کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #ژوان_کورسل۳ هر چه توجیهش کردند کوتاه نمےاومد و مےگفت زن مےخوام. ناگهان مسعود
💕
#لات_های_بهشتی
#رضا
توی جبهه بودیم که یک روز صدای داد و بیداد بلند شد و بعد رضا را با #دستبند آوردند اتاق آقای چمران و گفتند:
"دکتر! این کیه آوردین جبهه"؟؟
رضا شروع کرد به #فحش دادن، چه فحش های رکیکی!!! چمران مشغول نوشتن بود و توجهی نمےکرد. رضا وقتی بےتوجهی چمران را دید گفت:
"کـچل با توام"!!!
یک دفعه چمران سرش را بالا آورد و دست از نوشتن کشید، لبخندی زد و گفت:
"بله عزیزم؟ چی شده آقا رضا؟ قضیه چیه"؟؟
یکی گفت:
"رضا داشت مےرفت بیرون سیگار بگیره و برگرده برای همین با #دژبان دعوایش شد"...
چمران گفت:
"آقا رضا! سیگار چی مےکشی؟؟ برید براش بخرید و بیارین"...
روز بعد رضا به دکتر چمران گفت:
"دکتر! میشه یه دو تا #فحش بهم بدی؟؟ کشیده ای چیزی بزنی"؟؟!!
وقتی سکوت و تعجب دکتر را دید گفت:
"من یه عمر به هر کی بدی کردم، بهم بدی کرد... تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور جواب بده"!!
دکتر چمران گفت:
"اشتباه فکر مےکنی!! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی مےکنم، نه تنها بدی نمےکنه بلکه با خوبی بهم جواب میده!! هی #آبرو بهم میده... تو هم یکی داشتی که هی بهش بدی مےکردی بهت #خوبی مےکرده"!!
رضا جا خورد... رفت یه جا تنها نشست. آدمی که زیر بار کسی نمےرفت و بسیار مغرور بود، نشسته بود زار زار #گریه مےکرد.
اذان که شد رفت وضو گرفت و سر #نماز، موقع قنوت، صدای گریه اش بلند بود...
رضا #توبه کرد. توبه نصوح...
مدتی بعد هم به #شهادت رسید...
#پایان
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک