eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 راه ما راه سید الشهداست و آنان ڪه پای یقین در این راه نهاده اند آرزوے سر باختن دارند.. تا به ذبیح الله اعظم حضرت سید الشهدا علیه السلام از همه نزدیڪتر شوند... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari
گیرم ڪه پس دادند هر دو گوشوارم گـوشے برای گوشواره ها ندارم...💔
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نشستی سر سفره ی من ، خوب یک چیزی بخواه دیگه...💔 حاج آقا مجتبی تهرانی کانال @shahidomidakbari
التماس‌دعا تو لحظات ناب استجابتتون 🌱 🍂 @shahidomidakbari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_شانزدهم 💫 گردان مسلم در عمليات آزادي
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ «... در تاریکی شب شروع به پیشروی کردیم. همزمان، عراق نیز گردان های رزمی خود را برای جلوگیری از پیشروی ایران به این منطقه اعزام کرد. فراموش نمي کنم؛ حسین طالبی نتاج از بچه ها جدا شد و به میان نیزار رفت. وقتی ستون نیروهای عراقی نزدیک مي شد یکباره از جا بلند شد و آنها را به رگبار بست! حسین این کار را چند بار تکرار کرد. واقعًا این کار خیلی شجاعت مي خواست. کار او باعث مي شد نیروهای دشمن جرئت نزدیکی به مواضع ما را نداشته باشند. نزدیک صبح مجتبی را دیدم. خیلی ناراحت بود! پرسیدم: " چی شده؟! " گفت: " حسین رو توی نیزار زدند. ميخوام برم بیارمش. " گفتم: " ببین دشمن چطور آتیش ميریزه؟! مطمئن باش فرمانده گردان اجازه نميده. صبر کن شرایط که بهتر شد با هم ميریم." هوا روشن شده بود. ما در منطقه ای جلوتر از سه راه شهادت، در شلمچه، مستقر بودیم. فرمانده گردان کمی به اینطرف و آن طرف رفت. صدای غرش توپخانه و حرکت تانک های دشمن هر لحظه نزدیکتر مي شد. رفتم پیش حاجی داشت با بیسیم صحبت مي کرد. به من گفت: " بچه ها رو جمع کن، یه خط باید بریم عقب. لشکر سمت چپ ما جلو نیامده. الان همه ی ما محاصره ميشیم! " به سرعت همه ی بچه ها را جمع کردیم. یک خط به عقب آمدیم. مجتبی با ناراحتی به نیزار، خیره شده بود. رفیق صمیمی اش آنجا مانده بود و حالا....(۱) این بار در خود سه راه و اطراف آن مستقر شدیم. دستور فرماندهی این بود که هر طور شده از این سه راه محافظت کنید. ساعتی بعد تانک های دشمن در مقابل سه راه موضع گرفتند. حالت منطقه طوری بود که دشمن بر این سه راه اشراف داشت. شلیک بی امان تانک ها آغاز شد. کم کم خاکریز ما در حال محو شدن بود! هر بار که تانک های دشمن قصدپیشروی داشتند بچه ها قد علم مي کردند. من و چند نفر دیگر از بچه ها آنقدر آرپیجی زدیم تا جایی که گوش های ما تقریبًا هیچ صدایی را نميشنید. اما با یاری خدا توانستیم تا زمان تاریک شدن هوا خط را نگه داریم. » -------------------------------------- 1. پیکر شهید حسین طالبی نتاج در مرحله ی بعدی عملیات به عقب منتقل شد. 🌱 راوی: جمعی از دوستان ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_هفدهم «... در تاریکی شب شروع به پیشروی
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ 💫 کربلای 8 جنگ و گریز، تک و پاتک، حمله و دفاع منطقه ی شلمچه، بسیاری از نیروهای ما را ورزیده کرده بود. صدام، که مغرور از پیروزی کربلای 4 مشغول جشن و شادمانی بود، با شروع کربلای 5، خواب از سرش پرید. در ادامه این عملیات و در اسفندماه، عملیات تکمیلی کربلای 5 آغاز شد. در این مرحله نیز ضربات سختی به پیکره دشمن وارد شد. هجدهم فروردین 1366 عملیات دیگری در شلمچه آغاز شد؛ عملیات کربلای 8 در همان محور عملیات قبلی. گردان مسلم، که پس از مرخصی و بازسازی مجدد به شلمچه برگشته بود، خط شکن عملیات بود. طی این عملیات حماسه ی سید مجتبی دیدنی بود. او جدای از فرماندهی و کمک به نیروها، در اوقات استراحت به کارهای دیگر نیز مي پرداخت. بارها دیده بودیم که در تاریکی شب با شجاعت به سمت خط دشمن مي رفت. پیکر شهدایی را که در مرحله اول عملیات جا مانده بودند به عقب منتقل مي کرد. مي گفت: « خانواده ی اینها چشم انتظارند. » مي گفت: فقط آدرس بدهید که شهدا یا مجروحان کجا هستند! آنوقت با شجاعت حرکت مي کرد و مي رفت. زمانی که در محور شمشیری قرار داشتیم امکان انتقال مجروحان نبود. با تاریکی شب، بیشتر بچه ها از فرط خستگی استراحت مي کردند. اما مجتبی مشغول انتقال مجروحان ميشد. از نوک شمشیری آنها را به عقبه و جایی که آمبولانس قرار داشت، مي رساند و برمي گشت. **** بالاخره راضی شد بگوید! هر بار که در خانه از او مي خواستیم از جبهه خاطره بگوید حرفی نميزد یا اینکه خاطرات دیگران را نقل مي کرد.اما این بار خاطره از خود سید بود. مي گفت: « توی شلمچه، عملیات کربلای 8 شروع شد. شب بود و همه جا تاریک. با بچه ها خیلی خوب جلو رفتیم. رسیدیم به پشت یک خاکریز. نارنجک توی دستم بود. ضامن را کشیدم و رفتم بالای خاکریز. مي خواستم موقعيت دشمن را ببينم... . ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_هجدهم 💫 کربلای 8 جنگ و گریز، تک و پ
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ یک دفعه و همزمان یک افسر عراقی از آن طرف خاکریز بالا آمد! صحنه ی عجیبی بود. فاصله ی ما با هم حدود یک متر بود. ناخودآگاه نگاه ما به هم افتاد. هر دوي ما ترسیدیم! از ترس داد زدیم و آمدیم پایین. اما خدا لطف کردکه من نارنجک داشتم. همان لحظه انداختم و افسر بعثی به درک واصل شد. در ادامه ی عملیات در پشت همان خاکریز مستقر شدیم. هوا روشن شده بود. صدای رگبار یک تیربار امان ما را بریده بود. هیچ کس نمي توانست تکان بخورد. به یکی از آرپیجی زن ها گفتم: ”برو خاموشش کن.“ همین که سرش را از خاکریز بالا برد گلوله ای توی پیشانی اش خورد و به زمین افتاد! مي خواستم خودم بلند شوم. اما دستور بود که فرمانده باید فرماندهی کند نه اینکه مشغول جنگ شود. به دومین نفر گفتم: ”تو برو.“ او هم بلند شد و هدف گیری کرد. قبل از شلیک او گلوله ی قناسه دشمن به صورتش خورد و او هم شهید شد. دیگر کسی نبود. حالا نوبت خودم بود. باید آرپیجی به دست مي گرفتم. خوشحال شدم. گفتم لحظه شهادت فرا رسیده. اشهدم را گفتم. بعد در ذهنم تصور کردم که الان به حسین و حمیدرضا و دیگر رفقای شهیدم ملحق مي شوم. آرپیجی را برداشتم و رفتم روی خاکریز و شلیک کردم. همزمان گلوله ی قناسه دشمن شلیک شد و خورد به من! پرت شدم پشت خاکریز. چشمانم را بستم و شهادتین را گفتم. سرم شدید درد مي کرد. توی ذهنم گفتم: الان دیگه ملائکه ی خدا میان و من هم ميرم بهشت. انگشتان دستم را جمع کردم و باز کردم. دیدم هنوز حس دارد. دست و پاهايم را تکان دادم، دیدم هیچ مشکلی ندارد. چشم هايم را باز کردم. نشستم روی زمین. هنوز در حال و هوای شهادت بودم اما ... کلاه را از روی سرم برداشتم. دیدم تک تیرانداز عراقی درست زده توی کلاه آهنی من! بعد هم گلوله منحرف شده و کمی خراش در سرم ایجاد کرده ولی آسیب جدی به من وارد نشده! بلند شدم و با خودم گفتم: ”شهادت لیاقت ميخواد.“ » 🌱 راوی: خاطرات سید مجتبی و رضا علیپور ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔅 📖 صفحه ۸۷ شرکت در ختم قرآن برای فرج @shahidomidakbari
☆∞🦋∞☆ گفتم‌ ڪلید قفل‌ شهادتـــــ شڪسته استـــــ !' یا اندر این‌ زمانه، در باغ‌ بسته استـــــ؟ خندید و گفتـــــ : ساده‌ نباش‌ اے قفس‌ پرستـــــ ! در بسته نیستـــــ بال‌ و پر ما شڪسته است !... 🥀 @shahidomidakbari