کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_بیست_و_هفتم اولين بار در سوريه
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_بیست_و_هشتم
حالا اين كه آقا مهدي از جاي دور برايم پول بفرستد باور نكردني بود . بعدها فهميدم كه قضيه ي پيغام و پول را شهيد صادقي از خودش درآورده . بچه مان روز تاسوعا به دنيا آمد .
قبلاً با هم صحبت كرده بوديم كه اگر دختر بود اسمش را زهرا بگذاريم . اما به خاطر پدربزرگش اسمش را ليلا گذاشتيم . ليلا دختر شيريني بود ، من اما آن قدر كه بايد خوش حال نبودم . در حقيقت خيلي هم ناراحت بودم . همه اش گريه مي كردم .
مادرم مي گفت :" آخر چرا گريه مي كني ؟اين طوري به بچه ات شير نده . "
ولي نمي توانستم .
دست خودم نبود . درست است كه همه ي خانواده ام بالاي سرم بودند ، خواهرهايم قرار گذاشته بودند كه به نوبت كنارم باشند ، ولي خُب من هم جوان بودم . دوست داشتم موقع مهم ترين واقعه ي زندگيمان شوهرم يا حداقل خانواده اش پيشم باشند .
ده روز بعد از تولد ليلا تلفن زد . اين ده روز اندازه ي يك سال بر من گذشته بود .
پرسيد:"خُب چه طوري رفتي بيمارستان ؟ با كي رفتي ؟ما را هم دعا كردي ؟ "
حرف هايش كه تمام شد ،
گفتم :" خب ! خيلي حرف زدي كه زبان اعتراض من بسته شود . "
گفت :" نه ، ان شاءالله مي آيم . "
دوباره بهت زنگ مي زنم. بعد از ظهر همان روز دوباره تلفن زد .
گفت :" امشب مامانم اينها مي آيند ديدنت .
اين جا بود كه عصبانيت ده روز را يك جا خالي كردم .
گفتم:" نه هيچ لزومي نداردكه بيايند ."
اولين بار بود كه با او اين طوري حرف مي زدم . از كسي هم ناراحت نبودم . فقط ديگر طاقت تحمل آن وضعيت را نداشتم . بايد خالي مي شدم.
ادامه دارد.....
کانال #شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_بیست_و_هفتم 💫 تزکیه نفس ندیدم سید ب
💔
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
☘ #قسمت_بیست_و_هشتم
من هم از قانون نامردی استفاده کردم! هر بار که به من نزدیک مي شد پایش را ميزدم تا بتوانم توپ را بگیرم. از طرفی مي خواستم ببینم این آدم خود ساخته عصبانی مي شود یا نه!
یک بار خیلی بد رفتم روی پای سید. نقش بر زمین شد. وقتی بلند شد دیدم دارد ذکر ميگويد! بعد از بازی رفتم پیش سید و از او معذرت خواهی کردم. خندید و گفت:
« مگه چی شده؟! خب بازیه دیگه، یک موقع من به تو مي خورم، یک موقع برعکس. بعد هم خندید و رفت. »
٭٭٭
در سلام کردن همیشه پیشقدم بود. ندیدم سر کسی داد بزند. سر سفره همیشه دو زانو و با ادب مي نشست. آداب خوردن و آشامیدن را همیشه رعایت مي کرد. همیشه به کم قانع بود. چیزهای خوب را به دیگران مي داد و باقیمانده اش را برای خودش قرار ميداد. در جمع دوستان، همیشه به دنبال مظلومترین و تنهاترین افراد بود! سعی مي کرد با آنها رفیق شود.
یک بار سید را بی وضو ندیدیم. در همه ی کارها ابتدا فکر مي کرد بعد تصمیم مي گرفت.
کمتر دیدم که لباس نو بپوشد. همیشه لباس نو را به دوستان و جوانترها مي داد. وقتی لباس چند بار شسته مي شد و به اصطلاح از سکه مي افتاد آنوقت خودش مي پوشید.
اينها قدم هايي بود كه براي تزكيه نفس برمي داشت. از همان دوران دفاع مقدس .
🌱 راوی: دوستان شهید
ادامه دارد....
ڪانال #شهید_امید_اڪبری🍂
@shahidomidakbari
@shahedaneosve
#کپےممنوع