کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_بیست_و_چهارم خيلي قشنگ بود . نم
💔
#نیمه_پنهان_ماه
🔸 #قسمت_بیست_و_پنجم
يك هفته قبلش به من گفت از دكتر بپرسم با توجه به اينكه بچه اي در راه دارم آيا مي توانم سوار هواپيما شوم . مشكلي نبود .
سوريه كه رسيديم فهميدم آن ها برنامه شان اين است كه ما را سوريه بگذارند و خودشان بروند لبنان . يك روز ونصفي قبل از رفتن به لبنان و دو روز بعدش با هم بوديم . خوش حال بودم ، خيلي . از دو چيز ؛ يكي زيارت حضرت زينب و رقيه . ديگر ، فرصتي كه پيش آمده بود تا با هم باشيم . آن قدر ذوق كرده بودم كه مي گفتم اصلاً همين جا در هتل بمانيم . لازم نيست مثلاً برويم خريد يا اين جور كارها . آن چند روز عالي بود . در اين مدت فهميدم پاسدارها هم آدم هاي معمولي مثل ما هستند .
غذا مي خورند ، حرف مي زنند . آدم هايي كه خوبي هايشان از بدي هايشان بيشتر است ، باهم خريد هم رفتيم . هيچ كداممان نمي دانستيم چه كار بايد كنيم . براي زندگي اي كه خريد كردن و مصرف كردن هدفش باشد ساخته نشده بوديم . در بازارهاي سوريه خيلي دنبال سوغاتي مناسب بودم . آخرش ده تا سجاده خريدم . آقا مهدي هم يك ساعت خريد تا به مجيد سوغات بدهد ؛ تا هر وقت دستش را نگاه مي كند ياد او بيفتد.
ادامه دارد.....
کانال #شهید_امید_اکبری🍂
@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_بیست_و_چهارم 💫 یاران شهید سيد از يا
💔
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
☘ #قسمت_بیست_و_پنجم
سید در جایی دیگر درباره ی یاران شهید و دفاع مقدس مي گوید:
« اگر كسي مدعي شده كه مي تواند لحظه اي از حالات يك رزمنده و حال و هواي جبهه و جنگ را توصيف كند، فكر مي كنم حرف گزافي گفته باشد. هيچ كسي نمي تواند ادعا كند كه يك بچه رزمنده در هنگام عمليات، در شلمچه و مهران و تمام خطوط ما چه حالتي داشته، در دلش چه بوده، در سرش چه مي گذشته، زيرا مانند آنها ديگر پيدا نمي شود.
براي ما دفاع مقدس گنجي بود كه خيلي زود به پايان رسيد. جنگ ما جنگ نور عليه ظلمت بود و در آن هيچ شكي نيست. و براي درك صحيح اين موضوع زماني به يقين مي رسيم كه در آنجا بوده باشيم. اين جنگ حق عليه باطل، ايمان كامل عليه كفر كامل بود. كافي بود يك بسيجي به دليلي به جبهه برود. شايد اولين بار با ديد وسيع و هدف كامل نرفته باشد. ولي بعد وقتي ميماند، آنوقت به قولي پايبست جبهه ها مي شد و هرگز دوست نداشت كه برگردد.
حضرت امام فرمودند:
”جبهه دانشگاه است“
واقعًا روي بچه ها تأثير داشت؛ در حالات، در نماز شب ها، روحيات و نورانيت ها.
جبهه مانند مادري بود كه انسان سازي مي كرد. ما در جبهه، خودمان را شناختيم در نتيجه ی آنجا بود كه بچه ها وصل مي شدند. همه ی شهدا، همه ی رفقا كه ديديم، همه از جنگ نور گرفتند. عده اي نور نداشتند، در حدي كه محيط اطرافشان را روشن كنند؛ اما وقتي به جبهه رفتند، آنجا بود كه از انشعاب و تشعشع نورشان طوري شد كه جهانگير شدند. دنيا انگشت تعجب به دهان گرفت كه چه بود و چه شد! يك دنیا امكانات، يك دنيا تجهيزات در مقابل يك عده بسيجي، يك عده افراد كم سن و سال مغلوب شدند و ناكام ماندند و به اهداف شوم شان نرسيدند.
جنگ كه شروع شد، عراقي ها شعار مي دادند:
" سه روز ديگر تهران هستيم. "
آنها مطمئن بودند كه يك روزه استان خوزستان را مي گيرند، روز دوم به استان لرستان مي رسند و روز سوم هم تهران هستند. اين خيال خامي بود كه در سر آنها مي گذشت. و الحمدلله اين آرزو را خودشان و اربابانشان به گور بردند. و تمامش هم به همت اين عزيزان به خصوص شهدا بود. »
🌱 راوی: نوار مصاحبه با شهید
ادامه دارد....
ڪانال #شهید_امید_اڪبری🍂
@shahidomidakbari
@shahedaneosve
#کپےممنوع