eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3.1هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
12.2هزار ویدیو
236 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #شهید_خاطرات_تورجی_زاده #قسمت_چهارم #نجات چهار سال از تولد محمدرضا گذشت.روز به روز بزرگتر و
چند روز بعد محمد را در پشه بند خوابانده بودم،موقع غروب به سراغ او رفتم،یکدفعه دیدم گردنش سیاه و متورم شده!خیلی ترسیدم همسایه ها را صدا کردم. نفسش بالا نمی آمد با یکیاز همسایه هت به بیمارستان رفتیم دکتر سریع او را معاینه کرد و آزمایش گرفت... دکتر گفت خدا خیلی رحم کرد اگر او را دیرتر رسانده بودید بچه تلف می شد.این یه عفونت سخت بود که بخیر گذشت.چند روزی از آن ماجراها گذشت چندین اتفاق دیگر نیز رخ داد.همیشه توسل به حضرت زهرا س داشتم هر بار دست عنایت خداوند رو می دیدم اما خیلی ترسیده بودم. شب بعد از نماز سرسجاده نشسته بودم.به این اتفاقات فکر می کردم.بعد از سه دختری که خدا به ما عطا کرد این پسر به دنیا آمد حالا پشت سر هم این اتفاقات و... نکند این بچه عمرش به این دنیا نیست.نکند چشم زخم و... به سجده رفتم خیلی گریه کردم.بعد هم گفتم: خدایا همه چیز به دست توست.ما هیچ اختیاری از خود نداریم. خدایا مرگ و زندگی به دست توست.شفا به دست توست.خدا را به حق ائمه قسم دادم.خدایا پسرم را از خطرات نجات بده.خدایا فرزندم را به تو می سپارم.خدایا دوست دارم پسرم سرباز امام زمام عج شود.خدایا او را از خطرات حفظ کن.در تربیت فرزندمان ما را یاری کن.بعد از آن دیگر مشکلات قبلی پیش نیامد.پسرم روز به روز بزرگ تر می شد و قوی تر.هر وقت نماز می خواندم کنارم می ایستاد.او هم مثل ما نماز می خواند ❣کانال شهید تورجی زاده👇 ╔══. ⚘ ✨🕊.═══╗   @shahidtoraji213 ╚══. ⚘ ✨🕊.═══╝
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #خاطرات_شهید_تورجی_زاده #نجات #مادر_شهید چند روز بعد محمد را در پشه بند خوابانده بودم،موقع
سواد پدر و مادر زیاد نبود . حدود چهار کلاس قدیم .همه علم ومعرفتش را پای منبرها کسب کرده بود . کارها و رفتارهای او صحیح و آموزنده بود. اکنون بعد سالها و بعد از تحصیلات دانشگاهی و مطالعه و ... به این نتیجه رسیدم که شیوه تربیتی پدر کاملترین روش بود آن هم در آن زمان. هیچگاه در برخوردهایش امرو نهی نمیکرد. معمولا طوری رفتار میکرد تا طرف مقابل به روش درست پی ببرد . با فرزندانش رفیق بود .اگر چیزی میخواست بخرد حتما از ما نظر خواهی میکرد برای نظر ما احترام قائل بود . برای نماز خواندن فرزندان را تشویق میکرد. از محبت خدا میگفت از اینکه چرا باید نماز بخوانیم . او با صحبتها کاری میکرد که بچه ها خودشان به نماز اهمیت بدهند . پدر همیشه نمازش را اول وقت میخواند. او غیر مستقیم فرزندانش را به این کار ترغیب میکرد. از بیکاری ما خوشش نمی آمد ‌. از همان دوران نوجوانی هر زمان بیکار بودیم مارا به نانوایی میبرد.. ادامه👇👇 ❣کانال شهید تورجی زاده👇 ╔══. ⚘ ✨🕊.═══╗   @shahidtoraji213 ╚══. ⚘ ✨🕊.═══╝
وصیت کرده بود رو قبرش ننویسیم #مادر_شهید می گفت: قاسم بیاید ببیند مادرش این سی سال فکر می کرده پسرش شهید شده، دلگیر می شود.😭 کسی چه می‌فهمد سی سال زندگی کردن با یک قاب عکس یعنی چه؟! #کانال_شهید_تورجی_زاده🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌷🌸💐🌹💐🌸🌷 دل ڪندن سخت است اما خونِ تو رنگین‌تر از «علی اڪبر حسین» نیست دلم را از تو ، برای حسین و آقازادهٔ حسین ڪندم 🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍃یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت میکند .دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم .گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر برای چه بوده است !. راوی: 🌺سالروز شهید .👇🏻 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت‌های جگرسوز مادر شهید...😭💔 هر کس با خونِ بچه تکه تکه شده من بازی کنه، حضرت عباسی من ازش راضی نیستم
💔 پنج‌شنبه‌ها برای برخی هنوز بوی دلتنگی می‌دهند “پنج‌شنبه” برای ما یک روز عادی‌ست اما برای دل‌های عاشق، وقتِ قرار است؛ قراری با قاب عکسی که نفس نمی‌کشد، اما جان می‌دهد دل‌شان را به همین قرارها خوش کرده‌اند؛ به فاتحه‌ای آرام، به شاخه‌گلی خاموش، به دلی که هنوز در سنگ مزار می‌تپد... 🔸 مادر، عصا به دست آرام چادر گل‌دارش را مرتب می‌کند 🔹 همان چادری که سال‌هاست وقتِ نماز و دعا، رو به آسمان، اشک‌هایش را پنهان می‌کرد ▪️حالا این پدر و مادر، دست می‌کشند روی مزار و قاب عکس پسرشان، انگار دارند صورتش را نوازش می‌کنند همان صورتی که دیگر فقط در خواب‌های آشفته‌شان پیداست ▫️کنار مزار می‌نشینند و با او حرف می‌زنند، مثل همان روزهایی که پسر، هنوز گوش می‌داد □ حالا سال‌ها گذشته صدای مادر لرزان شده، قامت پدر خمیده، اما دل‌هایشان هنوز ایستاده‌اند ● و پسر؟ همان‌طور در قاب مانده با همان لبخند، با همان چفیه خاکی جوان، ساکت، عاشق 🔻 آن روزها پدر و مادر، دل‌شان شور بازگشت می‌زد حالا دل‌شان را به همین پنج‌شنبه‌ها خوش کرده‌اند؛ به همین چند لحظه کنار "فرزند شهیدشان"، در دل سنگ، در آغوش سکوت ◾️ پدر، با پسرش در جبهه‌ها بود فقط یک عکس به یادگار مانده و حالا همان عکس، همیشه همراه پدر است. قامتش خم شده، اما دلش با پسرش گره خورده هر پنج‌شنبه، با همان عکس کنار پسرش می‌نشیند و با مادر، او را صدا می‌زنند جهت عضویت در کانال شهید تورجی👇 🇮🇷 @shahidtoraji213