eitaa logo
🌷 شهیدسیدمیلادمصطفوی🌷
1.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.6هزار ویدیو
94 فایل
شما با دعوت #شهید به این کانال اومدید #اولین_کانال_رسمی #خادم_الشهدا #مهندس_عمران #پهلوان #مربی_اخلاق #شهید_اربااربا #شهید_گره_گشا #شهیدسیدمیلادمصطفوی نشر و کپی مطالب کانال فقط با ذکر #صلوات برای سلامتی آقا امام زمان عج مجاز میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 خاطره ای از شهید مدافع حرم مهندس آقا سید میلاد مصطفوی و شفای نوجوان مشهدی🌷 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🌷چند وقت پیش توی یکی از گروهها یه خانمی مطلبی گذاشت که سراسر اضطراب بود و تمنا و التماس دعا برای که تشخیص دکترها بوده مادر این پسر نوجوان بسیار حال بدی داشت و از اعضای گروه ما خواهش کرد دعا کنیم بنده رفتم تو پی وی ایشان و خیلی باهاشون صحبت کردم به دلم افتاد بهش بگم به شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی شهید بی سر متوسل بشه گفت چشم دخترم ایشان این کار رو کرده بود می گفت قرار شد عکس و آزمایش پسرم رو ببریم پیش یه دکتر دیگه میگفت رفتم در مطب که رسیدم مطب به شهید سید میلاد مصطفوی گفتم سید شما سیدی من هم سیدم اگر من رو امروز ناامید کنی شکایتت رو به مادرت حضرت زهرا س می کنم😭 بعد میگفت مطب شدم دکتر بعد از معاینه و عکس و آزمایش گفت پسر شما فقط یه عفونت ریوی داره که با دارو رفع میشه. میگفت اصلا شد فقط خدا میدونه چقدر خوشحال شده بود می گفت سید میلاد پسر من رو شفا داد این خانم در مشهد هستند و اصلا شهید سید میلاد مصطفوی رو ندیدن و اصلا نمیشناختند. مزار شهید سید میلاد مصطفوی عزیز در شهرستان بهار همدان است.🌷🌷🌷 🌷برای شادی روح این سید بزرگوار صلوات🌷 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم مهندس سیدمیلاد مصطفوی🇮🇷 https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃 🌹🌴🌺🌿 🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃 🍃 چند روز قبل از عملیات ، مجتبی کرمی رفت گوشه ای نشست و با خودش فکر میکرد و چیزی و میکرد ، حال عجیبی داشت ، با سختی رفتم پیش مجتبی و گفتم: مجتبی جان چت شده؟ دلت برا دختر کوچولوت ، ریحانه جان تنگ شده؟ بلند شو بریم یه زنگی بزن خونه .... گفت: این حرفها نیست میخوام تنها باشم . من وسط و نشسته بودم ، سالهای سال به این لحظه غبطه خواهم خورد .بین دو نفر بهشتی نشستم اما متوجه نبودم .این دو نفر آنقدر کردند که نزدیک بود روح از تنشون جدا بشه . 🌿قبل از عملیات با هم بستیم ، عهد کردیم که اگه به سلامتی از برگشتیم برادریمون ثابت بمونه ، و اگه شهید شدیم رفقا یادمون نره به همدیگه قول شفاعت دادیم . به سید گفتم : سید ، جان بابات دستم رو بگیر ، اگه شدی حداقل خوابمون بیا . گفت: حالا ببینم خدا چی میخواد؟؟ 🍂خوب یادمه من تو اون روزا حال خوشی نداشتم ، میگفتم خدایا من هنوز ازت شهادت نمیخوام چون آمادگیشو ندارم ، ولی سید کاملا آماده بود . روحانی با صفایی اونجا بود .خیلی صحبتهای دلنشینی داشت در مورد جایگاه مجاهدین در راه خدا و و ... حین صحبتهای حاج آقا چشمم افتاد به سید میلاد دیدم سرش رو انداخته پایین و آروم آروم با دستش میزد رو سرش و زیر لب با زبان ترکی میکرد "اِی الله مَنِ دَ ا یِسّ"ای خدا من رو هم قبول کن "اِی الله مَنِ دَ باغیش لا"خدایا منو ببخش "عمه جان مَنِ دَ قَبول اِلَ"عمه جان من رو هم بپذیر دیگه تو اون روزا سید به رسیده بود .کم کم در کنار تمام شوخ طبعیها و شور و که داشت ، راز و نیازش نمود بیشتری پیدا کرده بود . همیشه قبل از اذان صبح بود و مشغول عبادت ، یه شب هوا خیلی بود سید یه پتو دور خودش پیچیده بود و میخوند . روزای آخری بود که در حال و آمادگی بودیم ، سید دسته ی اصلیش آرپی جی زن بود . یکی از تیر بارچی هامون شد ، و مجبور شدیم به سید تیربار بدیم . به سید گفتم : سید جان به تیپ و هیکلت میخوره تیربار چی باشی . سید اولش یه مقدار بهونه آورد وقتی دید تکلیفشه ، با و قبول کرد . سلاح رو که تحویل گرفت ، دیگه تیر بار ازش جدا نشد .نوار تیربار رو هم دور کمرش می انداخت و یک خاصی پیدا میکرد . سید تو افتاد دسته ی احتیاط تا متوجه شد ، که جزو نیروهای هجوم نیست تا صبح مرتب میومد میگفت : ممد آقا منو ها من فقط اومدم بجنگم ، احتیاط کار من نیست . شب قبل از عملیات مصادف بود با ، بچه ها عزاداری عجیبی برگزار کردند ، یه شال مشکی بست به سرش و با شور و حرارت خاص سینه میزد . فردا قرار بود بریم ، معلوم نبود کدوم یکی از بچه ها از بین ما جدا خواهند شد ؟ البته به ظاهر معلوم نبود اما اونهایی که بود و حساب و کتابشون رو با خدا و خلق خدا صاف کرده بودند ، میدونستند که هستند . ادامه دارد......... : اَللّهُمَ الرزُقنا شَهادَة فی سَبیلِک 🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃🌹 شادی روح امام و شهدا صلوات 🍃به کانال شهید سیدمیلاد مصطفوی بپیوندید 👇👇👇👇👇 🇮🇷 @shahidseyyedmilademostafavi
روزهای بی تو بودن را کجا باید فریاد زد رفیق؟؟؟؟😭😭😭 🇮🇷 کانال شهید مدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی🇮🇷 👇👇👇👇 @shahid_a_seydmilade_mostafavi
‼ ماه رمضان میکند. 🔹اگه ماه رمضان رو نمی شناسید این روایت رو بخونید: 🌸 امام رضا علیه‌السلام می فرمایند: 🔹چون روز قيامت شود، ماه‌ها را به صحرای قیامت مى‌آورند، در حالى كه ماه رمضان، كه با هر زيور نيكويى آراسته است، پيشاپيش آنهاست. آن روز، ماه رمضان در ميان ماه ها، همچون ماه در ميان ستاره هاست. 🔹️ مردمى كه آن جا گرد آمده اند، به يكديگر میگويند: ای کاش كه اين چهره ها را مى شناختيم! منادى، از سوى خداى متعال ندا میدهد: 🔹️اى همه آفريدگان! اينها، سيماى ماه‌هايى است كه نزد خداوند، از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد، شمارشان در كتاب خدا دوازده تاست. 🔹سَرور و برترِ همه ماه‌ها، ماه رمضان است. آن را آشكار ساختم تا برترى ماه من را بر ماه‌هاى ديگر بشناسيد. 🔹 و این ماه براى مردان و زنانى كه بنده من‌ هستند و در این ماه روزه گرفتند، شفاعت كند و من هم شفاعتش را درباره آنان بپذيرم. 📚 فضائل الأشهر الثلاثة، ص: ۱۱۰ 🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌸🕊 راهکارهای زندگی موفق در جز سوم 🍃به کانال خوش اومدید🍃 🇮🇷 @shahidseyyedmiladmostafavi
🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃 🌹🌴🌺🌿 🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃 🍃 چند روز قبل از عملیات ، مجتبی کرمی رفت گوشه ای نشست و با خودش فکر میکرد و چیزی و میکرد ، حال عجیبی داشت ، با سختی رفتم پیش مجتبی و گفتم: مجتبی جان چت شده؟ دلت برا دختر کوچولوت ، ریحانه جان تنگ شده؟ بلند شو بریم یه زنگی بزن خونه .... گفت: این حرفها نیست میخوام تنها باشم . من وسط و نشسته بودم ، سالهای سال به این لحظه غبطه خواهم خورد .بین دو نفر بهشتی نشستم اما متوجه نبودم .این دو نفر آنقدر کردند که نزدیک بود روح از تنشون جدا بشه . 🌿قبل از عملیات با هم بستیم ، عهد کردیم که اگه به سلامتی از برگشتیم برادریمون ثابت بمونه ، و اگه شهید شدیم رفقا یادمون نره به همدیگه قول شفاعت دادیم . به سید گفتم : سید ، جان بابات دستم رو بگیر ، اگه شدی حداقل خوابمون بیا . گفت: حالا ببینم خدا چی میخواد؟؟ 🍂خوب یادمه من تو اون روزا حال خوشی نداشتم ، میگفتم خدایا من هنوز ازت شهادت نمیخوام چون آمادگیشو ندارم ، ولی سید کاملا آماده بود . روحانی با صفایی اونجا بود .خیلی صحبتهای دلنشینی داشت در مورد جایگاه مجاهدین در راه خدا و و ... حین صحبتهای حاج آقا چشمم افتاد به سید میلاد دیدم سرش رو انداخته پایین و آروم آروم با دستش میزد رو سرش و زیر لب با زبان ترکی میکرد "اِی الله مَنِ دَ ا یِسّ"ای خدا من رو هم قبول کن "اِی الله مَنِ دَ باغیش لا"خدایا منو ببخش "عمه جان مَنِ دَ قَبول اِلَ"عمه جان من رو هم بپذیر دیگه تو اون روزا سید به رسیده بود .کم کم در کنار تمام شوخ طبعیها و شور و که داشت ، راز و نیازش نمود بیشتری پیدا کرده بود . همیشه قبل از اذان صبح بود و مشغول عبادت ، یه شب هوا خیلی بود سید یه پتو دور خودش پیچیده بود و میخوند . روزای آخری بود که در حال و آمادگی بودیم ، سید دسته ی اصلیش آرپی جی زن بود . یکی از تیر بارچی هامون شد ، و مجبور شدیم به سید تیربار بدیم . به سید گفتم : سید جان به تیپ و هیکلت میخوره تیربار چی باشی . سید اولش یه مقدار بهونه آورد وقتی دید تکلیفشه ، با و قبول کرد . سلاح رو که تحویل گرفت ، دیگه تیر بار ازش جدا نشد .نوار تیربار رو هم دور کمرش می انداخت و یک خاصی پیدا میکرد . سید تو افتاد دسته ی احتیاط تا متوجه شد ، که جزو نیروهای هجوم نیست تا صبح مرتب میومد میگفت : ممد آقا منو ها من فقط اومدم بجنگم ، احتیاط کار من نیست . شب قبل از عملیات مصادف بود با ، بچه ها عزاداری عجیبی برگزار کردند ، یه شال مشکی بست به سرش و با شور و حرارت خاص سینه میزد . فردا قرار بود بریم ، معلوم نبود کدوم یکی از بچه ها از بین ما جدا خواهند شد ؟ البته به ظاهر معلوم نبود اما اونهایی که بود و حساب و کتابشون رو با خدا و خلق خدا صاف کرده بودند ، میدونستند که هستند : 🌸🕊 🍃به کانال خوش اومدید🍃 🇮🇷 @shahidseyyedmiladmostafavi