eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.8هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من و شوهرم تازه ازدواج کرده بودیم عین خیلی از تازه عروس دامادها اوایل قلق زندگی دستمون نبود و خیلی ولخرجی میکردیم اما به مرور فهمیدیم که زندگی‌ چیه و باید چیکار کنیم شروع کردیم به پول جمع کردن با یکم‌ پس‌ انداز و وام و کمک خانواده هامون تونستیم ی خونه بخریم توی ی مجتمع، زندگی های اینطوری واقعا سخت هستن چون هر کسی ی فرهنگی داره و ی جوری زندگی میکنه توی بلوک ما ۱۶ واحد بود که هر کسی ی مدل رفتار میکرد تا جایی که میتونستم نادیده میگرفتم بقیه رو، یعنی همه اینجوری بودن اما توی بلوک روبرویی ی دوست پیدا کردم دیگه از زندگی مشترکمون چند سال میگذشت و همه چیز نرمال بود اما ی روز ی همسایه جدید اومد که این زن و شوهر هیچی و رعایت نمیکنن ادامه دارد‌ کپی حرام
۲ آبرو ندارن زنه با تاپ و شلوارک میگرده تو کل ساختمون اصلا براش مهم‌نیست شوهر بقیه ببیننش سگ هم داره این و میبره تو حیاط بگردونه بچه ها و بعضی زنا میترسن و اصلا براش مهم نیست هر کسم اعتراض میکنه با افتخار میگه سگ که ترس نداره از ادما بهتره از ادما باید ترسید با تاپ و شلوار میره تو محوطه دائما زن و شوهر مهمون دارن در حال بزن بکوب انگار هر شب پارتی میگرفتن همسایه پایین مان همه همسایه ها صداشون در اومد و اعتراض کردن اول اینکه نگفتن به صاحبخونه حیوون دارن قرارداد که بستن بعد فهمیدیم صاحبخونه هم نمیرفت شکایت تازه دو سه ماه بود اومده بودن هر وقت شوهر من از سر کار میومد این زنه پایین بود یا تو پاگرد بود خسته شدم دیگه ی روز باهاش بحث کردم ادامه دارد کپی حرام
۳ میگه برو شکایت کن ببینم به کجا میرسی به بقیه همسایه ها گفتم بریم شکایت کنیم گفتن دنبال دردسری؟ شر درست میشه و اینا حیا ندارن جدا از تمام کاراشون سگشون خیلی پارس میکرد اون حیوون و طفلک تنها میذاشتن تو خونه هر شب میرفتن بیرون یا مهمونی میدادن این حیوونم دلتنگ میشد میومد رو تراس هی پارس میکرد یا زوزه میکشید هر ماشینی میومد فکر میکرد اونا اومدن و میومد پشت در پارس میکرد دلم میسوخت براش اینا از تمدن فقط خریدن سگ و لخت بودن رو بلد بودن وگرنه شعور و فرهنگ صفر، تو خیابون داشتن سگها رو جمع میکردن برای عقیم سازی رفت دعوا و داد و بیداد که آزادشون کنین گناه دارن چرا اذیتشون میکنید دلم میخواست برم بهش بگم مگه سگ‌ تو اوضاعش خوبه؟ ادامه دارد کپی حرام
۴ پنجره های خونه اشون هم همیشه بازه یعنی یعنی دوست میگفت ار خونه ما خونشون معلومه تمام حرکاتشون رو میبینیم ی روز دعواشون شد من نمیدونم سر چی بود ولی این زن در تمام خونه ها رو زد و همه رو کشید بیرون جیغ میزد و خودشو میزد شوهرش میگفت بیا خونه ولی نمیرفت اخرم زنگ زد پلیس اومد و از شوهرش شکایت کرد باورم‌نمیشد ی زن با شوهرش اینکارو بکنه پدرشوهرش بردش و از شوهرش رضایت داد برگشتن اما فردا دوباره روز از نو روزی از نو کم گم پاشو فراتر گذاشت و با مردای مجتمع هم شوخی های زشت دستی میکرد اصلا نمیتونستن هضمش کنم که ی زن چطور میتونه تا این حد خودشو بیاره پایین ادامه دارد کپی حرام
۵ دیگه اسایشو از ما گرفته بود اینجور ادما فکر میکنن لخت باشن یعنی فکرشون اروپاییه و مدرنن و روشنفکر ولی این خانم دیگه شورشو در اورده بود ی روز طاقتم طاق شد بقیه همسایه ها هم جمع شدن و استشهاد جمع کردیم که باید از اینجا بره ما نمیتونستیم روش زندگی اینارو عوض کنیم ولی میتونستیم از خودمون دورشون کنیم بالاخره تونستیم صاحبخونه ش رو تحت فشار بذاریم و بلندشون کنیم از اونجا خداروشکر که رفتن و راحت شدیم واقعا ادم های بی ملاحظه و مزاحمی بودن شاید بنظر مخاطبین من یوادم فضول باشم و اینا واقعا متفاوت بودن خدار شکر که از شرشون راحت شدیم توروخدا وقتی میرید ی خونه اپارتمانی اجاره میکنید فرهنگشم داشته باشید که باعث ازار بقیه نشید پایان کپی حرام
‍ ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ تقریبا یک سال قبل یکی از ها نون پخته بود و چندتایی هم برای ما آورده بود. گذاشتم لای سفره که عصری برگرده بخوره حامد که اومد رفت سر سفره با اشتیاق نون رو برداشت، نشون میداد خیلی هستش. پرسید: مامان این ها رو خریده گفتم: نه پسرم فلان همسایه آورده. همون لحظه نون رو زمین. اخلاقش رو میدونستم. دلم یجوری شد که چشمش افتاده به نونا شاید دلش بخواد.. فرداش کمی و وسایل لازم رو خریدم دادم همسایه که برای نون بپزه. عصری که اومد، نونا رو دادم به حامد که بخوره. گفت: دیروز که گفتم . گفتم: حامد وسایلشو خریدم دادم درست کرده. نگام کرد گفت: مامان، پول برق و آب رو کی داد فرداش وسایل خریدم و از همسایه خواستم ماکروفر رو بیاره خونه ی ما با هم نون بپزیم. رو آماده کردیم. از همسایه خواستم فعلا ماکروفر رو نبره که حامد بیاد ببینه که خونه خودمون درست کردیم. عصر که اومد، گفتم: حامد دیگه هیچ ای نداری، همسایه اومد خونه ی خودمون، ماکروفرم نذاشتم ببره که ببینی همه چی . گفت: مامان تو از کجا مطمئنی که شوهر همسایه بوده و یا از رو رودربایستی ماکروفر رو نیاورده؟! آخر سرهم نخورد. لابد چیزی میدونست که انقدر مقاومت میکرد. خیلی به و حساس بود. خیلی مراقب بود که چیزی که میخوره از کجا اومده تا زمانی که مطمئن نمیشد دست به غذا یا خوراکی نمی برد به نقل از: مادر شهید 🌷
💢 رحیم رنجبر ( بابلسر) ۴ ۱۳۶۷ ... . ای از پسرخاله : ماه بود و موقع افطاری ما رفتیم نانوایی و 3-2 قرص برای خریداری کردیم در راه که می آمدیم خانمی را دیدیم که به ما گفت من دارم و نان نگرفته ام رحیم همه نان را به او داد. بنده به او گفتم: ما برای خودمان چیزی نداریم. جواب داد اشکال ندارد می رساند وقتی به منزل رسیدیم دیدیم ما برای ما آورد اینجا بود که به این جمله رسیدم از این دست بدهی از آن می گیری. . 🦋🦋🦋