#تربیت5
چشمای طاها پر از اشک شده بود.
چارهای نداشتم پسرم از همین الان خیلی پر توقع شده بود نباید بدون اجازه من بره! من حتی اجازه نمیدم بره خونه داداشم و اونجا بمونه الان به چه اجازهای رفتی خونه غریبه!
شب وقتی که مهدی به خونه اومد قضیه رو بهش گفتم مهدی بعد از شنیدن حرفام اوفی کرد و گفت_ الان طاها کجاست؟
اشاره به اتاق کردم و گفتم_ تو اتاقت
بعد از ظهر خیلی گریه کرد اما نذاشتم بره بیرون
مهدی کلافه گفت_ عزیز من این چه طرز برخورد با بچه است؟
با تنبیه کردن و داد و بیداد چیزی درست نمیشه!
_ من که دیگه کلافه شدم از دست این بچه مهدی! تو اگه خودت میتونی سر به راهش کن بفرما!
گفت _اون که کاری نکرده مهناز جان فقط داره با دوستش بازی میکنه تو زیاد سخت میگیری !
پوفی کشیدم و گفتم_ نخیر خیلی پر توقع شده خبر نداری چیا به من میگه.
مهدی با لبخندی گفت_ درست میشه عزیزم نگران نباش.
ادامهدارد .
کپی حرام.
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋شاهکارقرائت من سوره:الاسرا🦋
#آیه:7
#القاری:الاستاد:ابوالعینین شعیشع
#خادم القرا
سعی کنید قران انیس و مونستان باشد ، نه زینت دکورها وطاقچه های منزلتان شود ،بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید.
شهید سید مجتبی علمدار
شهادت آرزومه🕊💚🌷🖤
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃┅🦋🍃┅─╮
@shahidma
╰─┅🍃🦋🍃
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
💔|💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻳﻠﺪﺍﻳﻲ
ﺩﻗﺎﻳﻘﻢ ﻫﻤﻪ ﻏﺮﻕ " ﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﻣﻲﺁﻳﻲ؟ "
ﻧﻮﺷﺘﻪﺍﻧﺪ " ﺻﺪﺍﻳﺶ ﮐﻨﻴﺪ ﻣﻲﺷﻨﻮﺩ !
ﺻﺪﺍﺕ ﻣﻲﺯﻧﻢ ﺁﺧﺮ ﮐﺠﺎﻱ ﺩﻧﻴﺎﻳﻲ؟
ﺑﮕﻮ ﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﻣﻲﺁﻳﻲ؟ ﺑﺒﻴﻦ ﮐﻪ ﺩﻟﻬﺎﻣﺎﻥ
ﺩﮔﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻫﻨﻮﺯ ﻭ ﺍﻣﺎﻳﻲ
ﺷﻨﻴﺪﻩﺍﻡ ﻧﻤﻲﺁﻳﺪ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﺎ ﻳﮏ ﮔﻞ
ﺑﻬﺎﺭ ﻣﻦ، ﮔﻞ ﻧﺮﮔﺲ ! ﺗﻮﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﻲﺁﻳﻲ
ﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﻘﻄﻪ ﺳﺮ ﺧﻂ، ﻧﺮﻳﺰ ﺍﺷﮏ ﺍﻱ ﭼﺸﻢ!
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻲﺷﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻳﻠﺪﺍﻳﻲ
•°گرهبستم نخ دلرو....
.....به بند چادرت مادر
اِنّااَعْطَینـاڪَالْڪَوثَر ...
وچـه
خیریست
اینخیـرِڪثیر
#حضرتزهراسلاماللهعلیها.....
【السلامعلیکیافاطمةالزهـــۜــرا♥️✋🏻】
#مابچههایمآدرپھلوشڪستهایمـ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🦋
┈••✾•
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#همشیره میدانی چـــــادر چیستـــ؟
🔸چــــــــــادر:
یعنے آنچه پشتـــ در بر سر زهرا سوختـــ ؛
ولے از سر زهرا نیفتاد ...
🔸چــــــــــادر:
یعنے آنچه با میخ به بدن زهرا دوخته شد ؛
ولے از سر فاطمه نیفتاد ...
🔸چــــــــــادر :
یعنے آنچه زهرا با یڪ دستش او را گرفتــــ ؛
ڪه ازسرش نیفتد و با یڪ دستش ڪمربند علے
را گرفتـــ ڪه او را نبرند ...
و اگر قرار بود فقط یڪے از این دو را میگرفتـــ ؛
حتما چــــــادر بود ...
🔸چــــــــــادر :
یعنے آنچه ظهر عاشورا بر سر زینبـــ سوختـــ ؛
ولے از سرش نیفتاد ...
🔸چــــــــــادر :
یعنے زینبـــ راضے به تڪه تڪه شدن عباسش شد ؛ ولے راضے به دادن نخے از آن نشد …
🔸چــــــــــادر :
یعنے "حسین علیه السلام" در لحظاتـــ آخر در
گودال ڪه فرمود :
(حرامزاده ها) تا من زنده ام سراغ حـــرمم نروید ...
🔸چــــــــــادر :
یعنے شبیه ترین حالتـــ یڪ بانوے شیعه به مادرش "زهراے مرضیه سلام الله"
# و چاادر یعنی ماا هزاراان باار شهید خواهیم شد تاا مبااداا؟ کسی چاادر از سر شوماا همشیره هاای زهراایی بکشد...........باامراام..
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#یک روز یک مرد انگلیسی از یک شیخ مسلمان پرسید:
«چرا در اسلام زنان مسلمان اجازه ندارند با مردان مصافحه کنند؟»
شیخ گفت: « آیا تو میتوانی دستهای ملکه الیزلبت را بگیری؟»
مرد انگلیسی گفت:« البته که نه، فقط افراد خاصی هستند که میتواند با ملکه مصافحه کنند .»
شیخ جواب داد:« بانوان ما ملکه هستند و ملکه ها با مردان غریب مصافحه نمیکنند.»
#افتااد مشتی؟؟ #گرفتی باامراام
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
#تربیت 6
روز بعد که طاها به خونه اومد بازم از اسباب بازی های امیرحسین میگفت و همین موضوع دل من رو خون میکرد برای همین تنبیهش میکردم!
ظهر که مهدی به خونه اومد ماشین اسباب بازی برای طاها آورده بود اما طاها برعکس همیشه با دیدن اون ماشین اخم میکرد و اونو از دست پدرش پرت کرد
_ من اینو نمیخوام بابا! من مثل اسباب بازی امیرحسینو میخوام !
بعدش با گریه اتاق رفت مهدی که شوکه بود.
گفتم _بفرما تحویل بگیر.
مهدی سری تکون داد _ درست میشه خانم تو که نباید این کارا رو بکنی اون بچه است!
تو داری اشتباه میکنی بچمون الان تو سن حساسیه ازت خواهش میکنم که باهاش راه بیا و اینقدر سر به سرش نذار! یکم مراعات اون بچه رو بکن اون که سنی نداره.
اون شب تا خود صبح فکر کردم کاملا حق با شوهرم بود .
من با بدرفتاری بدتر بچه رو ناراحت کردم.
یه مدت که گذشت پدر امیرحسین از از بانک انتقالی گرفت و به شهر دیگر رفتند از این موضوع خیلی خوشحال بودم.
اما طاها خیلی ناراحت بود اوایل برای دوستش غصه می خورد اما بعدش همه چیز رو فراموش کرد و پسرم مثل سابق شده دیگه آنچنان توقعی از پدرش نداشت.
پایان .
کپی حرام.
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#به نام ناامیِ اوس کریم مشتی و باامرااممممم!!!🫡🥀
#رفیق و داشی و همشیره ی مجازی.....
#تلنگرانه ی منوو گووش کنید مشتیااا!!
#برادر_مجازی؟؟؟
خواهر مجازی!!!
آره
چیزی بینمون نیست
اصلا ذهنمون به جاهای دیگه کشیده نمیشه
اون خودش به یه نفر دیگه علاقه داره من فقط به عنوان برادر نگاه میکنم
مثل داداش کمک حالم بوده تو زندگی
آبجی نبینم پست غمگین بذاری
باز کی آبجی منو اذیت کرده
همیشه رو من حساب کن خواهرم
۲نوع وجود داره.
نوع اول آبجی و داداشی (غیر مذهبی)
نوع دوم خواهرم و برادرم (به ظاهر مذهبی)
آروم آروم شروع میشه
شمایی که میگی بی جنبه نیستیم و ذهنمون خراب نیست.
از حضرت موسی بالاتری که پشت سر دختر شعیب راه نرفت و بهش گفت پشت من راه بیوفت؟؟؟
از حضرت یوسف بالاتری که پا به فرار گذاشت تا آلوده نشه؟؟؟
از حضرت مریم بالاتری وقتی اون مَلَک حاضر شد به خدا پناه برد؟؟؟
من نمیگم شما بی جنبه ای
نمیگم اعتماد ندارم
اما به شیطان اعتماد دارم که میخواد شما رو به زمین بندازه
همه چیو محروم کردی؟
نه فقط محرمیت از سه طریق حاصل میشود.
۱ سببی
۲ نسبی
۳ رضاعی
#چیزی به عنوان خواهر برادر مجازی نداریم مشتیااا!!؟
#افتاااااااااااادد....👎
🔴#زنگ_خطر!!
Ghasedake par par shodeh 🖤
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
#طنز_جبهه
توی خیبر مسئول قبضه ۱۰۶ بودم.🙂
یه کمکی داشتم به اسم عباس که کمی شل و شلخته بود.🤪
یک روز که مجروح و شهید زیاد داشتیم شلوار👖 عباس در حین جابه جایی پیکر شهدا و مجروحین غرق خون🩸 شد.
به ناچار کارش که تمام شد رفت شلوارش👖 را شست و یک بادگیر گرم رنگ پوشید.😇
هوا گرگ و میش بود 🌚که مسئول محورمان آمد سراغم و گفت:
جواد بیا بیا😖
گفتم: چیه؟ چی شده؟😟
گفت: سر دژ رو نگاه کن.👀
دقت که کردم دیدم یک چیزی نوک دژ داره برق✨ میزنه. 🧐
گفت: اون دیده بان عراقیه، گرای سنگرهای ما رو این داره میده که اینطور بچه ها رو دارن میکوبن؛ 😬
برو با قبضه ۱۰۶ بزنش.😌
گفتم باشه و به دنبالش عباس را صدا کردم و با ماشینی 🛻که قبضه ۱۰۶ سوارش بود، رفتیم روی جاده.😎
سریع قبضه را با عباس مسلح کردیم و گلوله اول☄ را روانه سنگر دیده بانی دشمن کردیم. 💪
چرخیدم گلوله دوم را توی قبضه بگذارم که دیدم بچه ها غش غش دارند میخندند.😳
با تعجب گفتم:
چیه؟ به چی میخندیدید؟😟
یکی از بچه ها وسط قهقهه خنده اش، با دست عباس را نشان داد و گفت: کمکت رو ببین.😆
نگاهی به عباس انداختم.🤨
عباس در حالی که جفت گوشهایش را با انگشت کیپ کرده بود، پشت سرم ایستاده بود.😀
تنها مشکلی که وجود داشت این بود که شلوار بادگیری 👖که تنش بود، از هرم آتش 🔥سوخته بود و از مچ پا 🦶رسیده بود به سر زانو.🦵
حواسش به صدای شلیک بود اما به برد آتش💥 پشت قبضه نه.😅
خلاصه تا فهمید چیشده بیخیال چفیه اش را بست دور کمرش و آماده شلیک بعدی شدیم.😁
با گفتن یا مهدی❣ گلوله دوم ☄روانه سنگر دیده بانی شد. ✌️
چند لحظه بعد باز هم صدای خنده بچه ها بلند شد.😝
بی درنگ نگاهی به عباس کردم.🤔
این دفعه هم درس عبرت نشده بود و جایش را عوض نکرده بود و همانجا پشت قبضه ایستاده بود.😄
خودم هم تا وضعیتش را دیدم پقی زدم زیر خنده.😂
هُرم آتش🔥 کارخودش را کرده بود.😄
نیمچه شلوارکِ🩳 تا نصفه سوخته ای که پای عباس بود، این بار مثل لباسهای سرخپوستی ریش ریش و تکه پاره شده بود و به کمرش بند بود.🤣
#باهم_بخندیم😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
🦋🦋🦋
💠خاطره ای طنزازفرمانده
زمان جنگ، وقتی اومده بودم شهرمون، حاکم شرع همدان بهم گفت: حاج حسین 100 تا نیرو به کارت میاد ببریشون جبهه؟
با تعجب گفتم: خب معلومه. از خدامه. 100 تا نیروی تازه نفس؟ که گفت: بله. وقتی پرسیدم این نیروها کی هستند و چی هستند، گفت: 100 نفر از زندانی ها هستند که مایلند برن جبهه.
با تعجب گفتم: چی؟ 100 نفر زندانی؟ یعنی می خوای آزادشون کنی بفرستی جبهه؟ که گفت: خب آره. مگه مشکلی داره؟ گفتم: آخه می گی اونا زندانی هستند، خب شاید به بهونه جبهه اومدن و فرار کردن، اون وقت چی؟
که گفت: هیچی. همین که می خوان بیان جبهه مهمه
اون 100 نفر رو گرفتم و بردم جبهه. انصافا نیروهای دلیری هم بودند و توی عملیات ها کولاک کردند. تعدادی شون هم شهید شدند.
یک روز که توی سنگر داشتم با شهید صیاد شیرازی که اون زمان سرهنگ بود صحبت می کردم، گنده لات اونا سرزده اومد تو. گفت: باهاتون کار دارم. بهش گفتم: برو بیرون بعدا میام پیشت. بعدا که رفتم پیشش، فهمیدم از برخوردم ناراحت شده. گفت: اون یارو کی بود که به خاطرش منو از سنگر بیرون کردی؟ گفتم: اون سرهنگ صیاد شیرازیه. نیشخندی زد و گفت: شما منو به خاطر یه سرهنگ توی سنگر راه ندادی؟ اگه اون سرهنگه، من خودم سرلشکرم! پیراهنش را که در آورد، دیدم روی شانه هایش درجه های سرلشکری خالوبی کرده.
#شهید_حاج_حسین_همدانی
#سالروز_ولادت 🌷
هدایت شده از کانال شهدای شهر گلسار
😍مسابقه اسامی نیکو 😍
اسامی حضرت زهرا سلام الله
همراه با ده هدیه نقدی 🎁🎁🎁
ثبت نام و دریافت اطلاعات 👇
@shohada032
#شماره36
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
✅ #فقط_رضای_خدا
🌹در زندگی خود، جز رضای حق را در نظر نگیرید، هرچه میکنید و هر چه میگویید با رضای او بسنجید؛🌹
محمدرضا تورجیزاده 23 تیرماه 1343 دیده به جهان گشود، او 5 اردیبهشت 1366در بانه، منطقه عملیاتی کربلای 10 به شهادت رسید. #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
برای شادی روح مطهرش صلوات:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷
🦋🦋🦋