eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
105 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇👇🌹 من دختری بودم مذهبی با کلی ذوق و شوق مذهبی سرزنده و شاد بودم اما در عین حال حساس روزهام با خوشی و بدی و خوشحالی و ناراحتی میگذشت تا اینکه شدم ۱۲ ساله من توی فضای مجازی فعالیت های زیادی در زمینه بسیج و کانال های فرهنگی و مذهبی داشتم به همین سبب در یک کانال مذهبی ادمین بودم و فعالیت داشتم که با یک اقا اشنا شدم ایشون هم در اون کانال فعالیت داشتن چون هردومون ادمین بودیم بعضی اوقات به دلایل مختلف و موجه به هم پیام میدادیم ایشون فرد محترم و خوش صحبتی بودن من تو این مدت با اینکه هیچ اتفاقی بینمون نیوفتاد ولی دلبسته ایشون شدم و اگه روزی به هر دلیلی باهاشون صحبت نمیکردم صبحم به شب نمیرسید خب ایشون خیلی مهربان صحبت میکردن بسیار در جایگاه یک خواهر به من احترام میذاشتن و القابی مثل ملکه و بانو برای من به کار میبردن روزها میگذشت و من بسیار دلبسته ایشون شده بودم که یک روز به دلیل یه پست در کانال باهم صحبت میکردیم که گفت خواهر دیگه کار ما تموم شده(چون دیگه از ادمینی در اومده بود) و دلیلی برای صحبت و گفت و گو نیست من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم و سعی کردم کاری کنم که نره و ازم جدا نشه به همین خاطر حس خودم رو بهس گفتم و ابراز علاقه کردم ولی در عین حال حیای دخترونه ام باعث شده بود به خاطر کارم معذب بشم ولی ازش خواهش کردم که بلاکم نکنه جون خیلی دوسش داشتم من موقعیتم جوری بود که پیش پدربزرگ و مادربزرگ پیرم زندگی میکردم و به دلایلی مادر و پدرم جدا شده بودن به همین خاطر من خیلی کمبود محبت داشتم و همیشه دوست داشتم از زبون دیگران در مورد خودم تعریف بشنوم من وقتی بهش گفتم بلاکم نکنه نکرد و قبول کرد که با هم در مجازی صحبت کنیم روزها میگذشت و منو و اون در روز باهم صحبت میکردیم من خیلی دوسش داشتم حاضر بودم جونمو براش بدم اونم بهم ابراز محبت میکرد با هم صحبت میکردم در این بین قهر و آشتی هامون بود در این بین نامش رو گفته بود و همینطور سنش رو ۱۹ ساله بود اختلاف سنمون اصلا برام مهم نبود و من فقط خودش رو میخواستم همینطور گذشت تا رسیدیم به اسنفد سال ۹۹ شب عید بود که گوشیم خراب شد من فقط در همین حد تونسته بودم بهش پیام بدم و بگم گوشیم خراب شده 👇👇🌹
بعد اون همش ناراحت بودم و دلتنگش بودم جون خیلی وابسته اش شده بودم البته بهم قول داده بود وقتی من ۱۴ ساله شدم بیاد خواستگاریم تا اینکه من از دلتنگی زیاد نامه براش مینوشتم و میذاشتم زیر فرش تا اینکه یه روز پدرم اینو دید و همه چی رو فهمید پدرم به عمه بزرگم گفت و باهام صحبت کردم سر کوفت زد ولی ازم دلیل میخواست اون روز دقیقا نیمه شعبان بود و من به پدر و عمه بزرگم قول دادم که دیگه سمت اون پسر نرم ولی نشد چند بار از طریق دوستم باهم چت کردیم اماه هربار بلافاصله بعد چتمون آیدیشو عوض میکرد تا اینکه شد بعد ۵ ۶ ماه من با یکی از دوستانم که ۱۸ ساله هست صحبت کردیم و به من کمک کرد که ولش کنم و از خیالش بیرون بیام من وقتی با دوستم صحبت کردم خیلی اروم شدم دقیقا شب چهل و هشتم بود که من قول دادم که ولش کنم و بهش فکر کنم به دلایل زیادی اون شب وقتی باهم صحبت کردیم من گریه ام در اومد و بغلش کردم و اشک ریختم و همون موقع یه سیل بارون اومد احساس میکردم آسمون هم همراه من اشک میریزه فکرشو بکنید تو حیاط مسجد در حال هم زدن دیگ حلیم اشک ریختن و پشیمونی از گناه و بارون شدید از اون روزها ۲ ماه میگذره و من خلاص شدم از اون بار گناه من توی اون دوران پایه ششم بودم و به همین خاطر اصلا نتونستم درسامو بخونم چون همش درگیر اون بودم ولی الان ۱۳ سالمه و هفتم هستم درسامو میخونم و در کنارش فعالیت بسیجی خودم رو دارم و خدارو هزار مرتبه شکر میکنم به خاطر لطفی که در حق من کرد و من رو از دامن شیطان بیرون کشید در آخر اینکه بگم همیشه سعی کنید با عقلتون تصمیم بگیرید و به خاطر تنهایی و هر دلیلی به افراد جامعه اهمیت ندید چون در دوران جوانی و نوجوانی یک دختر بهترین دوست و همراه فقط و فقط میتونن خانواره باشن والسلام یاعلی مدد بی حد و عدد💛🖐🏼 خاطره خوب و هشدار دهنده‌ای بود، خودم از خوندنش واقعا لذت بردم🌹 🌹 خاطراتون رو به این آیدی ارسال کنید👇👇🌹 @Mahdis1234 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌹🕊 🕊🌹 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، 🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم. فَاَفُوزَمَعَکُم 🌹 نثار ارواح طیبه شهدا برای سلامتی و تعجیل در ظهور مولا 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🍃🌺 💖 روزی دیگر راباذکر﷽ وسپس بانام شما شروع میکنم امروز،بی نظیرترین روززندگی ام خواهدبود سلام برتو ای سرچشمه زندگانی 💖 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
اسیرشده بود. 15سال بیشترنداشت؛حتی مویی هم درصورتش نبود! سرهنگ عراقی اومد یقشو گرفت وکشیدش بالا، بهش گفت:اینجاچکارمیکنی؟! حرفی نزد... سرهنگ عراقی گفت:جواب بده؟ گفت:ولم کن تابگم...ولش کرد. خم شداز روی زمین یک مشت خاک برداشت آورد بالا و گفت: اینجا خاک منه تو بگو اینجا چکار میکنی؟! ‼️ سرهنگ خشکش زده بود... 📒 کتاب خاطرات دفاع مقدس _ نوجوان دلیر🌸 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🔴 واکنش پسر شهید همت به فیلم سینمایی «منصور» 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃