✒️ختم صلوات هفده روزه حضرت ام البنین
برای رسیدن به حاجات مهم.
✒️توسل به حضرت ام البنین مادر بزرگوار حضرت عباس از گذشته های دور بین شیعیان رواج داشته است.
✒️یکی از مرسوم ترین راه های توسل به آن بانوی
بزرگوار هدیه کردن صلوات به پیشگاه مقدس ایشان
است.
⏱️بهتر است این ختم در روز اول ماه قمری آغاز شود (یعنی شروع ختم فردا جمعه ۱۰ تیر است )
@abalfazleeaam
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
✒️طریقه ی ختم؛
به این صورت است که در هر روز ۱۰۰۰ صلوات بخوانیم و به یکی از عزیزان خدا هدیه کنیم.
روز اول هزار صلوات هدیه به پیامبر (ص)
روز دوم هزار صلوات هدیه حضرت علی (ع)
روز سوم هزار صلوات هدیه به حضرت فاطمه(ع)
روز چهارم هزار صلوات هدیه به امام حسن(ع)
روز پنجم هزار صلوات هدیه به امام حسین (ع)
روز ششم هزار صلوات هدیه به امام سجاد (ع)
روز هفتم هزار صلوات هدیه به امام باقر (ع)
روز هشتم هزار صلوات هدیه به امام صادق (ع)
روز نهم هزار صلوات هدیه به امام کاظم(ع)
روز دهم هزار صلوات هدیه به امام رضا (ع)
روز یازدهم هزار صلوات هدیه به امام جواد (ع)
روز دوازدهم هزار صلوات هدیه به امام هادی (ع)
روز سیزدهم هزار صلوات هدیه به امام عسکری (ع)
روز چهاردهم هزار صلوات هدیه به امام زمان (ع)
روز پانزدهم هزار صلوات هدیه به حضرت عباس (ع)
روز شانزدهم هزار صلوات هدیه به حضرت ام البنین(ع)
روز هفدهم هزار صلوات هدیه به حضرت زینب (ع)
✒️روز هفدهم پس از اتمام صلوات ها باید دعای توسل معروف که در مفاتیح الجنان آمده
قرائت شود.
@abalfazleeaam
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
@abalfazleeaam
#ام_البنین#حضرت_عباس #امام _حسین#حاجتروایی#توسل#حضرت_فاطمه#حضرت_زینب#حضرت_علی#امام_زمان#امام_جواد #امام_علی#امام_سجاد#حضرت_زینب #ختم #حضرت_ام_البنین #حضرت_زهرا #حضرت_اباالفضل #حضرت_عباس #حضرت_ابوالفضل #حضرت_زینب #قمر_العشیرة #قمر_بنی_هاشم #قمربنی_هاشم #ابوفاضل #باب_حاجات #امام_جواد #جوادالائمه #امام_رضا #امام_علی #غدیر #امام_زمان #امام_رضایی_ها #شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم #ابراهیم_هادی #شب_جمعه_حرم_یار_چه_دیدن_دارد #غدیر_خم_مهم_ترین_اتفاق_اسلام
https://www.instagram.com/p/Cfblards-62/?igshid=MDJmNzVkMjY=
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هفدهم
🔸 ما زنها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست #داعشیها همه تن و بدنمان میلرزید.
اما #غیرت عمو اجازه تسلیم شدن نمیداد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رختخوابها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!»
🔸 چهارچوب فلزی پنجرههای خانه مدام از موج #انفجار میلرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم.
آخرین نفر زنعمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکشهای انفجار بهتون نمیخوره!»
🔸 اما من میدانستم این کمد آخرین #سنگر عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپشهای قلب #عاشقش را در قفسه سینهام احساس کردم.
من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر میشد؟
🔸 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما #دفاع کند. دلواپسی زنعمو هم از دریای دلشوره عمو آب میخورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای #توسل بخونیم!»
در فشار وحشت و حملات بیامان داعشیها، کلمات دعا یادمان نمیآمد و با هرآنچه به خاطرمان میرسید از #اهل_بیت (علیهمالسلام) تمنا میکردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه میلرزد.
🔸 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفسمان را در سینه حبس کرد. نمیفهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجرههای اتاق رفت.
حلیه صورت ظریف یوسف را به گونهاش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا میکرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگندهها شمال شهر رو بمبارون میکنن!»
🔸 داعش که هواپیما نداشت و نمیدانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره #آمرلی آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتشبازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم.
تحمل اینهمه ترس و وحشت، جانمان را گرفته و باز از همه سختتر گریههای یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش میکرد و من میدیدم برادرزادهام چطور دست و پا میزند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد.
🔸 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمیدانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان میداد و مظلومانه گریه میکرد و خدا به اشک #عاشقانه او رحم کرد که عباس از در وارد شد.
مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرتزده نگاهش میکرد و من با زبان #روزه جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم.
🔸 ما مثل #پروانه دور عباس میچرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل #شمع میسوخت.
یوسف را به سینهاش چسباند و میدید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلیکوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟»
🔸 عباس همانطور که یوسف را میبویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمیدونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح #مقاومت کردیم، دیگه تانکهاشون پیدا بود که نزدیک شهر میشدن.»
از تصور حملهای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچهها میگفتن #ایرانیها بودن، بعضیهام میگفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچهها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشیهامون رو شارژ کنیم!»
🔸 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به #همت جوانان شهر، در همه خانهها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بیپاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!»
🔸 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد.
نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بیخبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
🔸 در این قحط #آب، چشمانم بیدریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال بههم ریخته جواب دادم :«گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق اوردن گوشی رو شارژ کردم.»
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :«تقصیر من نبود!» و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :«دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!» و با ضرب سرانگشت #احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت.
🔸 با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند.
نمیدانستم چقدر فرصت #شکایت دارم که جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است.
🔸 قصه غمهایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و #عاشقانه نازم را کشید :«نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل کنی؟»
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این #صبر تا چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :«والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...»
🔸 و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس #اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :«دیشب دست به دامن #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به #فاطمه (سلاماللهعلیها) جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما #امانت میسپرم!»
از #توسل و توکل عاشقانهاش تمام ذرات بدنم به لرزه افتاد و دل او در آسمان #عشق امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرواز میکرد :«نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!»
🔸 همین عهد #حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم.
از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریههای یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد.
🔸 لبهای روزهدار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب نخورده، اما میترسیدم این #تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :«پس هلیکوپترها کی میان؟»
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که دوباره پرسیدم :«آب هم میارن؟» از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :«نمیدونم.» و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه #آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم.
🔸 حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشههای فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند.
من و زنعمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه در نرسیده، زنعمو با ناامیدی پرسید :«کجا میری؟»
🔸 دمپاییهایش را با بیتعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :«بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.»
از روز نخست #محاصره، خانه ما پناه محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانههای دیگر هم #کربلاست اما طاقت گریههای یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد.
🔸 میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجههای #تشنهاش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زنعمو با بیقراری ناله زد :«بچهام داره از دستم میره! چیکار کنم؟» و هنوز جملهاش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت.
به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا بهقدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجرهها میلرزید.
🔸 از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با #وحشت از پنجرهها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید.
یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که بهسرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد :«هلیکوپترها اومدن!»
🔸 چشمان بیحال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم.
از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب میگفت :«خدا کنه #داعش نزنه!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚﷽💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂
🍂
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
🔸 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
🔸 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
🔸 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
🔸 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
🔸 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
🔸 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
🔸 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
🔸 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
🔸 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
🔸 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
🔸 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
🔸 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
🔸 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🇮🇷 @shahidmedadian
🍂
💚🍂
🍂💚🍂
💚🍂💚🍂
🍂💚🍂💚🍂💚🍂
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| بفرست برای حاجتدارها || چه حاجتی از حدیث کساء گرفتی؟
.
.
.
✋ شاه کلیدِ حاجتروایی اینجاست...
.🌹 پویش همگانی چله حدیث کساء
به نیت تعجیل فرج 🌹
@rafiq_shahidam96
🔹شرایط:
👈توی این پویش روزی یه بار باید حدیث کساء به نیت فرج حضرت بخونیم.
👈فرقی نداره چه ساعتی هر ساعتی از شبانهروز میشه خوند
👈حاجات شخصی خودمون رو هم میتونیم درنظر بگیریم
👈نیاز به ثبتنام نیس!
👈نیاز به اعلام قرائت حدیث کساء نیس!
👈اگه یه روزی نشد حدیث کسا بخونین میشه قضاش رو توی روزهای بعد خوند.
👈حتی از امروز هم میتونید به این پویش بپیوندید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#حاجت #حاجت_روایی #خدا #سخنرانی #حضرت_زهرا #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #توسل #حدیث_کسا #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| بفرست برای حاجتدارها || چه حاجتی از حدیث کساء گرفتی؟
.
.
.
✋ شاه کلیدِ حاجتروایی اینجاست...
.🌹 پویش همگانی چله حدیث کساء
به نیت تعجیل فرج 🌹
@rafiq_shahidam96
🔹شرایط:
👈توی این پویش روزی یه بار باید حدیث کساء به نیت فرج حضرت بخونیم.
👈فرقی نداره چه ساعتی هر ساعتی از شبانهروز میشه خوند
👈حاجات شخصی خودمون رو هم میتونیم درنظر بگیریم
👈نیاز به ثبتنام نیس!
👈نیاز به اعلام قرائت حدیث کساء نیس!
👈اگه یه روزی نشد حدیث کسا بخونین میشه قضاش رو توی روزهای بعد خوند.
👈حتی از امروز هم میتونید به این پویش بپیوندید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#حاجت #حاجت_روایی #خدا #سخنرانی #حضرت_زهرا #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #توسل #حدیث_کسا #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
حضرت استاد آیت الله محمد شجاعی "رضوان الله علیه " :
"مسلمان بی تفاوت نباشید"
▪️... در دعاهایتان فرج همه مؤمنین و مؤمنات و مسلمین را بخواهید ، یک وقتی یک مسلمان بی تفاوت نباشید که لااقل در حدّ دعا ، دعا نکنید ؛
اینها را ساده حساب نکنید.
الان جمع کثیری از مسلمان ها در کلّ دنیا مخصوصاً از مسلمان ها در عراق و مخصوصاً شیعیان عراق و در گوشه و کنار و اطراف عالم ، در فشارند ؛ فکر نکنید اینها برای من و شما حساب ندارد.
ان شاالله که شما یک مسلمان موّحد و با خبر باشید نه بی خبر ، لااقلّ در حدّ دعا فراموش نکنید ، واجب است #دعا بکنید برای نجات آنها ، با تأثّر ، با دردمندی .
#توسل به امام رضا "علیه السلام" که می کنید ، فرج شیعه و اسلام و مسلمین را بخواهید و از همه مهم تر ، فرج کلّی ، فرج حضرت بقیة الله " صلوات الله علیه " را بخواهید... .
#فلسطین
#نصرت_اسلام_و_مسلمین
هدایت شده از فرزندی مثل مصطفی
خانواده شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده در حمایت از کاندیدای ریاست جمهوری آقای جلیلی
بسم الله الرحمن الرحیم
🤲🏻الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمومنین علی ابن ابی طالب علیه السلام و اولاده المعصومین علیهم السلام 🤲🏻
🌷سلام برمعمار کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی «رحمة الله علیه »و سلام بر جمیع شهیدانی که جان عزیز خود را در راه آرمانهای بزرگ انقلاب اسلامی و حفظ امنیت و مسیرمقاومت در طبق اخلاص، نثار کردند.🌷
و درود بر ملت شریف ایران که در مسیر اعتلای انقلاب با عزت و سربلندی، همواره با #جهاد و #دعا و #توسل درجهت پیروزی انقلاب اسلامی ایران ،پشتیبان انقلاب بوده اند.
با توجه به مطالعه و بررسی سوابق و برنامه های نامزدهای محترم، وظیفه خود میدانم که با تشکر از حضور همه نامزدهای صالح در انتخابات ریاست جمهوری ، حمایت قاطعانه خود را از جناب آقای دکتر سعید جلیلی اعلام نمایم.
و از درگاه خداوند متعال موفقیت و عاقبت بخیری برای ایشان و آحاد ملت ایران مسألت دارم .
✅ان شاءالله که این انتخابات گامی موثر در زمینه سازی و تعجیل در #فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد.
🍃🌹از آحاد ملت شریف ایران استدعا دارم ان شاءالله در این ایام باقیمانده #تضرع به درگاه باریتعالی و استغاثه و توسل به حضرت ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، را در رأس امور خویش قراردهند تا بهترینها برای انقلاب که ثمره خون شهداست رقم بخورد
کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده
زیر نظر مستقیم مادر شهید صدرزاده اداره میشه
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
785_48159166933129.mp3
20.11M
بابالحوائجی به نام شریفه خاتون!
#شریفه_خاتون
#توسل
#راز_جهان_هستی
#پیشنهاد_دانلود
اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
---»»♡🌷♡««--
کانال #جبهه_فرهنگی_سرلشکر_بقایی
#شهید_مجید_بقایی🕊
@farmandemajid
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d