کے به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را مےشود از حافظه ی آب گرفت؟
aviny_170.mp3
621.4K
💔
دلها تان را از دنیا بیرون ڪنید
پیش از آنڪه
بدن هاتان را از آن بیرون برند.
🔊 چشماتو ببند رفیق
@shahidomidakbari
بسم الله الرحمن الرحیم
🔅 #هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه ۸۶
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#شهید_امید_اکبری✨
@shahidomidakbari
💔
راه ما راه سید الشهداست
و آنان ڪه پای یقین در این راه نهاده اند
آرزوے سر باختن دارند..
تا به ذبیح الله اعظم
حضرت سید الشهدا علیه السلام
از همه نزدیڪتر شوند...
#شهیدآوینے
ڪانال #شهید_امید_اڪبری🍂
@shahidomidakbari
گیرم ڪه پس دادند
هر دو گوشوارم
گـوشے برای گوشواره ها ندارم...💔
#یارقیه
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رمضان
نشستی سر سفره ی من ، خوب یک چیزی بخواه دیگه...💔
حاج آقا مجتبی تهرانی
کانال #شهید_امید_اکبری ✨
@shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_شانزدهم 💫 گردان مسلم در عمليات آزادي
💔
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
☘ #قسمت_هفدهم
«... در تاریکی شب شروع به پیشروی کردیم. همزمان، عراق نیز گردان های رزمی خود را برای جلوگیری از پیشروی ایران به این منطقه اعزام کرد.
فراموش نمي کنم؛ حسین طالبی نتاج از بچه ها جدا شد و به میان نیزار رفت. وقتی ستون نیروهای عراقی نزدیک مي شد یکباره از جا بلند شد و آنها را به رگبار بست! حسین این کار را چند بار تکرار کرد. واقعًا این کار خیلی شجاعت مي خواست. کار او باعث مي شد نیروهای دشمن جرئت نزدیکی به مواضع ما را نداشته باشند. نزدیک صبح مجتبی را دیدم. خیلی ناراحت بود!
پرسیدم: " چی شده؟! "
گفت:
" حسین رو توی نیزار زدند. ميخوام برم بیارمش. "
گفتم:
" ببین دشمن چطور آتیش ميریزه؟! مطمئن باش فرمانده گردان اجازه نميده. صبر کن شرایط که بهتر شد با هم ميریم."
هوا روشن شده بود. ما در منطقه ای جلوتر از سه راه شهادت، در شلمچه، مستقر بودیم. فرمانده گردان کمی به اینطرف و آن طرف رفت. صدای غرش توپخانه و حرکت تانک های دشمن هر لحظه نزدیکتر مي شد. رفتم پیش حاجی داشت با بیسیم صحبت مي کرد. به من گفت:
" بچه ها رو جمع کن، یه خط باید بریم عقب. لشکر سمت چپ ما جلو نیامده. الان همه ی ما محاصره ميشیم! "
به سرعت همه ی بچه ها را جمع کردیم. یک خط به عقب آمدیم. مجتبی با ناراحتی به نیزار، خیره شده بود. رفیق صمیمی اش آنجا مانده بود و حالا....(۱)
این بار در خود سه راه و اطراف آن مستقر شدیم. دستور فرماندهی این بود که هر طور شده از این سه راه محافظت کنید. ساعتی بعد تانک های دشمن در مقابل سه راه موضع گرفتند. حالت منطقه طوری بود که دشمن بر این سه راه اشراف داشت. شلیک بی امان تانک ها آغاز شد. کم کم خاکریز ما در حال محو شدن بود! هر بار که تانک های دشمن قصدپیشروی داشتند بچه ها قد علم مي کردند. من و چند نفر دیگر از بچه ها آنقدر آرپیجی زدیم تا جایی که گوش های ما تقریبًا هیچ صدایی را نميشنید. اما با یاری خدا توانستیم تا زمان تاریک شدن هوا خط را نگه داریم. »
--------------------------------------
1. پیکر شهید حسین طالبی نتاج در مرحله ی بعدی عملیات به عقب منتقل شد.
🌱 راوی: جمعی از دوستان
ادامه دارد....
ڪانال #شهید_امید_اڪبری🍂
@shahidomidakbari
@shahedaneosve
#کپےممنوع
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 🔴 #علمدار ✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار ☘ #قسمت_هفدهم «... در تاریکی شب شروع به پیشروی
💔
🔴 #علمدار
✨ زندگینامه شهید سید مجتبی علمدار
☘ #قسمت_هجدهم
💫 کربلای 8
جنگ و گریز، تک و پاتک، حمله و دفاع منطقه ی شلمچه، بسیاری از نیروهای ما را ورزیده کرده بود. صدام، که مغرور از پیروزی کربلای 4 مشغول جشن و شادمانی بود، با شروع کربلای 5، خواب از سرش پرید.
در ادامه این عملیات و در اسفندماه، عملیات تکمیلی کربلای 5 آغاز شد. در این مرحله نیز ضربات سختی به پیکره دشمن وارد شد.
هجدهم فروردین 1366 عملیات دیگری در شلمچه آغاز شد؛ عملیات کربلای 8 در همان محور عملیات قبلی.
گردان مسلم، که پس از مرخصی و بازسازی مجدد به شلمچه برگشته بود، خط شکن عملیات بود. طی این عملیات حماسه ی سید مجتبی دیدنی بود. او جدای از فرماندهی و کمک به نیروها، در اوقات استراحت به کارهای دیگر نیز مي پرداخت. بارها دیده بودیم که در تاریکی شب با شجاعت به سمت خط دشمن مي رفت. پیکر شهدایی را که در مرحله اول عملیات جا مانده بودند به عقب منتقل مي کرد.
مي گفت:
« خانواده ی اینها چشم انتظارند. »
مي گفت: فقط آدرس بدهید که شهدا یا مجروحان کجا هستند! آنوقت با شجاعت حرکت مي کرد و مي رفت.
زمانی که در محور شمشیری قرار داشتیم امکان انتقال مجروحان نبود. با تاریکی شب، بیشتر بچه ها از فرط خستگی استراحت مي کردند. اما مجتبی مشغول انتقال مجروحان ميشد. از نوک شمشیری آنها را به عقبه و جایی که آمبولانس قرار داشت، مي رساند و برمي گشت.
****
بالاخره راضی شد بگوید! هر بار که در خانه از او مي خواستیم از جبهه خاطره بگوید حرفی نميزد یا اینکه خاطرات دیگران را نقل مي کرد.اما این بار خاطره از خود سید بود.
مي گفت: « توی شلمچه، عملیات کربلای 8 شروع شد. شب بود و همه جا تاریک. با بچه ها خیلی خوب جلو رفتیم. رسیدیم به پشت یک خاکریز. نارنجک توی دستم بود. ضامن را کشیدم و رفتم بالای خاکریز. مي خواستم موقعيت دشمن را ببينم... .
ادامه دارد....
ڪانال #شهید_امید_اڪبری🍂
@shahidomidakbari
@shahedaneosve
#کپےممنوع