#دلنوشته #طلاخانم
در ذهن کوچک خود , #ارزوهایم را مرور میکردم , چشمانم را به جست و جوی خواسته ای در هر سو میچرخانم اما جز تصویری گنگ از عزیزی دیگر هیچ نمیبینم.
سالهای #کودکیم را با خاطرات مادرم از مرد روزهای خوشبختیش میگذرانم ...و حسرت داشتن یادی از او را در دل دارم.
مادر میگوید #مهربان بودو صبور,
میگوید مرد بودو مردانه زندگی میکرد و من در ارزوی دیدنش در خواب , شبها قصه های مرد اسمانی مادر را گوش میکنم.
چشمانم که گرم #خواب میشود مردی مهربان باعطر خوش یاس را کنارم حس میکنم که موهایم را نوازش میکند.
در گوشم زمزمه میکند #عشق بابا طلا خانوم...
ومن سبکبال میخندم ...صبح مادر میپرسد دیشب میخندیدی؟و من تصویر روی دیوار را نگاه میکنم
همان لبخند..#برق مهربان چشمها..و لحظه ای بعد بوی یاس در خانه میپیچد....
آه پدر...#پدر...پدر
کلمه ای که برایم فقط کلمه شد...
و یک حس زیبا در خواب, از قصه های زیبای مادر...
مادر میگوید #دوستت داشت و عاشقت بود و من به حرف مادر ایمان دارم چرا که او رفت تا عشقش در امنیتی بی بدیل , اینده ی ایران را در بیداری اسلامی کشورهای دنیا با سرفرازی , بسازد.
به تو افتخار میکنم پدرم و دست در دستان #مادر , با حسرت داشتن حتی خاطره ای کوچک از تو بزرگ مرد کشورم, فردایی که ارزوی تو بود میسازیم.
#نازنین زهراخانوم,
فرزند#شهیدمدافع حرم حسین مشتاقی
@shahidmoshtaghi