﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#دلگـــیر نبـــاش ...
دلــت ڪہ گیـر باشــد ...
#رها نمے شـــوی ...
#یادت باشــد ...
خـــدا، بنـــدگان خـــود را ...
با آنچہ بدان دلبســتہ اند می آزمایـد!
#رها
#اخوی جاااانم؟!!دلم وااست؟؟ تنگ که؟ جاای خوود؟ دلم براایت پرپر میزند؟
#درست مثل کبورترر سربریده اای که چشم انتظار و؟؟ در حاال پرپر زدن است.
#رفته بودی که بیاایی!!؟؟؟
#پس؟چرااا!؟؟...........
#خعب دیگه بااا اِزه از شماا مشتیاا
#زت همگی زیاد یاحق بامراامااا
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
✅شهـدا با معرفتاند!
حسن قاسمی دانا کار همه رو راه مینداخت. از صبــــح تا شــــب برنامههاش يک چيز بود، آن هم خــــدمت به #رزمندگان. همــــه بچهها میگفتند: «حســــن آخــــرِ #معرفت است» همــــه را میخنداند. همه به یک طریقی عاشقــــش شــــده بودنــــد😇
يک روز که میخواستيم #غذا به دست بچهها برسانيم با #موتور راه افتاديم. وسط راه حسن را گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى بىمعرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را تنها #رها کردى. گفت نمیدانستم که راه رو بلد نيستى😞
تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. وقت #خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من #بىمعرفت نگــــو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هرچــــى میخواهى بگى بگو، ولى به من بىمعرفت نگــــــــو!♥️
با این حرف حسن، من گِراى او را پيدا کردم. بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش #متوسل میشدم و میگفتم اگر #جواب من را ندهى، خيلى بىمعرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. خيلى #داداش_حسن رو دوست دارم. با اينکه ٢٢روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسّش مىکنم✨🌸
💙شهید #حسن_قاسمی_دانا
🎙به روایت شهید #مصطفی_صدرزاده
🕊┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄🕊
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
✅شهـدا با معرفتاند!
حسن قاسمی دانا کار همه رو راه مینداخت. از صبــــح تا شــــب برنامههاش يک چيز بود، آن هم خــــدمت به #رزمندگان. همــــه بچهها میگفتند: «حســــن آخــــرِ #معرفت است» همــــه را میخنداند. همه به یک طریقی عاشقــــش شــــده بودنــــد😇
يک روز که میخواستيم #غذا به دست بچهها برسانيم با #موتور راه افتاديم. وسط راه حسن را گم کردم. يک لحظه خيلى ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى بىمعرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را تنها #رها کردى. گفت نمیدانستم که راه رو بلد نيستى😞
تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. وقت #خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من #بىمعرفت نگــــو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هرچــــى میخواهى بگى بگو، ولى به من بىمعرفت نگــــــــو!♥️
با این حرف حسن، من گِراى او را پيدا کردم. بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش #متوسل میشدم و میگفتم اگر #جواب من را ندهى، خيلى بىمعرفتى. خيلى جاها به کمکم آمد. خيلى #داداش_حسن رو دوست دارم. با اينکه ٢٢روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه کنارم حسّش مىکنم✨🌸
💙شهید #حسن_قاسمی_دانا
🎙به روایت شهید #مصطفی_صدرزاده
🕊┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄🕊
قسمت چهارم
و وارد شدن #گازهای #خردل و #شیمیایی به #ریه های ایشان و #وارد شدن بیش از ۱۶۰#ترکش و#تیر در #بدنش که به دلیل تیر و ترکش های بدن به ایشان #لقب #مرد#آهنین #خراسان دادند.
🍃🌷🍃
بعد از #جنگ برای #معالجه به #آلمان سفر کرد که سفر ایشان همزمان شد با #رحلت #امام خمینی (ره) و با شنیدن این خبر #معالجه رو #نیمه تمام #رها کرد و ایشان به #ایران برگشت.
🍃🌷🍃
جزو #اولین کسانی بود که به #جبهه رفت و #جزو #آخرین افرادی بود که از #جبهه برگشت.
🍃🌷🍃
در سال۱۳۷۰# بود که از #منطقه بازگشت و در #لشکر ۵نصر به عنوان #معاونت #عملیات با تمام #جراحاتی که داشت #مشغول به #خدمت شد.
🍃🌷🍃
ویک لحظه از #فکر #بسیجیانی که بعد از #جنگ بدون هیچ نوع #پشتیبانی در این #جامعه #رها شده بودند #بیرون #نیامد.
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇
🌸🍃💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
💠 #دلنوشتــــــه
🕊آن گاه که دیده را جز سر زلف #دوست نگهی نیست...
🕊آن گاه که #دلت از آنچه هست#رها می شود...
🕊آن گاه که در سوسوی چراغ نیمه شب دلت به یاد #برادرت میتپد....
🕊آن گاه که در سپیده دم فجر؛ پای #قرارت با او میمانی....
می رهی....می رهی....از آنچه تورا از #برادرت جدا کند.......
لذت صحبت با #برادرت آنقدر توان و نیرو میدهد....که نمیخواهی با زمینیان باشی....
آن وقت است که فکرت و نگاهت و زندگی ات فقط و فقط به سمت او مایل میشود❤❤شهید بابک نوری❤
•✾🌸
•• ↷
🦋🦋🦋✾••🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷