چگونه ممکن است کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ مرا در فراق خود بسوزان و بمیران ..
+ بخشی از وصیت نامه سردار شهید سپهبد #حاج_قاسم سلیمانی🖤💔
🌷بندها را آنقدر محكم بسته كه هنوز پاهايش در پوتين ها آماده جهاد مانده است…👇
هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن، هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد…
پس اکنون تو ای شهید ! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای ! دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.
#شهدا
حسین خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر برخوردیم که در آتش میسوخت.فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد؛من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهخدا با بقیه همراه شدیم.گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری،میپاشیدیم روی آتش
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت میسوخت، اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!»
بلند بلند فریاد میزد:خدایا...الان پاهام داره میسوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
خدایا!
الان سینهام داره میسوزه
این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س) نمیرسه...
خدایا!
الان دستهام سوخت
می خوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم...نمیخوام دستهام گناهکار باشه!
خدایا!
صورتم داره میسوزه!
این سوزش برای امام زمانه
برای #ولایته
اولین بار حضرت زهرا(س)اینطوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم، دارم تموم میکنم.
خدایا!
خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم
آن لحظه که جمجمهاش ترکید من دوست داشتم خاک گونیها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغلکرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیس شد.
22.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ/ از شما سؤال میکنم
آن چیزی که از شما طلب میکنم در این جمع این است، آن چیزی که من برای بعضی از دوستان شهیدم موفق شدم در کنار قبر اقرار بگیرم و سؤال کردم از خیلیها، فلانی چطور آدمی بود؟ آنها گفتند آدم خوبی بود....
سلام صبحتون شهدایی
#گردان_کمیل_هنوز_هم_زنده_ست
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید| این روز ها
کمی آهسته تر از راهیان رفتنتان بگویید
شاید کسی قرار است اینبارهم ؛ جا بماند.
🔹این روز هاکمی هم به فکر دلِ سوخته پر حسرت ما هم باشید
#راهیان_نور
🔻 اسطوره های معاصر ایران/ شهید احمدوکیلی
شهیدی که کومله گوشت تنش را خورد
✍شهید وکیلی ۷۵روز زیر شکنجه بود، ابتدا به هردو پایش نعل کوبیده و برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری میبردند. پس از دادگاهی شدن برای اعتراف، هردو دستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی بدی داشت برای معالجه به بهداری برده شد، پس از چندروز که کمی بهبود یافت اورا آوردند و مجدد اعتراف گرفتن شروع شد
🔸 با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند. سوزاندن پوست تنها مقدمه شکنجه بود مدتی میگذرد تاپوست های نو جانشین سوخته ها شود و آنوقت همان پوست های تازه را میکَنندکه درد و سوزندگی اش بیشتر از قبل است و خونریزی شروع میشود و آنوقت نوبت آب و نمک است و با همان جراحات داخل آب و نمک میاندازند
🔸 تمام این مراحل را وکیلی با استقامتی وصف ناپذیر تحمل کرد و لب به سخن نگشود. سعید محکوم به اعدام گردید. زخم هایش را باز کردند و پس از آنکه با نمک مرهم گذاشتند! داخل دیگ آبجوش که زیرش هم آتش روشن بود انداختند که همانجا محل شهادتش شد اما کومله های داعشی از جسد بی جانش هم وحشت داشتند. اعضای بدنش را مثله کرده و جگرش را به خورد هم سلولی هایش دادند و مقداری راهم خودشان خوردند
📚 منبع: خاطرات دردناک ناصر کاوه