eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
41 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_دهم كم كم ترسم ريخت . بعد از اي
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 جلسه ي اول توانستم دزدكي نگاهش كنم . مخصوصاً كه او هم سرش را زير انداخته بود . با همان لباس فرم سپاه آمده بود . خيلي مرتب و تميز . فهميدم كه بايد در زندگيش آدم منظم و دقيقي باشد . از چهره ي گشاده اش هم مي شد حدس زد شوخ است . از سؤالاتي كه مي پرسيد فهميدم آدم ريز بيني است و همه ي جنبه هاي زندگي را مي بيند . دو روز بعد هم با همان لباس سپاه آمد . صحبت هاي جلسه ي دوم كوتاه تر بود . نيم ساعت بيش تر نشد . اين كه چه جوري بايد خانه بگيريم ، مدت عقد ، مهريه و اين چيزها . آقا مهدي اصلاً موافق مراسم نبود . مي گفت : " من اصلاً وقت ندارم و الآن هم موقعيت جنگ اجازه نمي دهد . " گمانم عمليات رمضان بود . حالا كه دلم گواهي مي داد اين آدم مي تواند مرد زندگيم باشد ، بقيه ي چيزها فرع قضيه بود . ديگر همه ي خانواده مان سر اصل قضيه ازدواج ما موافق بودند . ادامه دارد... کانال 🍂 @Shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_دهم جاده ای در مسیر مریوان داشتیم که ب
💔 🔴 ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ 💫 شوخ طبعی سید مجتبی در موقع کار بسیار جدی بود. اما زمانی که پای شوخی به میان مي آمد انسان بسیار شوخ طبعی بود. همین جاذبه و دافعه، سید را برای همه دوست داشتنی کرده بود. شوخی های سید فقط برای خنده نبود، بلکه همه کارهایش هدفمند بود. مادرش مي گفت: « در خانه نشسته بودم. مثل هر روز چشم انتظار سید بودم؛ چشم انتظار لحظه ای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم. ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد. با عجله رفتم و در را باز کردم. پشت در پسر عموی سید، آقا سید مصطفی (۱) بود. دیدم چهره اش درهم و ناراحت است! بعد از احوالپرسی گفت: " زن عمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید. " دل توی دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: " چی شده!؟ " گفت: " یکی از برادرهای پاسدار آمده و با شما کار دارد. " برای لحظاتی از خود بیخود شدم. خدایا یعنی چه خبری برایم آورده اند. ترسی عجیب وجودم را فرا گرفت. نكند سید مجتبی ... سید مصطفی به سمت چپ نگاه کرد. به آرامی قدمی به جلو گذاشتم و از منزل خارج شدم تا آن پاسدار را ببینم. در این چند لحظه کوتاه چه فکرها که از سرم نگذشت! تا صورتم را برگرداندم صدای سلام شنیدم. چهره ی نورانی پسرم، سید مجتبی، در مقابلم بود. گفتم: " مجتبی خدا خفه ات نکند این چه کاری بود که با من کردی تو که من را کشتی! " پسرم را در آغوش گرفتم. بعد در حالی که مي خندیدیم، به داخل خانه رفتیم. مجتبی رو به من کرد و بعد از معذرت خواهی گفت: " مادر جان خیلی شما را دوست دارم. اما ميدانی جنگ است هر لحظه امکان دارد خبر شهادت مرا برای شما بیاورند. مي خواستم آماده باشی. " » ---------------------------------------- 1. جانباز سرافراز، سید مصطفی علمدار، از نزدیکترین دوستان مجتبی بود که در عملیات والفجر 10 قطع نخاع شد. ( ایشان در تاریخ ۱5 بهمن 96 به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. ) خداوند همه جانبازان عزیز را شفا عنایت كند. ادامه دارد.... ڪانال 🍂 @shahidomidakbari @shahedaneosve