eitaa logo
میدان دانشگاه
82 دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
23.4هزار ویدیو
100 فایل
اطلاع رسانی محله میدان دانشگاه همدان
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‍ ‍ 💥بسیار جالب خواندن این خاطره رو از دست ندید💥 ⭕️شـهـیـدی که وســوسـه ی شـیــطـان را عـمــلـی نڪـرد و تـسـبـیـحـات ڪــوه و گـیــاهــان را شـنـیـد...⭕️ ✍نفس عمیقی ڪشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم .یڪی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این ڪتری رو آب ڪن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیڪ شدم تا به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به ڪرد نمی‌دانستم چه کار ڪنم! همان جا پشت بوته‌ها مخفی شدم. من می‌توانستم به راحتی یک انجام دهم. در پشت آن بوته‌ها چندین ڪه بـرهنـه مشغول شنا ڪردن بودند. من همان جا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن من را وسوسه می‌ڪند ڪه من نگاه کنم هیچ ڪس هم متوجه نمی‌شود اما از این از این گناه می‌گذرم.» بعد ڪتری خالی را از آن جا برداشتم و از دیگر آب آوردم. بچه‌ها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست ڪردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:🔸«هرڪس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور ڪه اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن ڪه در ڪنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تڪرار کردم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. . همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم به اطراف خودم نگاه ڪردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی ڪه از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن ڪمی سڪوت ڪرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی 🔸انسانی که گناه را ترک ڪند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نڪن.» ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌍🌍🌍 ✅ داستان مهم و عبرت انگیز 🟢 عبرت‌آموز دکتر علی حائری (فرزند مرحوم آیه الله حائری شیرازی) از آن دریای حکمت در مسیر شیراز به قم، سه‌راهی سورمق و پیش از رسیدن به آباده، مسجدی نیمه‌ساخت وجود داشت که معمولاً محل اقامه نماز، استراحت کوتاه و قضای حاجت برای ما و محافظان بود. این‌بار وقتی به سمت سرویس‌های بهداشتی رفتیم، با تعجب دیدیم که درِ سرویس‌ها قفل کتابی زده‌اند. شاید خادم مسجد از ترس اینکه کسی بدون پرداخت هزینه‌ای، دل از رنج سفر باز کند، آن‌ها را قفل کرده بود ... بگذریم. پدر، بطری آب را برداشت تا وضویی تازه کند و به سمت مسجد رفت. اما صحنه‌ای فجیع هر دوی ما را در بهت و تلخی فرو برد. درست پشت درِ بیرونی مسجد، رهگذری قضای حاجت کرده بود. پدر، با چهره‌ای برافروخته از شرم، آرام در گوشم گفت: «نگذار محافظ‌ها به این سمت بیایند». سپس پلاستیکی برداشت، پارچۀ کهنه‌ای پیدا کرد و با همان بطری آب به سمت محل رفت. آن‌جا را کاملاً تمیز کرد و همان‌جا به نماز ایستاد. در ادامه مسیر، پدر همچنان در سکوت و با چهره‌ای اندوهگین، نگاهش را به بیرون دوخته بود. نزدیک شهررضا، آرام در گوشم گفت: «تو از این صحنه‌ای که دیدی، چه برداشتی می‌کنی؟» و بی‌درنگ ادامه داد: «این، تصویری روشن از جامعۀ امروز ماست؛ وقتی درِ دستشویی را قفل می‌کنی، مردم پشت درِ مقدساتت قضای حاجت می‌کنند». اگر حلال خدا را حرام کردید مردم حرام خدا را حلال خواهند کرد. اگر پول شما قابلیت استقراضش را از دست بدهد، مردم رباخوار می‌شوند کمااینکه شده‌اند. اگر سهولت محرمیت بین دختر و پسر را از جامعه گرفتی، به همان نسبت نوامیستان در معرض هتک قرار می‌گیرند. به قول شیرازی ها شتر سواری کوتی کوتی (دولا دولا) نمیشه. نمی‌شود با احکام خدا سلیقه‌ای برخورد کرد و «یومنون ببعض و یکفرون ببعض» بود. آدم باید آنچه را می‌فهمد بلند فریاد بزند تا از «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا» نباشد.