کاری و مشکلی داشت وی اولین کسی بود که پیش قدم می‌شد. هیچ وقت خودش را دست بالا نمی‌گرفت اگر مجلس ترحیم برای فردی از اطرافیان برگزار می‌شد او در صف کمک رسانی حاضر می‌شد. 💫خیلی مرا دوست داشت متفاوت با سایر بچه‌هایم با من رفتار می‌کرد همیشه  دستم را می بوسید سرش را روی پاهایم می‌گذاشت و می‌گفت: بوی بهشت را استشمام می‌کنم. 🌟خیلی هم دست و دلباز بود هر کجا می‌رفت برای بچه‌های خواهر و برادرش و دوستان و همسایه‌گان هدیه می‌آورد و از این کارش لذت می‌برد. 💫هاشم عشق به حضرت زینب (س) را به عشق دوقلوی شش ماهه‌اش ترجیح داد ✍روایتی از مادر 🌹 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 وای از پیچیدگی نفس انسان ! شیطان را از در می‌رانی ، از پنجره باز می‌آید و چه وسوسه‌ها ڪه در انسان نمی‌ڪند . می‌گوید : برو با تقوای بیشتر خود را بساز ، ایمانت را قوی ڪن و بازگرد ! 📗 ڪتاب گنجینه‌ی آسمانی ، ص‌۲۱۲ @sardaraneashgh
1_47851974.mp3
5.3M
🔸 شرط رزمندگی ( صحبت های دل نشین شهید سردار حاج مهدی زین الدین ) 🔹شرط رزمندگی غلبه بر هوای نفس و ..... 🌹شهید_مهدی_زین_الدین @sardaraneashgh
دو ماهی بود که برای مأموریت اومده بود به حما، میخواست بره دمشق و مأموریتش رو تمدید کنه، بعد از دمشق هم میرفت به حلب، دم خداحافظی بهش گفتم محرابی: مأموریتت که تموم شد و خواستی بری دمشق، روبروی مسجد اموی یه بازار هست به اسم حمیدیه گفت: خب، گفتم: اونجا میشه یه زحمتی بکشی و از سوغاتیای سوریه بگیری و هر وقت خواستی بیای، برام بیاری یه لحظه ساکت شد بعد یهو با صدای بلند گفت: بازار شام رو میگی؟ من از بازاری که بی‌بی زینب (س) رو توش چرخونده باشن، هیچی نمیگیرم هرگز . 🌷‌شهید 🌷 یاد شهدا با صلوات @sardaraneashgh
وقت سفارش# شهدا ♨️فرماندهی در برزخ 💢سرلشکر شهید مهدی زین الدین به نمازاول وقت خیلی اهمیت می داد. 💢پس از شهادتش او را در عالم رؤیا دیدند که مشغول زیارت خانه خداست و عده ای هم دنبالش بودند. 💢 از او پرسیدند شما این جا چه کاره اید؟! 💢گفته بود: به خاطر آن نمازهای اول وقت که خوانده ام در این جا فرماندهی این ها را به من واگذار کرده اند... @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢روایت منتشرنشده شهید سپهبد سلیمانی در مورد شهید زین الدین 🔹مادر شهید زین الدین: روزی که مهدی را آوردند من گریه نکردم اما سوختم برای حاج قاسم @sardaraneashgh
🌹شهید_مهدی_زین_الدین وبرادر شهیدش 🌹شهید_مجید_زین_الدین که در سایه نام برادر ماند عملیات تیپ2 لشگر 17 علی بن ابی طالب(ع) به خاطرنام و آوازه برادر بزرگتر خود آنقدرها که شایسته مقام اش بود شناخته نشد سالروزآسمانی شدن برادران زین الدین پیام امام خامنه ای در زمان ریاست جمهوری به فرماندهان لشکر ۱۷علی ابن ابیطالب علیهالسلام شهادت سردار شجاع مهدی زین الدین و برادر فداکارش مجید را به یکایک افراد و فرماندهان آن لشگر و به همه فرماندهان سپاه پاسداران تبریک و تسلیت میگویم. بیشک این خونهای پاک، همگان را در پیگیری هدفهای بزرگ مصممتر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومندتر میسازد. ایشان هم چنین در پیام دیگری خطاب به مسئولین لشکر ۱۷علی ابن ابیطالب قم میفرمایند: سردار شهید این لشگر، شهید مهدی زین الدین که به حق میتوان گفت از ستارگان درخشان بود، با فقدان خود ما را داغدار کرد. یاد همه شهداگرامی وراهشان پررهرو وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
❤️🍃 🔰من و علی قبل از هیچ گونه آشنایی با هم نداشتیم و جالب است که واسطه وصلت بین ما هم شدند. قبل از ازدواج با بخش فرهنگی بنیاد همکاری می‌کرد و از طریق کارمند بنیاد به ما معرفی شد. 🔰وقتی که به آمدند، همان ایام مادرم در خواب دیده بود سه کبوتر 🕊روی پشت بام خانه 🏘نشسته‌اند. مادر خواب را این طور تعبیر کرده بود که علی‌آقا به می‌رسد و به من هم گفت که احتمال دارد شهید بشود. 🔰همان روزها یکی از فوت کرد و خواب کبوترها را به فوت ایشان تعبیر کردیم. عقد و عروسی🎊 ما خیلی ساده برگذارشد. حتی ماشین 🚘عروس را خودشان کردند. اصلا جهیزیه زیادی دوست نداشتند و کاملا با مخالف بود. 🔰به هرحال ازدواج‌مان گرفت و چندین سال بعد که همسرم به شهادت رسید، فهمیدم کبوتری🕊 که پر کشید علی بوده و آن که مانده است فرزندمان مهدی است که از نظر اخلاقی خیلی شبیه پدرش است. 🔰علی‌آقا مرد بود و چون سختی‌هایی را در زندگی‌اش تحمل کرده بود، نسبت به رفع دیگران خیلی حساس بود. من از اینکه می‌دیدم به فکر دیگران است و سعی می‌کند لقمه به خانه بیاورد خوشحال بودم.🙂 🔰مهدی خیلی شبیه است. علی به مسجد 🕌و شرکت در علاقه زیادی داشت و مهدی هم درست مثل اوست. پسرم متولد ۱۳۸۲📅 است و هنگام پدرش تنها ۱۰ سال داشت، اما خوب همه چیز را درک می‌کرد و متن زیبایی هم در پدرش قرائت کرد که مورد استقبال مردم قرار گرفت. 🔰ما سعی می‌کنیم تا آنجا که می‌توانیم پسرم مهدی و فاطمه را طبق وصیت پدرشان  ولایتمدار بار . 🌷 💓 شهدا @sardaraneashgh
🌸 شهدا به این توصیه‌ی اخلاقی امام خمینی عمل کردند، شما هم عمل کنید 🌹 @sardaraneashgh
شهیدی که روز تولد و روز شهادتش یکی است وقتی برادر كوچكش (سید محمد) شهید شد، من خیلی بی‌قراری می‌كردم. سید رسول به من گفت: اگر شما فرزند دیگری داشتید، اینقدر بی‌قراری نمی‌كردید، چون من هم شهید شوم، شما خیلی تنها می‌شوید. یكی از دوستانم شهید شده، ولی كودكی از خود به یادگار گذاشته است. به او گفتم: پسرم، ازدواج تو مانعی ندارد، ولی هم سن تو كم است و هم اینكه هنوز چند ماهی از شهادت برادرت نمی‌گذرد. در ضمن در این اوضاع جنگ و جبهه كه نمی‌شود ازدواج كرد. سید رسول گفت: مادرم، ازدواج من از سر دلخوشی نیست، می‌دانم در آینده شهید خواهم شد، قصدم داشتن فرزندی است كه یادگاری از من برای شما باشد. وقتی فرزندم شش ماهه شد من به شهادت میرسم و دقیقا در شش ماهگی فرزندش به شهادت رسید.» سید رسول دوست داشت با دختری ازدواج كند كه با ایمان و از خانواده شهدا و سیده باشد. زیرا بر این باور بودكه خواهر شهید به خوبی انقلاب را درك كرده و می‌داند چه هدفی دارد. به روایت: مادربزرگوارشهید 🌹شهید @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••• 💍 یه چیزی بود بین علی و مادرم که من خودم سر سفره عقد دیدم سفره عقد رو که چیده بودند همه تو دهن هم عسل میزارنو این داستانا دیدم که ظرف عسل هست ولی بغلش یه چیزای دیگه هم هست، دو سال پیش که رفته بودن کربلا آب و تربت با خودشون آورده بودن 🔽 قبل از عسل آب و تربت به هم دادیم که دیگه خلاصه این تربت موند، تا ۹ سال بعد، تو مراسم تشییع که دنبال تربت میگشتن بریزن داخل قبر. من که بعدش فهمیدم، مادرم داد بهشون 🔼 خلاصه (از پیکرش که چیزی برنگشت که به دهنش بزارن) روی کفنش ریختن، بعد دیدم آخر مراسم یکی اومد از همون آقایونی که شهید رادفن کرده بود گفت: سید خانم بخور، من اصلاً تو حال خودم نبودم، برداشتم خوردم، شیشه اش دست من موند، مراسم تموم شد. بعد چند روز اینا صحبت که افتاد "من اصلا این رو نمیدونستم به مامانم گفتم این بنده خدا داد، منم خوردم" دیدم مامانم داره گریه میکنه، گفت: آره، اینطور بودِ یه بار تو عقد به هم دادید یه بار هم این دفعه شهدا @sardaraneashgh
🌷آرامش حاج قاسم سلیمانی در مواجهه با جنگنده‌های آمریکایی 🎙خاطره شهید شهید حسین پورجعفری : 🍃بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم می‌رفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشم‌هایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان می‌پلکیدند🛫. دلم هری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشم‌هایش را باز کرد. خون‌سرد گفت: نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن😊، دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند. هواپیما می‌خواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمت ما حواله شد💥. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: ما سریع پیاده می‌شیم، تو دوباره تیکاف کن. 🛬تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و هواپیما از زمین توی چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن👌 تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند.🌹 @sardaraneashgh