eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.8هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من اخرای درسم بود و برای پایان نامه م باید میرفتم زندان تا با چند نفرشون صحبت کنم و علل جرم شون رو با اسیب شناسی مشخص کنم زندانی های زیادی بودن به انتخاب خودم رفتم زندان زنان اونجا پرونده های زیادی بود اما یکیش توجه م رو جلب کرد زنی که ی بچه چهارساله رو کشته بود و انتظار حکم اعدامش رو میکشید کاری که کرده بود خیلی بی رحمانه بود خواستم باهاش صحبت کنم که بعد از نامه نگاری و کارهای اداری موفق شدم تحت شرایط خاصی ببینمش مدیر زندان بهم گفت اینا چون حکمشون اعدامه و قراره بمیرن چیزی برای از دست دادن ندارن ممکنه بهتون اسیب بزنن یا اتفاقی بیافته برای همین باید مسائل حفاظتی رعایت بشه برای اینکه بتونم ببینمش قبول کردم و قول دادم که خللی توی امنیت ایجاد نکنم ❌کپی حرام ⛔️
۲ بار اول که دیدمش پاهاش رو با پا بند بسته بودن به پایه های صندلی و دست هاشم با دستبند زده بودن به میز بلند بلند میخندید و بهم فحاشی میکرد میگفت چرا باید برات بگم چیکار کردم و چه حسی دارم بهش گفتم پرونده رو خوندم و میدونم چیکار کردی فقط بگو چطور تونستی اون ی بچه چهارساله بود اشک تو چشم هاش جمع شد و شروع کرد به گفتن که وقتی هجده ساله بودم به اصرار خودم با پسر همسایه ازدواج کردم بی مسئولیت بود رفیق باز و کفتر بازم بود تا اعتراضی میکردم کتکم میزد راه طلاقم نداشتم بابام حمایتم نمیکرد میگفت میخواستی زنش نشی بالاخره خدا بهم نگاه کرد و ی روز یکی زد به شوهرم فرار کرد اونم در جا مرده بود روی پشت بوم خونه باباش ی اتاق ساخته بود اونجا زندگی میکردیم ❌کپی حرام ⛔️
۳ پدر مادرش بعد از فوتش منو انداختن بیرون شش ماه خونه بابام بودم بعد از شش ماه ی خواستگار خوب برام اومد خونه ش وسط ی باغ بود و کلی درخت میوه داشت وضع مالیشم خوب بود بابام‌ بهم سر ازدواج اولت عقل نداشتی سر این یکی داشته باش و باهاش ازدواج کن ادم‌خوبیه نونت تو روغنه منم قبول کردم تنها ایرادش این بود که ی پسر چهارساله داشت و باید نگهش میداشتم قبول کردم و عقد کردیم رفتم سرزندگیمون اوایل همه چیز خوب بود اما‌ بچه ش خیلی بهم میچسبید و مامان مامان میکرد من حوصله خودمم نداشتم چه برسه بچه مردم شوهرمم انگار نا انگار من هستم مدام با اون بازی میکرد باید همش‌میرفتیم شهربازی چون بچه اون میخواست و هر چی اون حکم میکرد میخوردیم خیلی اذیت میشدم چندباری به شوهرم اعتراض کردم که گفت به بچه حسودی نکن زشته برات اون ی بچه هست و مادر نداره عقده ای میشه ❌کپی حرام ⛔️
۴ خواستم‌ بهش نزدیک بشم و دوسش داشته باشم‌ اما از من‌میترسید و تمایلی به با من بودن نداشت به شوهرم گلایه کردم که گفت چون مادرش نیستی احساس غریبگی میکنه دلم‌ گرفت نباید اینجوری به روم میاورد ولی حقیقت بود من و اون بجه نسبتی نداشتیم شوهرم به جای اینکه منو درک کنه جوری رفتار میکرد انگار که من وجود نداشتم و بود و نبودم براش مهم نیست ی روز طاقت نیاوردم و گفتم اگر منو نمیخواستی چرا گرفتیم؟ به شوخی گفت اخه کسی نبود زیرمو جمع کنه و بهم برسه خیلی ناراحت شدم‌بعدش گفت شوخی بوده و خواست از دلم در بیاره ولی همین باعث شد که نقشه شومی بکشم بدون فکر کردن به عاقبتش اما هنوز برای انجامش مردد بودم نمیدونستم انجام بدم یا نه ی روز داشت بازی میکرد گفتم مامانی بیا جیغ زد گفت تو مامان من نیستی ❌کپی حرام ⛔️
۵ دیگه حسابی کفری شده بودم شوهرم اصلا باهام وقت نمیگذروند همه زندگیش همین بچه بود و این بچه هم منو به هیچ حساب میکرد گلی براش زحمت میکشیدم و به چشمش نمیومد ی روز که شوهرم رفت سرکار بچه رو بردم تو انباری و حسابی ترسوندمش بعدم با ی تیغ شاهرگش رو زدم وقتی تو دستام جون داد تازه فهمیدم چیکار‌ کردم و نمیتونستم نجاتش بدم فوری جنازه ش رو قایم کرد شوهرم که دید بچه نیست پلیس و خبر کرد منتهی خون از زیر در انباری بیرون ریخته بود پلیس اون خون رو که دید منو دستگیر کرد مادر بچه بعد از شنیدن خبر مرگ بچه ش درجا فوت کرد و منم منتظر اعدامم رو بهش گفتم تو ی جانی هستی و حق هیچ ترحمی رو نداری . ❌کپی حرام ⛔️