eitaa logo
«مُشْتٰاقُ‌اْلْحُسِینِ‌عَلَیهِ‌اْلْسَلامِ»
391 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
221 ویدیو
6 فایل
#شهید_مدافع_حرم_حسین_مشتاقی شهید ولایت در خان طومان, شهیدی که روز مبعث پیامبر اکرم(ص) فدای حریم ولایت شد. ارتباط باادمین @mohsenmsh67
مشاهده در ایتا
دانلود
═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🔔 🔔 ♦ ️کوته فکـــران ! 🍂 من نمی دانـــم دنیایـ🌎 شما چقـدر قیمت دارد⚡ ️امـــا خـوب میدانـم که 🌾 آقاامیرمهدی مرد کوچک خانه ،هنـوز چشمش در کوچه و خیابان ، بدنبال ِ میگردد تا یکبار دیگر درآغوش پدرش برود و پدر نوازشش کند...😭 🌾 به خـــدای ِ قسم ! وقتی نازنین زهرا دردانه ی را دیدم که هر بار نام ِ را بر زبان میراند؛ مــروارید ِ اشک 😢 ،در چشمانشان حلقه میزند ... ✅نمی اَرزَد به تمام ِ دنیای شما🌍 !! 🌾 با شمایــَم ! با شمایی که از دنیا ، جز ، هیچ نیاموخته اید❌ ! 🌾 راستی ! از مادر ِ بگویم که صبورانه ، به چشمان ِپسرش مینگرد و آرام زمزمه میکند ...😭 🌾 بگوئید این دلتنگی ها💔 در بازار ِ دنیــای شما ، چنـــد⁉ ️خــریداریم ...بسم الله . 🔻ددر دنیای شما ، شاید بشود ❤️ را خرید ، ⚡ ️امــــا! در دنیای ما ، نـــَـــه❌ ... 🌾 و صد شکـــر ، که زینت ِ خانه ی ما پرچم ِ است ...💚✨ @shahidmoshtaghi
در ذهن کوچک خود , را مرور میکردم , چشمانم را به جست و جوی خواسته ای در هر سو میچرخانم اما جز تصویری گنگ از عزیزی دیگر هیچ نمیبینم. سالهای را با خاطرات مادرم از مرد روزهای خوشبختیش میگذرانم ...و حسرت داشتن یادی از او را در دل دارم. مادر میگوید بودو صبور, میگوید مرد بودو مردانه زندگی میکرد و من در ارزوی دیدنش در خواب , شبها قصه های مرد اسمانی مادر را گوش میکنم. چشمانم که گرم میشود مردی مهربان باعطر خوش یاس را کنارم حس میکنم که موهایم را نوازش میکند. در گوشم زمزمه میکند بابا طلا خانوم... ومن سبکبال میخندم ...صبح مادر میپرسد دیشب میخندیدی؟و من تصویر روی دیوار را نگاه میکنم همان لبخند.. مهربان چشمها..و لحظه ای بعد بوی یاس در خانه میپیچد.... آه پدر......پدر کلمه ای که برایم فقط کلمه شد... و یک حس زیبا در خواب, از قصه های زیبای مادر... مادر میگوید داشت و عاشقت بود و من به حرف مادر ایمان دارم چرا که او رفت تا عشقش در امنیتی بی بدیل , اینده ی ایران را در بیداری اسلامی کشورهای دنیا با سرفرازی , بسازد. به تو افتخار میکنم پدرم و دست در دستان , با حسرت داشتن حتی خاطره ای کوچک از تو بزرگ مرد کشورم, فردایی که ارزوی تو بود میسازیم. زهراخانوم, فرزند حرم حسین مشتاقی @shahidmoshtaghi
«مُشْتٰاقُ‌اْلْحُسِینِ‌عَلَیهِ‌اْلْسَلامِ»
🍃 در دومین روز از اردیبهشت و سومین روز از ماه ، مصادف با تولد (ع) به دنیا چشم گشود و سفر به زمین را آغاز کرد. . 🍃به احترام و اشتیاق خانواده اش برای فرزند صالح، در دفتر تقدیر، نام برایش قلم خورد. . 🍃 مادر، حسین را نذر کرده بود .آرزویش این بود ک در لباس پاسداری او را ببیندو حسین آرزوی را به حقیقت تبدیل کرد. . 🍃سرباز امام زمان(ع) وقتی ندای را از حرم عمه سادات شنید، با جان و دل گفت. . 🍃مهمانی عشق را با دعای مادر دعوت شد اما، چشم های منتظر مادر سبب شد که بدون برگرد . . 🍃 دلش بی قرار رفتن بود.اندکی بعد بازهم دعوت شد به از حرم عمه سادات. . 🍃اشک های مادرِ قرآن به دست ، دل بی قرار ، نگرانی های شریک زندگی اش و چشم های کودکانش ، شاهد لحظه خداحافظی اش بودند. . 🍃او با پرواز به مقصد سوریه برای زیارت حضرت زینب و نوکری اش راهی شد. عمه سادات باز هم نوکر خرید و بزم عشق با یک ماموریت آن هم در منطقه ای به نام مهیا شد. . 🍃خانطومان جایی است که در آن رزمندگان با خون، شهادت می خوانند. . 🍃سرزمینی که دیدن پیکرهای ، روضه ارباب را تداعی می کند و اشک های رزمندگان،حکایت از جاماندن دوستان شهیدشان است. . 🍃در خان طومان همچون ، با تعداد کم مقاومت کردند و حسین مشتاقی همچون ارباب شدو به آرزویش رسید. شاید هم هایش او را به ارباب رساند. . 🍃امروز شانزدهمین روز از ماه اردیبهشت است و ، کوله پشتی ایمان بر دوش ، با عطر شهادت زمین را می گوید. . ✍نویسنده: . به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۲ اردیبهشت ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان . 📅تاریخ انتشار: ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ . 🥀مزار : شهر نکا .
چقدر خوب که رویاهای زیبا،روزی به واقعیت بپیوندد... حسین آقا که شهید شد بعد از چندماه رویای زیبایی دیدم که رهبری درآن بطور کاملا صمیمی با من صحبت می کردند و ۷اکنون بعد از دوسال تحقق رویا را به چشم خود دیدم. ظهر روز دوشنبه۳۰ مهر سال ۱۳۹۷... چه روز رویایی برای من و فرزندانم بود. چند روزی بود که بی قراری های امیرمهدی جانم آرامش را از من گرفته بود صبح روز پنج شنبه نزد حسین آقا رفتم و به او گفتم از خدا بخواه آرامشی نصیب من و فرزندانم کند... اما نمی دانم بین حسین آقا و خدا چه گذشت که به وقت اذان ظهر همان روز تلفن همراه من رو تلفن بیت آقا تنظیم شد و ما به بیت رهبری دعوت شدیم. وسرانجام قبل از اذان ظهر روز دوشنبه با ورود آقا اولین نگاه ما با نگاه نافذ و پرمعنای آقا به قاب عکسی که در دستان نازنین زهرا بود گره خورد. بعد از نماز نشست صمیمانه ما آغاز شد.بعد از صحبت درمورد اربعین و شهدای مدافع حرم آقا اسامی تک تک افراد خانواده ها را می خواند نوبت که به من رسید من از جایگاهم بلند شدم بعد از سلام و احوالپرسی عرضم را که وصیت حسین آقا بود به حضور آقا رساندم. گفتم همسرم چند روز قبل از اعزام به سوریه بعداز نماز ظهر و عصر صدایم کرد و گفت عارفه خانم وصیتی دارم خدمت شما که باید عملی شود. امیرمهدی جانم باید شبیه من پاسدار تکاور شود و وارد میدان رزم و جهاد شود. در حقش دعا کنید دوست دارم آقاامیرمهدی پا جای پای بگذارد... اقا درجواب فرمودند:شما به عنوان همسر شهید با وجود تحمل سختی ها با این روحیه شجاعانه باعث افتخار ما هستید. و گفتند با روحیه و بصیرتی که شما دارید حتما این اتفاق میفته... سپس من و فرزندانم نزد آقا رفتیم‌؛ امیرمهدی سینه سپر کرد و با صدای رسا با نظامی بانگ "الله اکبر جانم فدای رهبر" را سرداد، که نا خوآگاه رهبر عزیز خندید😊و همچون پدری مهربان او رادر آغوش کشید. و دست نوازش بر سر نازنین زهرایم کشید و در آخر از ایشان خواستم سجاده اش را به عنوان تحفه ای به من بدهند و آقا جانمازی را که بر روی آن نماز می خواندند را به من هدیه دادند. من با ارامش وصف ناپدیری به خانه برگشتم و برای تشکر از حسین اقای عزیزم به پابوسی مزارش رفتم. @ shahidmoshtaghi