خدایا!..
ما را از کسانی قرار ده که برای دوستی و محبتت خالص نمودی!..🙃🌱
#مناجات
کانال رسمی شهید امید اکبری
خدایا!.. ما را از کسانی قرار ده که برای دوستی و محبتت خالص نمودی!..🙃🌱 #مناجات
#شبتون_شهدایی🙃✨
وضو قبل خواب یادتون نره😉
التماس دعای خیر📿
#رفیق_شهیدم
هرصبــح
چیـزے
قبـل از خورشـید
در مـا طلـوع مے ڪنـد
مے دانـم هنـــوز
تڪه اے از یــاد شـما
عطـر شـما
در مـا بـاقے سـت...
#سلام_رفیق_شهیدم🥀
#صبحتون_شهدایی🌤
#شَهید_اُمید_اَکبَرۍ🍂
@Shahidomidakbari
9.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری رهبر انقلاب درباره
#واکسن_خارجی_آلوده
#اندکی_تفکر
#ویژه_ایام_فاطمیه
🌱مقام معظم رهبری
فاطمیہ🥀راعاشوراییبرگزارڪنید..
بنـدهحوائجیڪسالہخـودرادرایام
فاطمیہ🥀 میگیـرم.
برخےگلہمیڪنندڪہچـراباایݩڪسالٺ
اینقـدربراےمراسموقٺ
میگذاریدوازاولٺاآخـرمجـلسفاطمیہ🥀وروضہ
رامینشینید...اینهانمیدانند؟
رزقسالڪشـور رادرفاطمیہ🥀میگیـریم.
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
#دم_اذانی
خداوندا!
در این بَرهوتِ عاطفه، هرکه را تَتَمه دلی برای مهر وَرزیدن هست، گرامی بِدار و سَرش را به سنگِ جفا آشنا مَکُن.
#سیدمهدی_شجاعی
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸#قسمت_چهارم آدم به طور طبيعي در سن ج
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_پنجم
پيش از او يك خواستگار ديگر هم برايم آمده بود . آدم بدي نبود ، ولي خوشم نيامد ازش . لباس پوشيدنش به دلم ننشست . خدا وقتي بخواهد كاري انجام شود . كسي ديگر نمي تواند كاري كند .
خرداد سال شصت ويك ، يك هفته بعد از آن خواستگار اولي ، خانواده ي زين الدين ، مادر و يكي از اقوامشان ، به خانه ي ما آمدند . از يكي از معلم هاي سابقم در حزب خواسته بودند كه دختر خوب به شان معرفي كند . او هم مرا گفته بود . آمدند شرايط پسرشان را گفتند ، گفتند پاسدار است . بعد هم گفتند به نظرشان يك زن چه چيزهايي بايد بلد باشد و چه كارهايي بايد بكند .
با من و خانواده ام صحبت كردند و بعد به آقا مهدي گفته بودند كه يك دختر مناسب برايت پيدا كرده ايم . قرار شد آن ها جواب بگيرند و اگر مزه ي دهان ما " بله " است جلسه ي بعد خود آقا مهدي بيايد . در اين مدت پدرم رفت سپاه قم پيش حاج آقا ايراني . گفته بود " يك همچين آدمي آمده خواستگاري دخترم . مي خواهم بدانم شما شناختي از ايشان داريد ؟ " او هم گفته بود " مگر در مورد بچه هاي سپاه هم كسي بايد تحقيق بكند ؟ "
پدرم پيغام داد خود آقا مهدي بيايد و ما دو تايي با هم حرف بزنيم . قبل از آمدن آقا مهدي يك شب خواب ديدم :
همه جا تاريك بود . بعد از يك گوشه انگار نوري بلند شد . درست زير منبع نور تابوتي بود روباز . جنازه اي آن جا بود ، با لباس سپاه . با آن كه روي صورتش خون خشك شده بود ، بيش تر به نظر مي آمد خوابيده باشد تا مرده . جنازه تا كمر از توي تابوت بلند شد . نور هم با بلند شدن او جابه جا شد .
ادامه دارد...
کانال #شَهید_اُمید_اَکبَرۍ🍂
@Shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_پنجم پيش از او يك خواستگار ديگر
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_ششم
مرد وقتي از پله ي اتوبوس پايش را پايين گذاشت ، فهميد كه نيامده تا برگردد. بلیطي كه او براي جنگ گرفته بود يك طرفه بود .
سپاه قم و شهر و پدر و مادرش رارها كرده بود و مثل يك نيروي معمولي آمده بود جهبه . هواي داغ اهواز را به سينه كشيد .بوي باروت مي آمد . خوش حال شد .
توي سرماي جبهه هاي غرب هيچ بويي واضح نبود . چند تا از بهترين رفيق هايش را در غرب جا گذاشته بود و الان برف سنگ قبرشان را سفيد كرده بود .
در دنيا مالك هيچ چيز غير از لباس سبز سپاهش نبود كه آن هم تنش بود . هنوز سال هاي اول جنگ بود . جنگ بيش تر مثل فيلم هاي آرتيستي بود تا جنگ واقعي . آدم هايي كه آمده بودند هيچ كدام تا به حال يك جنگ درست و حسابي نديده بودند . همين بچه هاي معمولي كوچه و خيابان هاي شهرهاي مختلف بودند كه عزيز ترين چيزشان را ، جانشان را سر دست گرفته بودند و به جبهه آمده بودند
ادامه دارد...
کانال #شَهید_اُمید_اَکبَرۍ🍂
@Shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
ایشان ، شب شهادت، در جلسهای ضمن آن که حسرت میخورد که چرا شهید نشده و یاران او رفتهاند، سفارش کرد،
ماجرای حاج احمد با بانوی دوعالم حضرت زهرا (س)
عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد.
ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس.
میگفت:«کسی نفهمه زخمیشدم.همینجا مداوام کنید».
دکتر اومد گفت:«زخمش عمیقه،باید بخیه بشه».بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بی هوش شد.
یه مدت گذشت.یکدفعه از جا پرید.
گفت:«پاشو بریم خط».قسمش دادم.
گفتم:« آخه توکه بی هوش بودی،چی شد یهو از جا پریدی»؟
گفت:«بهت میگم.به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی....
وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا(س) اومدند داخل. فرمودند:«چیه؟چرا خوابیدی؟»
عرض کردم:«سرم مجروح شده،نمیتونم ادامه بدم». حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند:
«بلند شو بلند شو،چیزی نیست.بلند شو برو به کارهایت برس»
#شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari