eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9.1هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
101 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ وقتی با شوهرم ازدواج‌ کردم بعد از چند سال مستاجری و پس انداز و وام و قرض تونستیم‌ ی خونه با قیمتی پایین تر از زمان خودمون بخریم به شوهرم که گفتم چرا زیر قیمت میدن میگفت کار خداست یا میگفت طرف براش مهم نبود پولش چقدر باشه فقط خواسته بفروشه راحت شه من باورم نمیشد مگه میشه ادم هر چقدرم پول داشته باشه بازم دلش بیشتر میخواد خلاصه که به اونجا نقل مکان کردیم اوایل همه چیز خوب بود و عالی کسی کاری به کسی نداشت اما به مرور تازه داشتم میفهمیدم چه خبره هر روز توی کوچه مون دعوا میشد و فحش های خیلی بدی میدادن بعضی روزا دوبار دعوا میشد و عملا ارامش نداشتیم به شوهرم که گفتم اینجا همش دعوا هست گفت تو گیر دادی و اینقدر هم نیست حالا ی چند روزه دعوا شده تا اینکه خودشم متوجه شد که نه هر روز دعوا هست و روز اروم نداریم ❌❌
۲ ی بار که داشتم از خرید برمیگشتم دیدم دوتا پسر وایسادن سرکوچه که نگاهشون خیلی کثیف بود بدم اومد اخم کردم و رد شدم یکیشون بهم تیکه انداخت اما نشنیده گرفتم و بی تفاوت به مسیرم ادامه دادم شب که شوهرم اومد ترسیدم بهش بگم بهم حرف زدن از قیافه شون مشخص بود که ادم حسابی نیستن ی بار از یکی از همسایه ها شنیدم که مواد هم میفروشن و مشتری هاشون میان اینجا، ی بار اتفاقی مادرشون رو دیدم که از در خونه بیرون اومد خیلی با غرور بود و مشخص بود به چیزی که پسرهاش هستن افتخار میکنه دیکه توی دعواهاشون فقط مشت و لگد نبود قمه هم میاوردن و به قصد کشت همدیگرو میزدن هیچ کسم جرات نداشت که بره بهشون بگه اینکارا رو نکنید و ما از این دعواها اذیت میشیم چون خیلی شر بودن، ی شب شوهرم گفت اینا دزد هم هستن و همسایه ها گفتن که خونه چند نفرو توی همین کوچه خالی کردن ولی طرف از قصد جونش به پلیس نگفته، ❌❌
۳ هر روز ی جور دعوا و شاخ شونا کشیدن هر روز کارشون بود هیزی و دزدی کل محله از دستشون عاصی بودن بعضی پسرا رو میدیدم کنارشون وایمیسن و باهاشون میرن و میان مطمئن بودم اونارو هم خراب میکنن و کرده بودن همه یا چاقو کش شده بودن یا سیگاری و معتاد، توی ی روضه مادرشون انقدر ازشون تعریف میکرد که ادم فکر میکرد ی نفر دیگه رو میگه نه پسرای خودشو، حالا کاملا فهمیده بودم که چرا این محله خونه هاش ارزونه، خونه هایی که دخترای جوون و نوجون داشتن جرات نیمکردن از دست اینا دختراشونو تنها بفرستن بیرون همه نفرینشون میکردن و میگفتن کاش اینا برن از اینجا و راحت بشیم اما رفتنی نبودن خونه برای خودشون بود و به قول یکی از همسایه ها الان کلی مشتری میاد در خونشون و جا افتادن تو این محل چرا باید برن؟ راستم میگفت، سر هر نماز و موقع هر مناجات فقط میگفتم خدایا مارو راحت کن چندماهی گذشت و دیگه به کارهاشون عادت کرده بودیم که اوضاع کشور متشنج شد ❌❌
۴ توی اخبار میگفتن که اغتشاش شده و مردم تو خیابونها هستند اصلا معلوم نبود چه خبره هر کسی ی چیزی میگفت کم کم متوجه شدم که این دوتا برادر هم میرن توی اغتشاش ها هر زمانی که میتونستن میرفتن چند روزی بود که داشتیم طعم ارامش و میچشیدیم و راحت بودیم اوی اخبار همش میگفتن که این اغتشاشات از طرف کشورهای خارجی درست شده و لیدر دارن از مردم میخواستن که هر کسی و که میدونن رفته اغتشاش به پلیس لو بدن اما کسی جرات نمیکرد اینها رو لو بده، توی تلویزیون کارهاشون رو نشون میداد این کارها کار مردم عادی نبود و مشخص بود اشرار هستن اغتشاش ها به لطف نیروی انتظامی و سپاه جمع شد و زندگی مردم به حالت عادی برگشت این دوتا بردار هیکل خیلی بزرگی داشتن چند روزی گذشت که ی روز داشتم میرفتم خرید دیدم ی ماشین در خونشون وایساد از پلاکش و رنگ پلاکش مشخص بود ماشین دولتی هست چند تا مرد که هیکل های خیلی بزرگی داشتن پیاده شدن و در زدن به محض بیرون اومدن این دوتا برادر اونها رو دستگیر کردن و به زور سوار ماشین کردن بردن مامورایی که اومده بودن با لباس خاصی بودن که ماسک هم داشتن اما اونقدر هیکلی بودن که این دوتا برادر پیششون کم بیارن ❌❌
۵ این دوتا رو بردن و ما راحت شدیم از طریق مادرشون فهمیدیم که بخاطر اغتشاشات گرفتنشون و چندماهی قراره زندان باشن این چند ماه ی زندگی راحت داشتیم همه دعا میکردیم که ازاد نشن اما این چند ماه هم گذشت و وقت ازادی اینها رسید که از طرف دولت گفتن باید ی جریمه نقدی بپردازید تا ازاد بشن مادرشون به هر شکلی بود پولو جور کرد و اونها ازاد شدن همه محل استرس داشتیم که مثل گذشته بشن نمیدونم چیکارشون کرده بودن که خیلی نسبت به قبل اروم تر شده بودن و دیگه مثل قبل خبری از دعوا و قمه کشی نبود چندماهی گذشت که خونشون رو فروختن و از اون محله کلا رفتن ما هم طعم زندگی رو چشیدیم و راحت شدیم از دستشون ❌❌
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ ☆باذن‌ الله☆ °•تاسوعا در نقطه صفر مرزی.‌.. ✍پنج سال است که آسمان ایرانشهر تلخ را مرور می‌کند. آن روزهایی که برای تاراج خاک سرزمینمان از جنوب شرق و غرب دندان‌ می‌ساییدند و عمه سادات را نشانه رفته بودند، مردی با نبوغ نظامی و باریزی هوایی در نیروهای مسلح رخ نمایی می‌کرد. ✍فرمانده‌ای در قامت استاد ، که زادگاهش موطن شهدا است و به برکت وجود چونانی، دارالشهدا، نگین انگشتری تهران نام گرفته‌ است. 🍃این چهارمین بهار است که آن دارالشهدای تهران در روز میلاد حاج احمد مایلی او را در زیست دنیایی، کنار خود حس نمی‌کند و آسمان بهار، بدون درخشش چتربازی او، به زمستان پیوند می‌خورد... 🍃اما من باور دارم وجوه اجتماعی و روحیات و رسم ایثار و جوانمردی در جبهه معرفتِ امثال شهید مایلی‌ها در این سرزمین، نقش آفرین و اثر گذار بوده و هست... 🍃بی‌شک این گوشه از تهران در هیچ مقطعی از تاریخ انقلاب بی‌اثر نبوده است و با سربازان، شهدا،جانبازان و این تکه از شهرجان گرفته و جان بخشیده
‍ 🍃شهید محمد سال۱۳۴۲ در روستای پاقلعه از شهر بابک کرمان دنیا آمد. در سن دو سالگی پدر را از دست داد با کمک مادر درس خواند. تا مقطع دوم دبیرستان، جنگ آغاز شد. شهید محمد درس را رها کرد و به رفت. تا آخر جنگ کنار اش، ح.ا.ج ق.ا.س.م جانفشانی کرد. بعد از جنگ به ادامه داد و در رشته مدیریت کارشناس شد. تشکیل داد و صاحب دو دختر و یک پسر. ولی باز هم در کنار ح.ا.ج ق.ا.س.م به مبارزه مشغول شد؛این بار با . 🍃 زمان بازنشستگی اش، با آغاز کار تبلیغ و شهادت در کاروانهای با عنوان جنگ رقم خورد. فروردین سال ۹۲ با دیدن حال پریشان ح.ا.ج ق.ا.س.م در مراسم عزاداری ایام در خانه سردار، متوجه وخامت اوضاع جنگی در شد. خانواده را آماده وداع کرد. علی رقم ناراحتی دوری از خانواده و مخالفت سردار، رفت. دو ماه در سوریه به نبرد با پرداخت. به خانه آمد ولی دلش در دمشق، حرم بی بی زینب و خانم رقیه سلام الله علیها جا مانده بود. بعد از دو هفته دوباره خانواده را آماده وداع کرد؛ اینبار با حال خاص. 🍃چهار روز از آن خداحافظی خاصش گذشت. در اردوگاه استتار شده ای که نزدیک دشمن تشکیل داده بود، به جهت قد و قامت بلندش مورد دیدرس قرار گرفت و با یک گلوله به شهادت رسید. پیکرش با خبر شهادتش آمد. ح.ا.ج ق.ا.س.م خود مراسم خاکسپاری اش را مدیریت کرد و در آخر مراسم در با شهید جمالی حرفهای ناگفته اش را گفت. اهدایی را به روی پیکر گذاشت. خاک تربت به دهانش ریخت و با دلی پر از غم بیرون امد و به دلجویی خانواده شهید جمالی مشغول شد💔 🌸به مناسبت سالروز 🔷تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱٣۴٢ 🔷تاریخ شهادت : ۱٢ آبان ۱٣٩٢ 🔷محل شهادت : دمشق 🔷مزار شهید : کرمان 🌺🍃@s
‍ 🍃شهید محمد سال۱۳۴۲ در روستای پاقلعه از شهر بابک کرمان دنیا آمد. در سن دو سالگی پدر را از دست داد با کمک مادر درس خواند. تا مقطع دوم دبیرستان، جنگ آغاز شد. شهید محمد درس را رها کرد و به رفت. تا آخر جنگ کنار اش، ح.ا.ج ق.ا.س.م جانفشانی کرد. بعد از جنگ به ادامه داد و در رشته مدیریت کارشناس شد. تشکیل داد و صاحب دو دختر و یک پسر. ولی باز هم در کنار ح.ا.ج ق.ا.س.م به مبارزه مشغول شد؛این بار با . 🍃 زمان بازنشستگی اش، با آغاز کار تبلیغ و شهادت در کاروانهای با عنوان جنگ رقم خورد. فروردین سال ۹۲ با دیدن حال پریشان ح.ا.ج ق.ا.س.م در مراسم عزاداری ایام در خانه سردار، متوجه وخامت اوضاع جنگی در شد. خانواده را آماده وداع کرد. علی رقم ناراحتی دوری از خانواده و مخالفت سردار، رفت. دو ماه در سوریه به نبرد با پرداخت. به خانه آمد ولی دلش در دمشق، حرم بی بی زینب و خانم رقیه سلام الله علیها جا مانده بود. بعد از دو هفته دوباره خانواده را آماده وداع کرد؛ اینبار با حال خاص. 🍃چهار روز از آن خداحافظی خاصش گذشت. در اردوگاه استتار شده ای که نزدیک دشمن تشکیل داده بود، به جهت قد و قامت بلندش مورد دیدرس قرار گرفت و با یک گلوله به شهادت رسید. پیکرش با خبر شهادتش آمد. ح.ا.ج ق.ا.س.م خود مراسم خاکسپاری اش را مدیریت کرد و در آخر مراسم در با شهید جمالی حرفهای ناگفته اش را گفت. اهدایی را به روی پیکر گذاشت. خاک تربت به دهانش ریخت و با دلی پر از غم بیرون امد و به دلجویی خانواده شهید جمالی مشغول شد💔 🌸به مناسبت سالروز 🔷تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱٣۴٢ 🔷تاریخ شهادت : ۱٢ آبان ۱٣٩٢ 🔷محل شهادت : دمشق 🔷مزار شهید : کرمان
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ نــام :سیدحمید نـام خـانوادگـی :طباطبایی مهر نـام پـدر :سید احمد تـاریخ تـولـد :۱۳۳۸/۶/۵ مـحل تـولـد :تهران سـن :۵۳ سـال دیـن و مـذهب :اسلام شیعه وضـعیت تاهل :متاهل شـغل :پاسدار مـلّیـت :ایرانی دوستان و همرزمان خود برای رسیدن به شهادت التماس دعا گفته و شاید مجوز عروج خود را در سفر به خانه خدا از معبودش گرفته بود. اودر چهارم اسفند ماه سال ۱۳۹۱توانست به عنوان شهید مدافع حرم خود را به جاودانگی برساند و در راه دفاع از حرم آل الله در سوریه بال در بال ملائک بگشاید. کلام شهید 💢درگرفتن از ظالم ونابودی و برملا کردن نفاق و احیاء دین در کنار ولی امرمسلمین و با جان را فدا می کنم. ولادت‌‌‌...🌸🌸 🕊سلام 🤚صبحتون منور به لبخند 🌷🌷 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🦋🦋🦋
قسمت چهارم به روایت از همسر : هر سال ظهر پدر طبق نذرشان ی حسین علی.و از ابوالفضل علیه السلام دعوت می کردندو با احترام و اکرام از آنان پذیرایی می کردند. هم طبق نذری که داشت توزیع غذا را به عهده می گرفت. در قبل از توزیع غذا مقداری از نذر را   و کردندکه میخواهم شام برای همکاران و پرسنل وظیفه ببرم. 🍃⚘🍃 روز خانواده همگی جهت عزیمت دادن به سمت بارگاه ملکوتی امامزاده شاهرضا⚘مهیا شدند که هم در این جمع حضور داشتند. 🍃⚘🍃 اما راس ساعت #8 صبح طی تماس تلفنی از ستاد# نیروی انتظامی دهاقان جهت مقابله با در شهرستان سمیرم فراخوانده شدند. 🍃⚘🍃 ادامه دارد👇👇
قسمت پنجم روحیه بسیار بالایی که داشت خود را به دهاقان رسانید و از آنجا به همراه تعداد دیگری از با یک دستگاه مینی بوس عازم سمیرم شدند، همکاران شان می گفتند :در بین راه دیدیم که جدا از بقیه نشسته و عاشورا زمزمه می کند😭 🍃⚘🍃 ساعت #2 عصر بود که دخترم «محدثه» گفت: مادر،بابا خورده، دعاش کن😭. که من از این صحبت او تعجب کردم و بعداً متوجه شدم که در همان زمان به رسیده😭😭😭 🍃⚘🍃 سرانجام پژمان بابادی عکاشه هم درتاریخ   ۱۳۸۵/۱۱/۱۰  در شهر سمیرم،  در با وقاچاقچیان به آرزویش که همانا در راه ♡بود رسید‌. 🍃⚘🍃 #شهید گلزار شهرضا، استان اصفهان. 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠 شهید پژمان بابادی عکاشه💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد پایان