#همسایه ۱
من و شوهرم تازه ازدواج کرده بودیم عین خیلی از تازه عروس دامادها اوایل قلق زندگی دستمون نبود و خیلی ولخرجی میکردیم اما به مرور فهمیدیم که زندگی چیه و باید چیکار کنیم شروع کردیم به پول جمع کردن با یکم پس انداز و وام و کمک خانواده هامون تونستیم ی خونه بخریم توی ی مجتمع، زندگی های اینطوری واقعا سخت هستن چون هر کسی ی فرهنگی داره و ی جوری زندگی میکنه توی بلوک ما ۱۶ واحد بود که هر کسی ی مدل رفتار میکرد تا جایی که میتونستم نادیده میگرفتم بقیه رو، یعنی همه اینجوری بودن اما توی بلوک روبرویی ی دوست پیدا کردم دیگه از زندگی مشترکمون چند سال میگذشت و همه چیز نرمال بود اما ی روز ی همسایه جدید اومد که این زن و شوهر هیچی و رعایت نمیکنن
ادامه دارد
کپی حرام
#همسایه ۲
آبرو ندارن زنه با تاپ و شلوارک میگرده تو کل ساختمون اصلا براش مهمنیست شوهر بقیه ببیننش سگ هم داره این و میبره تو حیاط بگردونه بچه ها و بعضی زنا میترسن و اصلا براش مهم نیست هر کسم اعتراض میکنه با افتخار میگه سگ که ترس نداره از ادما بهتره از ادما باید ترسید با تاپ و شلوار میره تو محوطه دائما زن و شوهر مهمون دارن در حال بزن بکوب انگار هر شب پارتی میگرفتن همسایه پایین مان همه همسایه ها صداشون در اومد و اعتراض کردن اول اینکه نگفتن به صاحبخونه حیوون دارن قرارداد که بستن بعد فهمیدیم صاحبخونه هم نمیرفت شکایت تازه دو سه ماه بود اومده بودن هر وقت شوهر من از سر کار میومد این زنه پایین بود یا تو پاگرد بود خسته شدم دیگه ی روز باهاش بحث کردم
ادامه دارد
کپی حرام
#همسایه ۳
میگه برو شکایت کن ببینم به کجا میرسی به بقیه همسایه ها گفتم بریم شکایت کنیم گفتن دنبال دردسری؟ شر درست میشه و اینا حیا ندارن جدا از تمام کاراشون سگشون خیلی پارس میکرد اون حیوون و طفلک تنها میذاشتن تو خونه هر شب میرفتن بیرون یا مهمونی میدادن
این حیوونم دلتنگ میشد میومد رو تراس
هی پارس میکرد یا زوزه میکشید هر ماشینی میومد فکر میکرد اونا اومدن و میومد پشت در پارس میکرد دلم میسوخت براش اینا از تمدن فقط خریدن سگ و لخت بودن رو بلد بودن وگرنه شعور و فرهنگ صفر، تو خیابون داشتن سگها رو جمع میکردن برای عقیم سازی رفت دعوا و داد و بیداد که آزادشون کنین گناه دارن چرا اذیتشون میکنید دلم میخواست برم بهش بگم مگه سگ تو اوضاعش خوبه؟
ادامه دارد
کپی حرام
#همسایه ۴
پنجره های خونه اشون هم همیشه بازه یعنی یعنی دوست میگفت ار خونه ما خونشون معلومه تمام حرکاتشون رو میبینیم ی روز دعواشون شد من نمیدونم سر چی بود ولی این زن در تمام خونه ها رو زد و همه رو کشید بیرون جیغ میزد و خودشو میزد شوهرش میگفت بیا خونه ولی نمیرفت اخرم زنگ زد پلیس اومد و از شوهرش شکایت کرد باورمنمیشد ی زن با شوهرش اینکارو بکنه پدرشوهرش بردش و از شوهرش رضایت داد برگشتن اما فردا دوباره روز از نو روزی از نو کم گم پاشو فراتر گذاشت و با مردای مجتمع هم شوخی های زشت دستی میکرد اصلا نمیتونستن هضمش کنم که ی زن چطور میتونه تا این حد خودشو بیاره پایین
ادامه دارد
کپی حرام
#همسایه ۵
دیگه اسایشو از ما گرفته بود اینجور ادما فکر میکنن لخت باشن یعنی فکرشون اروپاییه و مدرنن و روشنفکر ولی این خانم دیگه شورشو در اورده بود ی روز طاقتم طاق شد بقیه همسایه ها هم جمع شدن و استشهاد جمع کردیم که باید از اینجا بره ما نمیتونستیم روش زندگی اینارو عوض کنیم ولی میتونستیم از خودمون دورشون کنیم بالاخره تونستیم صاحبخونه ش رو تحت فشار بذاریم و بلندشون کنیم از اونجا خداروشکر که رفتن و راحت شدیم واقعا ادم های بی ملاحظه و مزاحمی بودن شاید بنظر مخاطبین من یوادم فضول باشم و اینا واقعا متفاوت بودن خدار شکر که از شرشون راحت شدیم توروخدا وقتی میرید ی خونه اپارتمانی اجاره میکنید فرهنگشم داشته باشید که باعث ازار بقیه نشید
پایان
کپی حرام
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#سیره_شهدا
تقریبا یک سال قبل یکی از #همسایه ها نون پخته بود و چندتایی هم برای ما آورده بود. گذاشتم لای سفره که #حامد عصری برگرده بخوره
حامد که اومد رفت سر سفره با اشتیاق نون رو برداشت، نشون میداد خیلی #گرسنه هستش. پرسید: مامان این ها رو #بابا خریده گفتم: نه پسرم فلان همسایه آورده. همون لحظه نون رو #گذاشت زمین. اخلاقش رو میدونستم. دلم یجوری شد که چشمش افتاده به نونا شاید دلش بخواد..
فرداش کمی #آرد و وسایل لازم رو خریدم دادم همسایه که برای #حامد نون بپزه. عصری که اومد، نونا رو دادم به حامد که بخوره. گفت: دیروز که گفتم #نمیخورم. گفتم: حامد وسایلشو #خودم خریدم دادم درست کرده. نگام کرد گفت: مامان، پول برق و آب رو کی داد
فرداش #دوباره وسایل خریدم و از همسایه خواستم ماکروفر رو بیاره خونه ی ما با هم نون بپزیم. #نان رو آماده کردیم. از همسایه خواستم فعلا ماکروفر رو نبره که حامد بیاد ببینه که خونه خودمون درست کردیم.
عصر که اومد، گفتم: حامد دیگه هیچ #بهونه ای نداری، همسایه اومد خونه ی خودمون، ماکروفرم نذاشتم ببره که ببینی همه چی #حلاله. گفت: مامان تو از کجا مطمئنی که شوهر همسایه #راضی بوده و یا از رو رودربایستی ماکروفر رو نیاورده؟! آخر سرهم نخورد.
لابد چیزی میدونست که انقدر مقاومت میکرد. خیلی به #حلال و #حرام حساس بود. خیلی مراقب بود که چیزی که میخوره از کجا اومده تا زمانی که مطمئن نمیشد #اصلا دست به غذا یا خوراکی نمی برد
به نقل از: مادر شهید
#شهید_حامد_جوانی🌷
💢 #سالروز_شهادت
#شهید رحیم رنجبر ( بابلسر) #شهادت ۴ #خرداد ۱۳۶۷ #شلمچه ...
.
#خاطره ای از پسرخاله #شهید :
ماه #رمضان بود و موقع افطاری ما رفتیم نانوایی و 3-2 قرص #نان برای #افطار خریداری کردیم در راه که می آمدیم خانمی را دیدیم که به ما گفت من #یتیم دارم و نان نگرفته ام رحیم همه نان را به او داد. بنده به او گفتم: ما برای #افطار خودمان چیزی نداریم.
جواب داد اشکال ندارد #خدا می رساند وقتی به منزل رسیدیم دیدیم #همسایۀ ما برای ما #نان آورد اینجا بود که به این جمله رسیدم از این دست بدهی از آن #دست می گیری.
.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
🦋🦋🦋