#آه_مظلوم
خیلی بچه بودم که مادرم مرد انقدر کوچیک بودم که حالیم نمیشد چه خبره از اومدن همه به خونمون خوشحال بودم و میگفتم چه خوب مامانم مرد مهمون اومد سه روز بعدش تازه متوجه شدم که مامانم نیست و هر چی گریه کنم نمیاد من بودم و داداش کوچولوم، بابام از همون اولای مرگ مادرم زمزمه زن میخوامش شروع شد و عمه هام دنبال زنی میگشتن که باهاش زندگی کنه عمه بزرگم ی زن رو پیدا کرد و گفت که همین خوبه بابامم راضی بود و به خواستگاری رفتیم بخاطر اوضاع مالی خوب پدرم هر کسی حاضر بود باهاش ازدواج کنه بابام شب خواستگاری مارم برد و به زنه نشون داد گفت اینا بچه های من هستن و باید ازشون نگه داری کنی اونم با ی لبخند مهربون گفت با جون و دل نگهشون میدارم و بابامم قبول کرد همه خوشحال بودیم ما فکر میکردیم که مامان جدید پیدا کردیم و بابامم برای ازدواجش و سرسامون گرفتنش
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_مظلوم
بابام و زنش خیلی زود عقد کردن و اون زن به خونه ما اومد اوایل رفتار خاصی نداشت و به ظاهر مهربون بود ولی کمی بعد بابت کوچکترین بهم ریختگی و کثیفی خونه ما رو حسابی کتک میزد و اخرم میگفت اگر باباتون بفهمه بیشتر میزنمتون ما هم بچه بودیم و از ترس صدامون در نمیومد هر وقتم بابام میپرسید فلان جاتون چرا کبوده میگفتیم خوردیم زمین یا خورده به جایی بابامم هیچی نمیگفت ی بار نامادریم با دسته پشه کش خیلی منو زد جونم به لبم رسید و وقتی بابام اومد بهش گفتم اما تنها حرفی که زد این بود مادرتونه بالاخره حتما صلاح دیده بزنتون ادب شید از حرف بابام خشکم زد هیچ وقت نگاه و لبخند بدجنسانه زن بابام رو فراموش نمیکنم وقتی بابام رفت بازم منو زد که چرا گفتم و انگار این حرف بابام مجوزی بود برای زن بابام که هر بلایی خواست سرما بیاره
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_مظلوم ۳
اقوام هر وقت بهش اعتراض میکردن بابام میگفت بهتون ربطی نداره هر روز شرایط ما بدتر میشد دیگه بزرگ شده بودیم و بد و خوب میفهمیدیم همش زن بابام مارو میزد یا با قاشق نقطه های مختلف بدنمون رو داغ میکرد و میگفت که شما مزاحم ارامش مایید از کودکی و نوجوانی هیچی نفهمیدیم از صبح کارهای خونه رو انجام میدادیم و تا اخر شب کار میکردیم. بعدم به بابام میگفت اینها هیچ کاری نمیکنن و کلی حرف از بابامونم میخوردیم تا اینکه ی شب خواب مامانم رو دیدم براش گریه کردم و گفتم تو که قرار بود بمیری چرا ما رو به دنیا اوردی ما همش اذیت میشیم و بابا ساکته مامانم ی لبخند بهم زد گفت حواله ش کن به حضرت محسن بگو جوابشو بده حضرت محسنم مثل شما فرصت بچگی و زندگی نداشت هیچی نگو مادر این روزا تموم میشه...
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_مظلوم ۴
با دیدن اون خواب انگار اروم گرفتم. صبح خوابم رو برای برادرم تعریف کردم، من میگفتم و با داداشم به یاد مامانم گریه میکردیم. از اون روز هر وقت که اذیتمون میکرد فقط میگفتیم حوالت رو دادیم به حضرت محسن. دیگه هیچ اعتراضی نمیکردم تا اینکه به بابام گفت چون من بچه دار نمیشم باید یه ملک به نامم بزنی بابامم گفت نمیزنم و مهریه ت هست. منم بمیرم ارث میبری انقدر این دعوا بالا گرفت تا زن بابام مثل همیشه رفت قهر خونه پدرش دیگه اینبار بابام دنبالش نرفت و گفت چیزی به نامش نمیزنم دعواها بالا گرفت تا یه روز زن بابام زنگ زد گفت بیا دنبالم ببرم خونه بابامم که انگار بَردِهاش بود قبول کرد و رفت دنبالش وقتی برگشت با هیچ کدوممون حرف نمیزد و غذاهم درست نکرد وقتی پدرم رفت من و داداشم رو تو اتاق زندانی کرد ی صندلی زیر پام گذاشتم و از شیشه بالای در دیدم که با کمک پدر مادرش دارن پول و طلا و ظروف قیمتی و مِس، میبرن اخرسر که همه چیزو برد از پشت در بلند گفت به باباتون بگید پشت گوششو دید منم دید
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_مظلوم ۵
بابام وقتی اومد مارو از اتاق بیرون اورد و براش همه چیزو گفتیم اونم با پلیس تماس گرفت به جزم کودک ازاری و دزدی شکایت کردیم زن بابام و پلیس گرفت و بعد از اثبات همهچیز به زندان افتاد از داخل زندان نهریه ش رو اجرا گذاشت بابامم چون کم بود ی جا پرداخت کرد ولی خودش از غصه و کنایه مردم مریض شد و خونه نشین داداشم با سن کمش نمایشگاه و میگردونه و منم از بابام مراقبت میکنم زن باباممزندانه و فعلا نمیتونه بیاد بیرون درسته که شرایط ما یکم سخت تر شد ولی حداقل از زیر دست زن بابام بیرون اومدیم و همش بخاطر حضرت محسنه، خدا جواب همه رو داد بابام از خجالت اتفاقاتی که افتاده و وقتی بعد از دستگیری زن بابام خبر فساد اخلاقیش تو شهر پیچید بابام دیگه بیرون نمیره
#پایان
❌کپی حرام ⛔️