🌷 #هر_روز_با_شهدا_4138🌷
#چشم_برزخی_محمدحسین!!
🌷زمستان سال ۶۴ بود. با بچههای واحد اطللاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت میکند. بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید میشوید. من هم شیمیایی میشوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من!
🌷چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیات والفجر ۸ محقّق شد! از این ماجراها در سینه بچههای اطلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. خدا داند چه رابطهای بین شهید قاسم سلیمانی و شهید یوسف الهی بوده است، خدایا تو را به امام حسین (علیه السلام) راه شهدا را نشان ما بده تا از قافله عقب نمانیم.
🌹خاطره ای به یاد #شهید معزز محمدحسین یوسفالهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشکر ۴۱ ثارالله کرمان
❌❌ شهید محمدحسین یوسفالهی همان شهیدی است که سردار دلها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرده بود که پیکرش در کنار وی در گلزار شهدای کرمان دفن شود.
ایشان؛
✅️ از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بهغیر از ۴ روز حرام را روزه بود.
✅️ نماز شب ایشان ۲ تا ۳ ساعت طول میکشید.
✅️ دائما ذکر خدا میگفت.
✅️ قبل از جبهه تمام همّ و غمّش کمک به فقرای محل بود.
✅️ هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود.
✅️ چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمیگفت.
✅️ خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیاتها میگفت.
✅️ روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجیها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️ @shahidnekahi
🎤 فرازی از سخنرانی شهید همت در اردوگاه قلّاجه -- ۲۵ مرداد ۶۲
درس_گفتار_حاج_همت 📜
🌷 شهادت به منزلهی رسیدن به اوج نقطهی تکامل برای انسانهای وارسته و آزاده است.
شهادت چنان معنا و مفهوم عظیمی دارد، که میشکند آن قلم و گنگ و الکن میشود آن زبانی، که قصد توصیف مقام والای «شهادت» و #شهید را داشته باشد.👌
در طول تاريخ انقلاب اسلامی و این جنگ، ما شاهد شهادت بسیاری از انسانهای مومن، مخلص و متّقییی بودهایم که قصدشان، جلبِ رضای خدا و تمام هم و غمشان، تلاش و جهاد در راه اعتلای کلمهی اسلام عزیز و ترقّی بشریت بوده است. به گونهای که هر شهیدی، یک اُسوه و نمونهی قابل پیروی را در تاریخ ما، ساخته و به جا گذاشته است.هر شهیدی به تنهایی، قادر است ملّتی را زنده کند، قلبهای مردهای را به تپش درآورد و برای نسلهای آیندهی بشریت، سرمشقی تاریخساز و انسانساز باشد.☝️
✍️ فرازی روحانی و دلنشین از سخنرانی گهربار سردار شهید_حاج_ابراهیم_همت🌷🕊 عصر روز سهشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۶۲ - اردوگاه قلّاجه.
منبع زيرنويس: جلد سوم کتاب #به_روایت_همت ، صفحهی ۱۳۸۵.
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4185🌷
#پیام_محمدرضا_به_بانوان....
🌷نوار را سمت مادر محمدرضا گرفتم و گفتم: «این رو دو تا از بچهها دادن. مربوط به زمانیه که محمدرضا مجروح بوده.» متعجب نوار و بعد هم من را نگاه کرد و گفت: «توش چیه حاجی؟» گفتم: «بعد از اینکه محمدرضا رو عمل میکنن، یه تعداد از بچهها میرن عیادتش. وقتی داشته به هوش میاومده، صداش رو ضبط میکنن. زیارت عاشورا میخونه. یا صاحب الزمان میگه. میخواد بره خط جلوی تانکهای عراقی مین بکاره. به خانومهایی که قراره بیان بهش آمپول بزنن اعتراض میکنه....»
🌷خندید. «راست میگید، به این چیزا خیلی اهمیت میداد. موقعیکه تهران بستری بود، رفتم عیادتش. پرستارها من رو که دیدن، فهمیدن مادرش هستم، شروع کردن گله و شکایت که: خانوم! این چه بچهایه شما دارید، چرا اینجوریه؟ گفتم: مگه چشه؟ گفتند: هر روز یه بیت شعر روی برگه مینویسه میزنه بالای تختش: [ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است، ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است.] خوابش که میبره، کاغذ رو برمیداریم پاره میکنیم، روز بعد دوباره یکی دیگه مینویسه. آخه پرستارهای اونجا به حجاب مقید نبودند....
🌹خاطره ای به یاد #شهید در اسارت محمدرضا شفیعی
📚 کتاب "شانزده سال بعد"
❌❌ ایشان همان شهیدی هست که جنازهاش را پس از ۱۶ سال، سالم از قبر بیرون آوردند.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️ @shahidnekahi
مسئول بیسیم هم کمی از دست او خسته بود. جواب اکبر را با آره و نه میداد. برای من جالب بود که پرکاریِ شیرودی همه را کلافه کرده بود. او یک نفر بود و آن قدر شجاعت و جنگاوری داشت که همهی تیم پرواز از دست کارهای او خسته شده بودند.به قول دوستان: شیرودی خستگی را هم خسته کرده بود.
#شهید #علی_اکبر_شیرودی
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4233🌷
#خدا_را_ارزان_فروختی!💕
🌷به دلیل اینکه در منطقه جنگی و در محاصره آبادان، توسط رژیم عراق بودم، متأسفانه امکان حضور در مراسم تشییع برادرم را نداشتم، ولی برای مراسم چهلمین روز شهادتش خودم را رساندم به قزوین و در مراسم بزرگداشتش شرکت کردم. پس از مراسم که به جبهه برگشتم، برای یکی از عملیاتهای شناسایی آماده شدیم، من بودم به عنوان مسئول گروه و ۳۳ نفر نیرو هم در اختیارم قرار دادند. در عملیات شناسایی که وارد شدیم، در مقطعی میبایستی با دشمن وارد درگیری میشدیم، اما من احساس کردم بهتر است که با دشمن درگیر نشده و برگردیم، شاید هم در آن لحظات به فکر مادرم بودم و اینکه....
🌷و اینکه تحمل داغ دو شهید برایش سنگین باشد، به هر شکل دستور بازگشت را به گروه صادر کردم. شب خسته بودم و درون سنگر خوابم برد، در عالم خواب اخوی شهیدم را دیدم که به سنگر ما آمده، درحالیکه بسیار عصبی و ناراحت بود و یک جورایی انگار با من قهر کرده است. گفتم: چته، چرا ناراحتی؟ گفت: تو خدا را ارزان فروختی! این حرف را که زد من به قدری ناراحت شدم که از خواب پریدم. وقت نماز بود، نماز صبح را خواندم و مشغول خواندن دعا شدم و ناراحت از اینکه چرا در عملیات شناسایی آنگونه عمل کردم که اخوی شهیدم از دست من ناراحت شده است. از این قضیه...
🌷از این قضیه حدود یک ماه گذشت، عملیات دیگری به عهده ما گذاشته شد، اینبار به جد وارد عملیات شده و در مقابل دشمن ایستادیم و به اهدافی هم که در نظر داشتیم رسیدیم. از این اتفاق خیلی خوشحال بودم، درست مثل واقعه قبلی به سنگر آمدم و از فرط خستگی دراز کشیدم و در فکر بودم که اگر اینبار برادرم به خوابم بیاید چه میگوید و لابد کلی از عملکرد من خوشحال شده است. در همین فکر بودم که خوابم برد، ناصر برادرم دوباره به خوابم آمد و دوزانو توی سنگر ما نشست. گفتم: حالا چی داری بگی؟ گفت: برای خدا نبود؟
🌹خاطره ای به یاد #شهید معزز ناصر ذوالقدر (شهادت: ۱۹ آذر ۱۳۵۹ در سومار) فرزند شهید معزز محمد ذوالقدر (شهادت: سال ۱۳۶۲)
#راوی: رزمنده دلاور جعفر ذوالقدر
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️ @shahidnekahi
... نمی دانم آقا با چه قلمی روی کاغذی، سه خط نوشتند و به دست من دادند و فرمودند: «این را به خانمیرزا بده و دیگر مانع فرمانده لشکر صاحب الزمان نشو!»
باز تلاشم را کردم شاید اثری داشته باشد. گفتم: آقا بگذارین امتحان آخرش را بده، خودم راهی اش می کنم.
آقا با کمی غضب فرمودند: «اگر به خان میرزا اجازه ندی روز قیامت، از مادرم، حضرت زهرا(س) می خواهم به تو پشت کند.»
دستم را روی چشم گذاشتم و گفتم: من و خان میرزا فدای امام زمان(عج)...
در وصیتش نوشته بود:... باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست
امیدوارم که از این سرباز عقب مانده از لشکرت راضی شوی و مرا ببخش اگر گنهکارم، مرا ببخش اگر خطا کارم. مهدی جان در قدمگاه هایت که محل خانواده شهدا بود میرفتم ومتوسل میشدم.آخر درِ ورود به درگاه خدا از آنجا میگذرد.کجا را غیر از این راه میتوانستم پیدا کنم. مهدی جان شاید در اوایل نمی دانستم ولی بعداً فهمیدم که درِ ورود به پیشگاه خدا ازکنار بازماندگان شهدا می گذرد.درِ راه یابی به تو واجدادت،از خانه ی شهدا نورش سوسو میزند...
📚ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺭاﺯ ﻳﻚ ﭘﺮﻭاﻧﻪ..
#شهید #خانمیرزا_استواری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4322🌷
#لبخند_ابراهیم💕
🌷بهترین عکسم شاید همان تصویری باشد که از شهید محمدابراهیم همت و لبخندش به ثبت رساندم. من وصف شهید همت را خیلی شنیده بودم. خیلی دوست داشتم از نزدیک ایشان را ببینم. بعد از عملیات والفجر ۴ در پنجوین عراق، کارت تردد گرفتم و با هماهنگی با وزارت ارشاد به منطقه رفتم. وقتی به پنجوین رفتم و متوجه شدم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسولالله(ص) است. از عمو حسن خواستم به من کمک کند تا همت را ببینم. حسن مردی کوتاه قد معروف به عمو حسن بود که در تدارکات کار میکرد.
🌷....حدود ۶۵ سال داشت. آدم مهربان و با تقوایی بود. وقتی من را دید گفت: تو لباس نظامی نداری؟ باید لباس رزمی بپوشی. برای همین یک دست لباس نظامی به من داد. عمو حسن به من گفت: برای دیدن همت هم باید صبر کنی تا فرصتی مغتنم پیش آید. مدتی گذشت. یکبار داشتم عکاسی میکردم که متوجه شدم یک نفر کنار منبع آب وضو میگیرد و دو نفر هم کنارش ایستادهاند. جلو رفتم و سئوال کردم: ببخشید آقای همت را میخواهم ببینم. گفت: من همت هستم، اما فرمانده لشکر نیستم. من هم باور کردم و برگشتم.
🌷حین بازگشت یکی صدایم کرد و گفت: بیا ایشان خود همت هستند. من برگشتم و به ایشان گفتم: حاج آقا من دوست داشتم شما را زیارت کنم. شهید همت گفت: همه این بچهها از این رزمنده ۱۴ ساله گرفته تا آن رزمنده ۸۵ ساله همه آنها فرمانده هستند و من از اینها درس میگیرم. اينها بچههای نازنینی هستند که من در کنار آنها خیلی چیزها یاد میگیرم. بعد همینطور که داشت برای رزمندهها حرف میزد و تشکر میکرد و دست روی سینهاش گذاشت من همان لحظه از ایشان عکس گرفتم. عکسی که بسیار معروف شد و مورد استفاده قرار گرفت. به عبارتی این عکسها خاطره میسازند.
🌹خاطره اى به یاد سردار خيبر، فرمانده #شهيد محمدابراهيم همت
#راوی: آقای اباصلت بیان، عکاس دفاع مقدس
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️ @shahidnekahi
ای #شهید
تو میان سجده هایت
غرق #خدا شدی
و ذکرِ وصال سر دادی
من اما
میان خواب هایم
غرق دنیا شدم و
#نمازصبح هایم را
خواب ماندم
چقدر فاصله هست
میان من و تو
#التماسِ دستگیری...
سلام
#صبحتون_شهدایی
💜 اللهم عجل لولیک الفرج💜
🌹 #کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
🍃🌹 @shahidnekahi
🌿🌹🌿🌹
💌 یک عریضه به #امام_زمان ( عج )
✍ #آقا_جان_سلام ...
😭 #آقا_جان تو را به پهلوی شکسته ی مادرت از سر تقصیراتم بگذر و کوتاهی هایی را که تاکنون در حقتان کرده ام ببخش !
😓با وجودی که می دانستم در کنارم هستی، نه تنها که باری از دوش های سنگین تان بر نداشتم ؛ بلکه به رنج ها و اندوهتان افزودم!!
✋دستم را بگیر و الا هلاکتم قطعی ست!
به من رحم کن!!
💚میشود برای من اَمَّن یُجیب بخوانی ..؟
❤️️میشود دستی بر سرم بکشی و یار و یاور خودت بگردانی..؟
💙میشود برایم دعا کنی که از مسببین ظهورتان بشوم؟
💛میشود برایم #دعا کنی که فیض درک روزهای درخشان حکومتتان نصیبم شود؟
💜و.....میشود برایم دعا کنی که زیر پرچمتان #شهید گردم؟
🌻آخر تو امام من و غم خوار من و حجت خدا بر زمین هستی!!
🌻تو را صدا می زنم که آنی از من جدا نیستی!!
☘الامــــان الامــــان!
☘ #یا_مــــولای_یا_صـاحــب_الزمـــان🍀
🕊اللهم عجل لولیک الفرج🕊
#کانال_شهیدمحمدنکاحی
🍃🌹🍃🌹
🍃💕🍃💕🍃💕
🎀دنیایم را با شما
آذین بستہ ام..تا با شما نفس بڪشم...
با شما زندگے ڪنم
تا مگر روزے
مثل شما بشوم...روزے ڪنار نامم
بنویسند #شهیــد...
#صبحتون_شهدایے🌷
❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی
🍃🌹🍃🌹
🔸 میگن آدم ها خیلی شبیه کتاب هایی که میخوانند میشوند!
خوشا آنکس ڪه قران را فـرا گیرد..
🌹 رفیق ...!
نزار خاک بخوره روی میز و طاقچه '
اگه میخوای بنده واقعی برای خدا باشی #قـــــــرآن بخون و عمل کن..
بعد شبیه اونی میشی که خدا میخواد
قطعا کسی که با قرآن انس بگیره و رفیق بشه، هیچوقت احساس تنهایی نمیکنه
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺🕊
تـــلاوت آیات قـــــرآن ڪریــم؛
۩ بــِہ نـیّـت
#شهید ناصر سیاه پوش
#صفـــ۵۹ــفحه 📚
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4454🌷
#قسمت_دوم (٢ / ٢)
#شاخکهای_کج_شده!🌷
🌷....تو همین حال گریهاش گرفت و از خدا میخواست که چیکار کنه؟ در همین حال يکدفعه با حالی عجیب گویی اختیار خودشو از دست بده رو به بچههای گردان گفت: برپا، رو به سوی دشمن. بدون هیچ معطلی دستور حمله را داد. در همین حال یکی از بچههای اطلاعات جلوی حاجی رو گرفت و گفت: حاجی چیکار میکنی؟ کل گردان رو به کشتن دادی؟! یکدفعه حاجی از اون حال و هوا بیرون اومد وقتی فهمید بچهها رو فرستاده میدان مین، دستهاشو محکم گذاشت روی گوشهاش و هر لحظه منتظر شنیدن صدای انفجار مینها بود. ولی به لطف و عنایت بیبی دو عالم (سلام الله علیها) بچهها تا نفر آخرشان از میدان مین رد شدند.
🌷حتی یک مین هم منفجر نشد و حاجی سر از پا نشناخته دوید به طرف دشمن از روی همان میدان مین. صبح بعد از عملیات حاجی دید چند تا از بچههای اطلاعات دنبالش میگردند! رفت جلو و گفت: چه خبره؟ چی شده؟ گفتند: میدونی دیشب گردان رو از کجا رد کردی؟ گفت: از کجا؟ جریان را با آب و تاب تعریف کردند حاجی به خنده گفت: ما از روی مین رد شدیم! حتماً شوخی میکنید. دست حاج برونسی رو گرفتند و گفتند: بیا خودت ببین. همراهشان رفت. آن میدان مین واقعاً عبرت داشت. تمام مینها رویشان جای رد پا بود. حتی بعضی شاخکهای اونا کج شده بود ولی هیچ کدام منفجر نشده بود.
🌷محمدرضا فداکار، یکی از همرزمان شهید برونسی میگفت: چند روز بعد از آن عملیات، دو_سه تا از بچهها گذرشان به همان میدان مین میافتد. به محض اینکه نفر اول پا توی میدان مین میگذارد، یکی از آن مینها عمل میکند و متأسفانه پای او قطع میشود. بقیه مینها را هم بچهها امتحان میکنند، که میبینند آن حالت خنثی بودن میدان مین، برطرف شده است. شهید برونسی تمام فکر و ذکرش درباره عملیات موفق، این بود که میگفت: باید نزدیکیمان را با اهل بیت (علیهم السلام) بیشتر و بیشتر کنیم و ایمانمان را قویتر.
🌹خاطره اى به ياد فرمانده #شهید سردار حاج عبدالحسین برونسی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی❤️