#کلام_استاد
بررسی مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام(1)
✅چرا مأمون، حضرت امام رضا(ع)را به عنوان ولی عهد خویش منصوب کرد؟
🔹بسيارى از فرنگيها معتقدند كه مأمون واقعاً شيعه بود، واقعاً معتقد و علاقهمند به آل على بود. مأمون روی عقیده و خلوص نیت ولایتعهد را به حضرت رضا تسلیم کرد و حوادث روزگار مانع شد، زیرا حضرت رضا به اجل طبیعی از دنیا رفت و موضوع منتفی شد. از نظر علماى شيعه اين فكر كه مأمون از اول حسن نيت داشت و تا آخر هم بر حسن نيت خود باقى بود مورد قبول نيست. قرائن هم برخلاف آن است. اگر مطلب تا اين مقدار صميمى و جدى مىبود عكس العمل حضرت رضا در مسأله قبول ولايتعهد به اين شكل نبود. ما مىبينيم حضرت رضا قضيه را به شكلى كه جدى باشد تلقى نكردهاند.
🔹فرض ديگر اين است كه مأمون در ابتداى امر صميميت داشت ولى بعد پشيمان شد. در تاريخ هست كه مأمون وقتى كه خودش اين پيشنهاد را كرد گفت: زمانى برادرم امين مرا احضار كرد. من نرفتم و بعد لشكرى فرستاد كه مرا دست بسته ببرند. ديدم روحيه سران سپاه من بسيار ضعيف است؛ براى من ديگر تقريباً جريان قطعى بود كه قدرت مقاومت با برادرم را ندارم و مرا خواهند گرفت وسرنوشت بسيار شومى خواهم داشت. روزى بين خود و خداى خود توبه كردم. دستور دادم كه آب آوردند، بدن خودم را شستشو دادم. سپس دستور دادم لباسهاى پاكيزه سفيد آوردند و در همين جا آنچه از قرآن حفظ بودم خواندم و چهار ركعت نماز بجا آوردم و بين خود و خداى خود عهد كردم (نذر كردم) كه اگر خداوند مرا حفظ و نگهدارى كند و بر برادرم پيروز گرداند، خلافت را به كسانى بدهم كه حق آنهاست؛ و اين كار را با كمال خلوص قلب كردم. و من چون از خدا اين استجابت دعا را ديدم، مىخواهم به نذرى كه كردم و به عهدى كه كردم وفا كنم.
شیخ صدوق و ظاهراً شیخ مفید هم [بر این عقیده بوده اند.] شيخ صدوق در كتاب «عيون اخبار الرضا» عقيدهاش اين است كه مأمون در ابتدا حسن نيت داشت، واقعاً نذرى كرده بود، در آن گرفتار شديدى كه با برادرش امين پيدا كرد نذر كرد كه اگر خدا او را بر برادرش امين پيروز كند خلافت را به اهلش برگرداند، و اينكه حضرت رضا از قبول ولايتعهد امتناع كرد، از اين جهت بود كه مىدانست كه او تحت تأثير احساسات آنى قرار گرفته و بعد پشيمان مىشود، شديد هم پشيمان مىشود. البته بيشتر علما با اين نظر شيخ صدوق و ديگران موافق نيستند و معتقدند كه مأمون از اول حسن نيت نداشت و يك نيرنگ سياسى در كار بود.
🔹احتمال ديگر اين است كه ابتكار از خود مأمون بود و مأمون از اول صميميت نداشت و به خاطر يك سياست مُلكدارى اين موضوع را درنظر گرفت. آن سياست چيست؟ بعضى گفتهاند جلب نظر ايرانيها، چون ايرانيها عموماً تمايلى به تشيع و خاندان على داشتند. بعضى[براى اين سياست مأمون] علت ديگرى گفتهاند و آن فرونشاندن قيامهاى علويين است. مأمون براى اينكه علويين را راضى كند و آرام نگاه دارد و يا لااقل در مقابل مردم خلع سلاح كرده باشد، دست به اين كار زد. در واقع خواست يك سهم به علويين در خلافت بدهد كه آنها آرام شوند. يعنى علويين را به اين وسيله خلع سلاح نمايد كه ديگر هرجا بخواهند بروند دعوت كنند كه ما مىخواهيم عليه خليفه قيام كنيم، مردم بگويند شما كه الان خودتان هم در خلافت سهيم هستيد، حضرت رضا كه الان وليعهد است، پس شما عليه حضرت رضا مىخواهيد قيام كنيد؟! احتمال ديگر در باب سياست مأمون كه ابتكار از خودش بوده و سياستى در كار بوده، مسأله خلع سلاح كردن خود حضرت رضا است و اين در روايات ما هست كه حضرت رضا روزى به خود مأمون فرمود هدف تو اين است. مىدانيد وقتى افرادى كه نقش منفى و نقش انتقاد را دارند، به يك دستگاه انتقاد مىكنند، يك راه براى اينكه آنها را خلع سلاح كنند اين است كه به خودشان پُست بدهند؛ بعد اوضاع و احوال هرچه كه باشد، وقتى كه مردم ناراضى باشند آنها ديگر نمىتوانند از نارضايتى مردم استفاده كنند و برعكس، مردم ناراضى عليه خود آنها تحريك مىشوند.
🔹احتمال ديگر اين است كه اساساً مأمون در اين قضيه اختيارى نداشته، ابتكار از مأمون نبوده، ابتكار از فضل بن سهل ذوالرياستين[ فرمانده کل قوا] و وزير مأمون بوده است كه آمد به مأمون گفت: پدران تو با آل على بدرفتار كردند، چنين كردند چنان كردند، حالا سزاوار است كه تو افضل آل على را كه امروز على بن موسى الرضا است بياورى و ولايتعهد را به او واگذار كنى، و مأمون قلباً حاضر نبود اما چون فضل اين را خواسته بود چارهاى نديد.
بررسی مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام(2)
🔹باز بنا بر اين فرض كه ابتكار از فضل بود، فضل چرا اين كار را كرد؟ آيا فضل شيعى بود؟ يا نه، او روى عقايد مجوسى خود باقى بود، خواست عجالتاً خلافت را از خاندان عباس بيرون بكشد و لهذا اگر نقشههاى فضل عملى مىشد خطرش بيشتر از خلافت خود مأمون بود چون مأمون بالاخره هرچه بود يك خليفه مسلمان بود ولى اينها شايد مىخواستند اساساً ايران را از دنياى اسلام مجزا كنند و ببرند به سوى مجوسيّت. جرجى زيدان يكى از كسانى است كه معتقد است ابتكار از فضل بن سهل بود، ولى همچنين معتقد است كه فضل بن سهل شيعى بود و روى اعتقاد به حضرت رضا چنين كارى را كرد. ولى اين حرف هم حرف صحيح و درستى نيست زيرا با تواريخ تطبيق نمىكند. اگر فضل بن سهل آنچنان صميمى مىبود و واقعاً مىخواست تشيع را بر تسنن پيروزى بدهد عكس العمل حضرت رضا در مقابل ولايتعهد اينجور نبود كه بود، و بلكه در روايات شيعه و در تواريخ شيعه زياد آمده است كه حضرت رضا با فضل بن سهل سخت مخالف بود و بلكه بيشتر از آن كه با مأمون مخالف بود با فضل بن سهل مخالف بود و فضل بن سهل را يك خطر به شمار مىآورد و گاهى به مأمون هم مىگفت كه از اين بترس، اين و برادرش بسيار خطرناكند.
❇️مسلّمات تاريخ:
1⃣احضار امام از مدينه به مرو: يكى از مسلّمات تاريخ اين است كه آوردن حضرت رضا از مدينه به مرو، با مشورت امام و با جلب نظر قبلى امام نبوده است. يك نفر ننوشته كه قبلاً در مدينه مكاتبه يا مذاكرهاى با امام شده بود كه شما را براى چه موضوعى مىخواهيم و بعد هم امام به خاطر همان دعوتى كه از او شده بود و براى همين موضوع معين، حركت كرد و آمد. مأمون امام را احضار كرد بدون اينكه اصلاً موضوع روشن باشد. اين يك مسأله كه از مسلّمات تاريخ است.
2⃣امتناع حضرت رضا: گذشته از اين مسأله كه اين موضوع در مدينه با حضرت در ميان گذاشته نشد، در مرو كه در ميان گذاشته شد حضرت شديداً ابا كرد. مأمون، فضل بن سهل و حسن بن سهل را فرستاد نزد حضرت رضا و ايندو موضوع را مطرح كردند.حضرت امتناع كرد و قبول نمىكرد. بار ديگر خود مأمون با حضرت مذاكره كرد و باز تهديد به قتل كرد. يكدفعه هم گفت: چرا قبول نمىكنى؟! مگر جدت على بن ابى طالب در شورا شركت نكرد؟! حضرت آخرش تحت عنوان تهديد به قتل كه اگر قبول نكند كشته مىشود، قبول كرد.
3⃣شرط حضرت رضا: يكى ديگر از مسلّمات تاريخ اين است كه حضرت رضا شرط كرد كه من به اين شكل قبول مىكنم كه در هيچ كارى مداخله نكنم و مسؤوليت هيچ كارى را نپذيرم. درواقع مىخواست مسؤوليت كارهاى مأمون را نپذيرد و به قول امروزيها ژست مخالفت را و اينكه ما و اينها به هم نمىچسبيم و نمىتوانيم همكارى كنيم حفظ كند و حفظ هم كرد.
4⃣طرز رفتار امام پس از مسأله ولايتعهدى: مسأله ديگر كه اين هم باز از مسلّمات تاريخ است، طرز رفتار حضرت است بعد از مسأله ولايتعهدى. مخصوصاً خطابهاى كه حضرت در مجلس مأمون در همان جلسه ولايتعهدى مىخواند عجيب جالب است. خطبهاى مىخواند، در آن خطبه نه اسمى از مأمون مىبرد و نه كوچكترين تشكرى از او مىكند. قاعدهاش اين است كه اسمى از او ببرد و لااقل يك تشكرى بكند.
🔸چرا امام رضا منصب ولایتعهدی را پذیرفت؟آیا این، قبول پست از ناحيه ظالم و نوعی سازش با خلیفه وقت که به ناحق خلافت را غصب کرده، نیست!؟
🔹در يك فرض البته وظيفه حضرت رضا همكارى شديد بوده، و آن فرض همان است كه فضل بن سهل شيعه بوده و ابتكار در دست او بوده است. به جهت اینکه وسیله کاملاً آماده شده است که خلافت به علویین منتقل شود. بنابراين فرض، ايرادى بر حضرت رضا از اين نظر نيست كه چرا ولايتعهد را قبول كرد، اگر ايرادى باشد از اين نظر است كه چرا جدى قبول نكرد. ولى ما از همين جا بايد بفهميم كه قضيه به اين شكل نبوده است. اينكه حضرت همكارى نكرده و او را طرد نموده، دليل بر اين است كه اين فرض غلط است.
🔹اما اگر فرض اين باشد كه ابتكار از فضل بن سهل است و او قصدش قيام عليه اسلام بوده، كار حضرت رضا صددرصد صحيح است؛ يعنى حضرت در ميان دو شر، آن شر كوچكتر را انتخاب كرده و در آن شر كوچكتر (همكارى با مأمون) هم به حداقل ممكن اكتفا نموده است. در اینجا وظیفه حضرت رضا همکاری با مأمون است براى قلع و قمع كردن خطر بزرگتر؛ يعنى خطر فضل بن سهل براى اسلام صد درجه بالاتر از خطر مأمون است براى اسلام، زيرا بالاخره مأمون هرچه هست يك خليفه مسلمان است.
🔹اشكال، بيشتر در آنجايى است كه بگوييم ابتكار از خود مأمون بوده است. اينجاست كه شايد اشخاصى بگويند وظيفه حضرت رضا اين بود كه وقتى مأمون او را دعوت به همكارى مىكند و سوء نيت هم دارد، مقاومت كند، و اگر مىگويد تو را مىكشم، بگويد بكش. بايد حضرت رضا مقاومت مىكرد و به كشته شدن از همان ابتدا راضى مىشد، و حاضر مىگرديد كه او را بكشند و به هيچ وجه همان ولايتعهد ظاهرى و تشريفاتى و نچسب را نمىپذيرفت.
بررسی مسأله ولایتعهدی امام رضا علیه السلام(3)
🔹مىدانيم كه خود را به كشتن دادن يعنى كارى كردن كه منجر به قتل خود شود، گاهى جايز مىشود اما در شرايطى كه اثر كشته شدن بيشتر باشد از زنده ماندن مثل قضيه امام حسين. اما آيا شرايط امام رضا نيز همينطور بود؟ يعنى واقعاً براى حضرت رضا كه بر سر دو راه قرار گرفته بود جايز بود كه خود را به كشتن دهد؟به نظر من مسلّم اوّلى-كه من تعبير مىكنم به «ولايتعهد نچسب»- را بايد انتخاب كند. صرف همكارى كردن با شخصى مثل مأمون که گناه نيست، نوع همكارى كردن مهم است.
🔹مسألهاى داريم در فقه به نام «ولايت جائر» يعنى قبول پست از ناحيه ظالم. قبول پست از ناحيه ظالم فى حدّ ذاته حرام است ولى فقها گفتهاند در مواردى مستحب مىشود و در مواردى واجب. نوشتهاند اگر تمكّن از امر به معروف و نهى از منكر- كه امر به معروف و نهى از منكر درواقع يعنى خدمت- متوقف باشد بر قبول پست از ناحيه ظالم، پذيرفتن آن واجب است. منطق هم همين را قبول مىكند، زيرا اگر بپذيريد مىتوانيد در جهت هدفتان كار كنيد و خدمت نماييد، نيروى خودتان را تقويت و نيروى دشمنتان را تضعيف كنيد. اين همان چيزى است كه همه منطقها اجازه مىدهد. هر آدم با مسلكى به افراد خودش اجازه مىدهد كه با حفظ مسلك خود و به شرط اينكه هدف، كار براى مسلك خود باشد نه براى طرف، [وارد دستگاه دشمن شوند.] يعنى آن دستگاه را استخدام كنند براى هدف خودشان، نه دستگاه، آنها را استخدام كرده باشد براى هدف خود. شكلش فرق مىكند؛ يكى جزء دستگاه است، نيروى او صرف منافع دستگاه مىشود، و يكى جزءِ دستگاه است، نيروى دستگاه را در جهت مصالح و منافع آن هدف و ايدهاى كه خودش دارد استخدام مىكند. به نظر من اگر كسى بگويد اين مقدار هم نبايد باشد، اين يك تعصب و يك جمود بى جهت است. همه ائمه اينجور بودند كه از يك طرف، شديد همكارى با دستگاه خلفاى بنى اميه و بنى العباس را نهى مىكردند و از طرف ديگر افرادى را كه آنچنان مسلكى بودند كه وقتى در دستگاه خلفاى اموى يا عباسى بودند درواقع دستگاه را براى هدف خودشان استخدام مىكردند، تشويق مىكردند چه تشويقى!
🔹ما مىبينيم در مدتى كه حضرت رضا ولايتعهد را قبول كردند، كارى به نفع آنها صورت نگرفت، به نفع خود حضرت صورت گرفت. صفوف، بيشتر مشخص شد. بعلاوه حضرت در پست ولايتعهدى بهطور غيررسمى شخصيت علمى خود را ثابت كرد كه هيچ وقت ديگر ثابت نمىشد. در ميان ائمه، به اندازهاى كه شخصيت علمى حضرت رضا و حضرت امير ثابت شده- و حضرت صادق هم در يك جهت ديگرى- شخصيت علمى هيچ امام ديگرى ثابت نشده است. همين چهار صباح ولايتعهد و آن خاصيت علم دوستى مأمون و آن جلسات عجيبى كه مأمون تشكيل مىداد و از ماديين گرفته تا مسيحيها، يهوديها، مجوسيها، صابئيها و بوداييها، علماى همه مذاهب را جمع مىكرد و حضرت رضا را مىآورد و حضرت با اينها صحبت مىكرد؛ و واقعاً حضرت رضا در آن مجالس هم شخصيت علمى خود را ثابت كرد و هم به نفع اسلام خدمت نمود؛ درواقع از پست ولايتعهد يك استفاده غيررسمى كرد، آن شغلها را نپذيرفت ولى استفاده اينچنينى هم كرد.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚سیری در سیره ائمه اطهار، صفحه 177
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
☑️علی و زهرا (سلامالله علیهما) بعد از رحلت پیامبر (ص)
🔹چند کلمهای هم ذکر مصیبت بکنم. علی و زهرا بعد از پیغمبر فوقالعاده مورد تهاجم قرار میگیرند. حوادثی برایشان پیش میآید که به حسب ظاهر قابل پیشبینی نبود؛ یعنی ـ به تعبیر خود امیرالمؤمنین ـ کسی باور نمیکرد که بعد از پیغمبر برای وصی پیغمبر و دختر پیغمبر چنین حوادث ناگواری پیش بیاید. اما اگر بخواهیم شخصیت علی و زهرا را درک بکنیم که اندیشه آنها چگونه اندیشهای است و اراده آنها چگونه ارادهای است و بفهمیم آیه «اَ فَمَنْ اَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی تَقْوی مِنَ اللهِ وَ رِضْوانٍ خَیرٌ اَمْ مَنْ اَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی شَفاجُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ» یعنی چه، باید این جا را مطالعه کنیم.
🔹علی جوانی است 33 ساله، زهرا هم زنی است 18 ساله یا چند سالی بزرگتر. دو نفر جوان، به حسب عادت، قطع نظر از مقامات معنوی، اهل احساساتاند. زهرا میبیند حقوقش اینچنین پایمال شده است؛ میآید به شوهر دلیر و جوانمردش شکایت میکند: چرا باید چنین بشود؟ تو چرا در خانه نشستهای؟ چرا قیام نمیکنی؟ مطابق یک روایت که ابن ابی الحدید نقل کرده است در وقتی که زهرا با علی دارد صحبت میکند، یکمرتبه صدای اذان بلند می شود: الله اکبر، الله اکبر، اشهد أن لا اله الّا الله، أشهد أن لا اله الّا الله. تا تکبیر و شهادت به توحید و شهادت به رسالت تمام میشود، علی رو میکند به زهرا و میگوید: زهرا! من همان مردی هستم که بودم؛ یعنی من همان کسی هستم که (این را در جای دیگر فرموده است:) به خدا اگر تمام عرب پشت به پشت یکدیگر بدهند و به جنگ من بیایند من پشت به آنها نمیکنم: وَ اللهِ لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلی قِتالی لَما وَلَّیتُ عَنْها. من همان مردی هستم که بودهام، یک ذره تغییر نکردهام؛ فقط یک سؤال از تو میکنم جوابش را خودت بده، هر جور که تو بگویی همان. سؤال من این است: تو دلت میخواهد که دشمنانت منکوب بشوند ولو به قیمت این که این صدای اذان خاموش بشود یا اگر این صدای اذان بخواهد باقی بماند چارهای نیست که ما نسبت به حق خودمان فعلا سکوت کنیم؟ زهرا (س) فرمود: اگر چنین است همین کافی است.این معنی تقوای الهی و رضای حق است. من جز رضای حق چیز دیگری در نظر نمیگیرم. اگر حفظ دین خدا به این است من هم حاضرم. این بود که زهرا هم دیگر سکوت کرد.
🔹ولی زهرا نسبت به پدر بزرگوارش یک حالت رقّت عجیبی داشت. چند نفر در دنیا جزو بکاوون یعنی زیاد گریهکنندگان به شمار آمدهاند. زهرا گاهی در داخل خانه خودش گریه میکرد، همسایهها که صدای گریه او را میشنیدند گریه میکردند. چون پیغمبر تازه از دنیا رفته بود تجدید عزای پیغمبر میشد. این همسایهها که گریه میکردند به همسآیههای آن طرفتر و آن طرفتر سرایت میکرد؛ نوشتهاند گاهی میدیدیم یکمرتبه مدینه تبدیل به ضجّه میشود. بعضی آمدند خدمت علی(ع): یا امیرالمؤمنین، کاری کن زهرا یک مقدار کمتر گریه کند که تمام مدینه تبدیل به ضجّه میشود. علی شکایت اهل مدینه را به زهرا فرمود. زهرا فرمود: برای من جایی در خارج مدینه ترتیب بده، من دلم میخواهد با بچههایم بروم آنجا برای پدرم عزاداری کنم، من میخواهم برای پدرم بگریم و البته نمیخواهم مردم را ناراحت کنم. آنوقت تنها، بچههایش را در کنار خودش مینشاند. مازالَتْ بَعْدَ أبیها مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّکنِ باکیةَ الْعَینِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ... یعنی زهرا بعد از پدرش دائما چنین بود: سر خود را بسته بود، اشکهایش جاری بود، روز به روز لاغرتر میشد، حالت زهرا حالت شخص مُنْهَدَّةَ الرُّکن بود. معنای مُنْهَدَّةَ الرُّکن این است: گاهی دیدهاید که افرادی در اثر حوادث بسیار ناگوار یکمرتبه گویی در هم کوبیده میشوند و مثل این است که این استخوانهای ستون فقرات اینها درهم بریزد، خرد و خمیر میشوند. زهرا بچههایش را جمع میکرد، خطاب میکرد به امام حسن و امام حسین به یاد ایامی که پیغمبر به اینها مهربانی میکرد، میگفت: فرزندان من کجا رفت پدر مهربان شما؟! کجا رفت آن جد شما که شما را روی دامن خودش مینشاند و به شما مهربانی میکرد؟!
📚خدا در زندگی انسان، صفحه106
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
#وحدت_اسلامی
✅علل انحطاط، فنا و اضمحلال امتها (1)
1️⃣ظلم: یکی از آن عاملها عامل عدل و ظلم است یعنی یک امت آنگاه قابل بقاست که روابط افراد و گروهها با یکدیگر رابطهای بر اساس عدالت و رعایت حقوق واقعی انسانها و گروهها باشد. نقطه مقابل عدالت ظلم است. ظلم در منطق قرآن به باد دهنده امتهاست. مضمون حدیثی منسوب به رسول اکرم(ص)همین معنا را بیان میکند: «الْمُلْک یبْقی مَعَ الْکفْرِ وَ لا یبْقی مَعَ الظُّلْمِ»؛یک مُلک، یک جامعه با کفر قابل بقاست یعنی اگر فرض کنید جامعهای کافر باشد و عادل باشد، عدالت ضامن بقایش است، یعنی کفر در نظام اجتماع به طور مستقیم اثر ندارد، اثرش به طور غیر مستقیم است؛ و اگر فرض کنیم جامعهای مؤمن باشد ولی ظالم، قابل بقا نیست
2️⃣فساد اخلاق: اصل دیگری که قرآن مجید روی آن تکیه دارد و آن را خطری برای بقای یک قوم و یک امت میداند فساد اخلاق است. از نظر قرآن محال است قومی روی سعادت را ببیند و افرادش فاسدالاخلاق باشند.
3️⃣تفرق و تشتت: عامل سوم تفرق و تشتت است؛ دسته دسته شدن، فرقه فرقه شدن، دو قبیله شدن، هر دستهای یک فکری، عقیدهای، مسلکی داشتن؛ هر دستهای در گوشهای یک کشور تشکیل دادن. تفرق و تشتت و نقطه مقابلش اتحاد و وحدت از مسائلی است که قرآن روی آن خیلی تکیه میکند. اسلام دین وحدت و اتفاق است. الآن شما ببینید کار تبلیغات استعماری به کجا رسیده که اگر کسی سخن از وحدت اسلامی بگوید عدهای از نظر مذهبی او را تکفیر میکنند که تو میگویی وحدت اسلامی؟! وحدت اسلامی بر خلاف مذهب تشیع است!
علی(ع) فدای وحدت اسلامی شد. چه کسی به اندازه علی(ع) برای وحدت اسلامی احترام قائل بود؟ این دیگران بودند که میبریدند و این علی(ع) بود که وصل میکرد. یک آقایی روی منبر میگفت: الحمدللَّه، یادم است که از اول عمرم با وحدت اسلامی مخالف بودم! (خدا مثل تو را زیاد نکند در این جامعه!) قرآن میفرماید: وَ اعْتَصِموا بِحَبْلِ اللهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقوا وَ اذْکروا نِعْمَةَ اللهِ عَلَیکمْ اذْ کنْتُمْ اعْداءً فَالَّفَ بَینَ قُلوبِکمْ . آیه دیگر: وَ لا تَکونوا کالَّذینَ تَفَرَّقوا وَ اخْتَلَفوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیناتُ. آیه دیگر: وَ لا تَنازَعوا فَتَفْشَلوا وَ تَذْهَبَ ریحُکمْ. مسلمین! با یکدیگر تنازع و اختلاف نداشته باشید که فَشَل و سست میشوید، نیروی شما گرفته میشود، بعد بو و خاصیت از شما گرفته میشود. یک جمعیتی که وحدت نداشته باشد و اختلاف داشته باشد سست است، دیگر آن بو و رایحه خوشی که از یک جامعه واقعی اسلامی بلند میشود از آن جامعه بلند نمیشود. علی(ع)در آن لحظات آخر عمرشان وصیتی کردهاند که مجموعاً بیست ماده است، یکی از آنها درباره وحدت و اتفاق است.
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────
#کلام_استاد
#وحدت_اسلامی
✅علل انحطاط، فنا و اضمحلال امتها (2)
🔹حال، این که در این زمینه هم دشمنان چه کردهاند، از ده دوازده قرن پیش تا قرن خودمان چه شده است، خود مسلمین چقدر مسئول این کارند (که واقعا هم مسئولاند) و عوامل خارجی بالاخص یهودیها چقدر نقش مؤثر داشتهاند، این هم داستان مفصلی است. در جنگهای صلیبی دویست سال مسلمین با مسیحیها جنگیدند و آخرش مسیحیها شکست خوردند و بعد شروع کردند به نیرنگ زدن، از داخل تفرقه ایجاد کردن که محققین امروز به این مطلب پی بردهاند که بسیاری از حوادثی که در دنیای اسلام بعد از جنگهای صلیبی رخ داده به تحریک همان صلیبیها بوده که وقتی از مواجهه رو در رو مأیوس شدند، با اختلاف ایجاد کردنها و با شعارهای [محرک نژادی در پی اهداف خود بودند.]
🔹از همه روشنتر جریانی است که در حدود پنجاه سال پیش رخ داد، قصه دولت عثمانی و جنگی که عثمانیها با اروپاییها داشتند.خودش یک نیرویی بود. درست است که این دولت از درون خودش فاسد بود ولی بالاخره یک مرکزی بود. دشمن چه کرد؟ بر اساس فَرِّقْ تَسُدْ (تفرقه بینداز و حکومت کن) بعضی از عربها را تحریک کردند که شما ملت عرب هستید، سیادت مال شماست، چرا باید ترکها بر شما سیادت کنند،بیایید امپراطوری عربی بسازید. به طمع امپراطوری عربی، اینها را تحریک کردند. در حالی که عثمانیها به هر حال داشتند با دشمن اسلام و مسلمین میجنگیدند و احتیاج به تقویت داشتند، در چنین شرایطی از پشت خنجر زدند یعنی دنیای اسلام را دچار یک فاجعه کردند. همین که عثمانیها از بین رفتند و شکست خوردند و دنیای اروپا موفق و پیروز شد، در جواب درخواست امپراطوری عربی، گفتند امپراطوری عربی یعنی چه؟! آمدند [سرزمینهای عربی را] قسمت قسمت و تکه تکه کردند، هر قسمتش را به یک نفر دادند، همه را هم به جنگ همدیگر وادار کردند. بعد همین قضیه سبب شد که ترکهای عثمانی کینهای نسبت به عرب پیدا کردند و از عرب تجاوز کرد و به اسلام رسید. این موضوع سبب شد که نه تنها از عرب روبرگردانند، از اسلام روبرگرداندند، گفتند اساسا ما اسلام نمیخواهیم، کشور ما یک کشور لائیک و بیدین است، اصلا کشوری است که دین را به رسمیت نمیشناسد. حتی خطشان را هم تغییر دادند. آنها هم با این اشتباهشان دیگر قد راست نکردند. این، تفرق و اختلاف است. باز این که تفرقهای مذهبی به چه شکل پیدا شده و هنوز هم افرادی این آتش تفرقههای مذهبی را دامن میزنند، استعمار در داخل کشورهای اسلامی هر روز مذهب میسازد برای تفرقه اندازی، این هم خودش داستانی است.
4️⃣ترک امر به معروف و نهی از منکر: عامل چهارم مسئله امر به معروف و نهی از منکر است؛ یعنی امر به معروف و نهی از منکر عامل اصلاح است. متروک شدن امر به معروف و نهی از منکر در جامعهای عامل فنا و اضمحلال و تباهی آن جامعه است. عامل امر به معروف و نهی از منکر عاملی است که در هر حال هر مقدار هم پیشگیری بشود بالاخره ممکن است افراد به فساد گرایش پیدا کنند یا جامعه از مسیر عدالت منحرف شود. همچنین ممکن است تفرق و تشتت به عللی در جامعه اسلامی رخ بدهد. پس یک جریانی لازم است که بیاید اصلاح کند. اگر اخلاق فاسد شد، امر به معروف و نهی از منکر بشتابد برای اصلاح اخلاق. عدالت و مساوات از بین رفت، امر به معروف و نهی از منکر بشتابد برای اصلاح مفاسدی که از این راه پیدا شده. تفرق و تشتت پیدا شد، باز امر به معروف و نهی از منکر بشتابد و به جای تفرق از نو وحدت را ایجاد کند.
🔹اتفاقاً آیهای که میفرماید: «وَلْتَکنْ مِنْکمْ امَّةٌ یدْعونَ الَی الْخَیرِ وَ یأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ» در میان دو آیه قرار گرفته است، یکی آیه «وَ اعْتَصِموا بِحَبْلِ اللهِ جَمیعاً» و یکی آیه «وَ لا تَکونوا کالَّذینَ تَفَرَّقوا» که هر دو آیه مربوط به اتحاد و اتفاق و نقطه مقابلش تفرق و تشتت است. قرآن در وسط دو آیهای که هر دو مربوط به اتحاد و اتفاق و نقطه مقابلشان تفرق و تشتت است یک آیه امر به معروف و نهی از منکر گنجانده است:«وَلْتَکنْ مِنْکمْ امَّةٌ یدْعونَ الَی الْخَیرِ». گویی قرآن اینجا خیر را در درجه اول همان وحدت و اتفاق و اتحاد میداند. امر به معروف بکنند. مصداق مهم و منظور از «معروف» در اینجا همان وحدت و اتفاق است. نهی از منکر بکنند و از زشتی [باز بدارند.] «زشتی» در اینجا همان تفرق و تشتت است.
(این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.)
📚پانزده گفتار، صفحه 311
╭───────────
🆔@shahidmotaharihowzeh
╰───────────