#تقاص ۱
من وقتی با شوهرم ازدواج کردم اومدم شهرشون برای زندگی شوهرم ی خونه داشت و ی شغل مناسب، چندسالی زندگی کردیم و خدا بهمون ی دختر و پسر داد زندگی خوبی داشتیم و خداروشکر میکردم بر عکس من که کسیو نمیشناختم ولی شوهرم همه رو میشناخت ما ی همسایه داریم و من شناخت زیادی ازشون ندارم زنش که صبح تا شب تو زمینای کشاورزی کار میکنه و مرده همش تو خونه هست دوتا پسر جوون هم داره که وقت ازدواجشون هست و حسابی کار میکنن از این خانواده من هیچی ندیدم جز اینکه سرشون به کارشون بوده و خیلی بی سروصدا هستن پسراش خیلی چشم پاکن، زنه که فامیلیش اشرفی بود زن خیلی محکم و مقتدری بود ی بار که داشت با زن های تو کوچه حرف میزد شنیدم که گفت من ناراحتی اعصاب دارم بمونم تو خونه میخوام روانی بشم برای همین میرم سرکار
#تقاص ۲
شوهرش ولی کار نمیکرد و بیکار میچرخید بعضیا میگفتن شوهرش دزده ولی من هیچ وقت ندیدم از دیوار کسی بالا بره، و تهمت هم نمیزنم اما چیزی که باعث شد بخوام داستانشون رو بگم این بود خانم اشرفی گاهی برای زن ها از مجردی و اذیت های شوهرش میگفت، میگفت که دست بزن داشته و الان چون سنشون بالا رفته دیگه اذیتش نمیکنه دلم براش میسوخت میگفت شوهرم جوونیاش خیلی بدجنس بود ی شب به شوهرم گفتم که تایید کرد و گفت حق با زنشه، ی روز با بچه ها از بیرون میومدیم که دیدم شوهرش دراز کشیده وسط کوچه و داره میلرزه سریع رفتم در خونشون و شروع کردم به داد و بیداد و میکوبیدم به در پسراش هراسون اومدن دم در و با دیدن باباشون فوری بغلش کردن بردنش دکتر
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#تقاص ۳
خیلی دوست داشتم بدونم حالش خوبه یا نه ولی پیگیر نشدم ی مدتی گذشت و این خانواده از قبل هم بی سروصدا تر بودن ی بار خانم اشرفی رو تو کوچه دیدم و حال شوهرش رو پرسیدم بیچاره بغض کرده بود و نمیدونست چی بگه بهش گفتم اگر کاری از دستم برمیاد بهم بگید زن بیچاره بهم گفت ی روز میام خونتون همه چیزو برات میگم الان اصلا حال روحی مناسبی ندارم و رفت همون شب شوهرم اومد و گفت بهرام خان حالش خوب نیست و خدا به زن و بچه ش کمک کنه گفتم چی شده؟ که گفت سر شب با چندنفر رفتیم عیادتش اصلا حال و روزگارش خوب نیست امیدوارم سر هیچ کس نیاد این اوضاع من خودم مرگو به این زندگی ترجیح میدم پرسیدم چی شده که گفت پسرش میگه افسردگی شدید هست ولی چیزی که من دیدم از افسردگی هم بدتره
#تقاص ۴
حس کنجکاویم رو نمیتونستم مهار کنم چند روز گذشت که ی روز دیدم صدای در بلند شد وقتی درو باز کردم خانم اشرفی پشت در بود وارد خونه شد مشغول پذیرایی ازش بودم که گفت من نمیخواستم اینارو هیچ وقت برای کسی تعریف کنم که بدونه میخواستم ابروی شوهرم رو نگه دارم ولی هم خسته شدم از بس نگفتم هم اینکه بنظرم لازمه بگم تا درس عبرت بشه برای خانواده م نمیتونمبگم توام چون زن خوبی هستی و دیدم سرت به کار خودت هست برات میگم وقتی زن بهرام شدم خیلی بچه سال بودم بهرام از من بزرگتر بود راه و چاه زندگی رو خوب میدونست و بلد بود چیکار کنه مادر بهرام با ما زمدگی میکرد خیلی هوای مارو داشت ولی بهرام بی نهایت عصبی و پرخاشگر و طلبکار بود این زن هر کاری میکرد بازم بهرام راضی نمیشد و میگفت تو در حق من کم کاری میکنی یادمه اون اوایل بهرام دست بزن داشت و وقتی عصبی میشد فقط منو میزد تازه فهمیده بودم که شوهرم دزد هست
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌❌
#تقاص ۵
از صبح علی الطلوع این خونه کنار من بود تا اخر شب بعضی شب ها میرفت برای دزدی هر چی گفتم حرومه و نکن گوش نداد منم خودم رفتم سرکار تا از پول حلال شکم بچه هام رو سیر کنم ی روز اومدم خونه دیدم بهرام ناراحته گفتم چی شده مادرش گفت هیچی من درو دیر روش باز کردم خب مادر من نتونستم زود بیام پشت در یهو بهرام بلند شد و شروع کرد به کتک زدن مادرش من زورم بهش نمیرسید مادرشم فقط کتک میخورد یهو مشتش رو بلند کرد و کوبید وسط سر زن بیچاره، اون روز تموم شد اما مادرشوهرم ی جوری شد یهو بدنش میلرزید و شروع میکرد به حرفهای نامربوط زدن، حافظه شم به مرور از دست داد هر چی بردمش دکتر فایده نداشت انقدر حالتهاش هر روز بدتر شد که پیرزن بیچاره دوام نیاورد مرد همیشه میگفتم بچه های من خیلی اهل هستن پستقاص بهرام چی میشه که خدا بیخود و بی جهت همون درد و انداخت به جونش اون روز خانم اشرفی کلی درد دل کرد و گفت بازم میاد سراغم شش ماه گذشت بهرام خان دقیقا شده بود همونجوری که مادرش بود دست اخرم فوت شد من ازش بدی ندیدم ولی با گفته های زنش بهرام خیلی بد کرده بود و اخرای عمرش تقاص داد
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#تقاص افتادن این پرچم رابا باطل شدن شناسنامه هایتان میدهید🏴☠️
#ساام علیک مشتیاا، #وقت شوماا شهدااایی!! #طاعااتتون مقبوول درگااه ااوس کریم
#التماااس دوعااا🥀🏴🖤✅
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋