✍️مدت داوطلبی حضور در جبهه
🚩 تا انقلاب مهدی 🚩
🔸بچه ی سر به راه و آرامی بود؛ از آنها که آدم خوشش میآید دم پَرشان بشود. نشسته بود توی پایگاه بسیج. رفتم ایستادم مقابلش.
✍️تند تند داشت سوالهای فرمِ اعزام به جبهه را پُر میکرد.
گفتم: چطوری آقای حسن نیا؟ میخواین فرم رو براتون تحویل بدم؟
همینطور که تشکر می کرد، برگه را داد دستم. همه ی نوشته هایش یک طرف، آن جملهی آخرش یک طرف. توی فرمِ ثبت نام برای اعزام، جلوی سوال «مدت داوطلبی حضور در جبهه؟» نوشته بود «تا انقلاب مهدی»
🌷شهید محمدرضا حسن نیا،
✍️به روایت سید جواد صدری زاده
📒منبع: کتاب تاک بی نشان
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
🔻اعتراف ترامپ به شکست در خاورمیانه 🔺
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
✅کانال ما را به بهترین دوستان و همکاران خود سفارش کنید.
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
80717_921.mp3
12.46M
کتاب صوتی حماسه تپه برهانی، به مناسبت هفته دفاع مقدس
#فصل_اول
#قسمت_اول
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
کتاب حماسه تپه برهانی که نوشته سید حمیدرضا طالقانی است بخشی از خاطرات عملیات والفجر ۲ در جنگ ایران و عراق را شرح میدهد؛ داستان به سبک خاطره نویسی است و کتاب گویای آن توسط مرکز نابینایان رودکی تهران منتشر شده است.
مخاطب در این اثر با خاطرات منحصر به فرد از حماسه عظیم تپه برهانی با روایت رزمنده جانباز «سیدحمید رضا طالقانی» آشنا میشود که این حماسه در عملیات «والفجر ۲» در تابستان سال ۱۳۶۲ اتفاق افتاده است و تپه برهانی بریده ای از آن حماسه عظیم است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم «هوا اندکی روشن شده بود و ما هنوز بیدار نشده بودیم. در این لحظه ناگهان با صدای انفجار هر دو سراسیمه از خواب پریدیم؛ آری ظاهرا عراقیها ما را دیده و از بالای تپه یک موشک آر پی جی و یا خمپارهای به طرف ما شلیک کرده بودند؛ هرچه بود از بالای تخته سنگ گذشت و حدود بیست متر پایینتر بر زمین خورد و دود و غبارش به هوا برخاست. بلافاصله خود را به سمت پایین و به پشت تخته سنگ کشیدیم و تازه دریافتیم که مرتکب چه اشتباه بزرگی شدهایم. در پشت تخته سنگ از دید مستقیم عراقیها محفوظ بودیم، اما حسین نگران بودکه مبادا عراقیها به دنبال ما بیایند؛ ادامه یافتن شلیکها به ما نشان داد که آنان چنین قصدی ندارند و تصمیم گرفتهاند که از همان بالا ما را مورد اصابت قرار داده و کارمان را یکسره کنند؛ اکنون عراقیها میدانستند که دو نفر نیرو در پایین تپه مخفی شدهاند لذا به هیچ وجه نمیتوانستیم از پشت تخته سنگ حرکت کنیم، زیرا در این صورت در دید مستقیم عراقیها قرار میگرفتیم و دشمن به راحتی میتوانست ما را هدف قرار دهد... حسین گفت که دیگر نمیتواند تحمل کند و باید خود را به خدا سپرده و پایین برویم، اما برای من مسلم بود که اگر چنین کنیم هنوز چند متر حرکت نکرده عراقیها به سوی ما تیراندازی خواهند کردو لذا حسین را از رفتن به پایین منصرف کردم. هرلحظه که میگذشت بر شدت گرما افزوده میشد و ادامه مقاومت را ناممکن میساخت، به هر شکل بود یک ساعت دیگر مقاومت کردیم، سنگها داغ شده بود و گویی آتش گرفته بودیم، من چون برهنه بودم پوست بدنم میسوخت و طاقت تحمل بیشتر آفتاب و عطش را از دست داده بودم...»
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
هدایت شده از کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
با اهدای سلام واحترام به رزمندگان ارتش در هشت سال دفاع مقدس لطفا" این متن را بخوانید و در گروه ها به اشتراک بگذارید تا همه بدانند که جانفشانی ارتشیان عزیز درجنگ خانمانسوز ایران وعراق هرگز از یاد وخاطره ها نخواهد رفت
🌷🌷🌷🌷🌷
تا ابد مدیون رزمندگان ارتش هستیم . . .
🌷🌷🌷🌷🌷
🔵 ما ارتشیان بدون چشمداشت به پست و مقامهای سوری با کمترین حقوق و مزایا و بدون منت گذاشتن بر سر مردم برای دفاع از ایران عزیز جنگیدیم و امروز گویی فراموش شده ایم...
◀️ ما پارتی نداشتیم و نداریم تا در صدا و سیما از ما حرفی بزنند و یا فیلمی از حماسه هایمان بسازند و یا حتی در شهرداری و مترو و فرمانداری و حراست سازمانهای مختلف و دستگاه های دولتی منتصب و پستهای مدیریتی رده بالای مملکتی را صاحب شویم ، ما عزیز کرده شهردار تهران هم نیستیم ما خاک پای مردم ایران بوده و هستیم تا ابد .
🔘تقدیم به سربازان شهید لشگر 77 خراسان و 92 اهواز و تیپ 37 زرهی و 55 هوابرد شیراز که در عملیات فتح المبین با سلاح و تجهیزات ، شب عملیات 37 کیلومتر را دویدند تا دشمن را منهدم کرده و دنیا را متحیر ساختند
سلام به دلاورمردان لشگر 81 زرهی کرمانشاه و 84 پیاده خرم آباد و لشکر 28 پیاده کردستان و لشکر 64 ارومیه که 8 سال جانانه در کوهستانهای سربفلک کشیده ی کردستان و کرمانشاه و ایلام جانانه جنگیدند و دشمن را زمینگیر کردند . . .
🔘 تقدیم به اون توپچی گروه 33 و 22 و 44 و 55 توپخانه که از بس آتش تهیه ریختند که با سرخی لوله توپش می توانستی سیگار روشن کنید
🔘 سلام به اون خلبان اف چهارده که در آسمان خارگ با یک شلیک سه فروند میگ دشمن رو سرنگون کرد.
🔘 سلام به اون سرباز لشکر 21 که وقتی جسدش را در چنانه فکه تفحص کردند هنوز سرلوله تفنگش بسمت عراق بود.
🔘 تقدیم به اون استوار لشگر 16 زرهی که با موشک مالیوتکا 160 تانک و نفربر عراقی را منهدم کرد.
🔘سلام به سربازان گردان 429 مهندسی لشگر 92 و مهندسی لشکر 81 که درفاصله چهل متری دشمن با لودر خاکریز میزدند که با موشک هواپیمای میگ عراقی تکه تکه شدند .
🔘 سلام به بچه های سوخته در تانک های عملیات هویزه سلام به خدمه های تانک لشگر 16 که در نبرد تانک های هویزه و بستان کولاک کردن و توی شعله های آتش داخل تانک ها سوختند و هیچ کسی صدای ناله هایشان را نشنید .
🔘 سلام به تیپ 55 هوابرد که از بس شهید داد سه بار بطور کامل نوسازی شد ، میدونی نوسازی شدن یعنی چه؟ یعنی هیچکس زنده نموند و دوباره یگان از نو شکل گرفت
🔘 و سلام به تمام دلیر مردان لشکر 21 و 23 و تیپهای 65 و 35 و 25 تکاور که شجاعتشان هنوز دهان به دهان بازگو می شود. . .
حالا کدامتان اسم یک نفر از اینها را می دانید؟ چه کسی باید این حماسه ها را در تاریخ کشورمان ثبت کند؟
✌✌✌✌✌
لطفا بخاطر عزت و احترام به شهدا . . . جانبازان . . . و ایثارگران و همه ارتشیان دلاور سرزمینمان به اشتراک گذاشته شود.
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_هفتم
💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم که با #اشک چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!»
از کلمات بی سر و ته #عربیام اضطرارم را فهمید و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، #شناساییتون کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟»
💠 برای #حفاظت از جان ما در طنین نفسش تمنا موج میزد و سعد صدایش درنمیآمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت.
فشار دستان سنگین آن #وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش میزد و این #ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هقهق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس میمیرم!»
💠 رمقی برای قدمهایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم میکرد. با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :«#خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی کرده؟»
لبهایش از ترس سفید شده و بهسختی تکان میخورد :«ولید از #ترکیه با من تماس میگرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!»
💠 پیشانیاش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو #درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از #اردن و #عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!»
خیره به چشمانی که #عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم #شکایت گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما میخواستیم تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکشها کار کنی!!!»
💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکیاش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی #عشقش بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچهبازیهایی که تو بهش میگی #مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای حریف این #دیکتاتورها بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشیهای وهابی استفاده کنیم تا #بشار_اسد سرنگون بشه!»
و نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش #قربانی شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت و دلم میخواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد.
💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد.
زن پیراهنی سورمهای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با #مهربانی شروع کرد :«من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونهمون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!»
💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با #بسم_الله شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم.
از درد و حالت تهوع لحظهای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر #یاالله پیراهن سورمهای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم.
💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانهاش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار #اسلحه شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
امروزفضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مقام معظم رهبری
ادمین تبادلات.ایتا
@mousavi515
کانال
@shahidmostafamousavi
کانال استیگر.عکس نوشته ها
@shahidaghseyedmostafamousavi
گروه
https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545