eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
129 دنبال‌کننده
6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 سردار جهادگر فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد استان اصفهان زیر سایه‌‌ تهدید منافقین و گروهک‌ها، نگهبان جهاد پستش را ترک کرده بود. حاج‌علی اجازه نداد کسی سر پست نگهبانی برود؛ خودش رفت و در کیوسک نگهبانی ایستاد. نگهبان که برگشت، فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگِ جهاد را دیده بود که به جایش ایستاده است. از خجالت سرش را بالا نمی‌آورد که لبخندهای حاج‌علی را نبیند. این‌طوری به ما فهماند حتی نگهبان جلوی در هم که نباشد، فرماندهی دچار اخلال می‌شود و ما نباید کارمان را رها کنیم. 🥀 🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 سردار جهادگر فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد قرارگاه نجف در صف غذاخوری ایستاده بودیم. یک نفر از از پشت سر آرام گفت: آقایی که جلوی شما ایستاده، هاشم ساجدی است؛ فرمانده قرارگاه نجف. به حرفش خندیدم. گفتم: مگر فرماندهان هم مثل جهادگرها و رزمنده‌ها توی صف غذا می‌ایستند؟ مگر غذای‌ فرماندهان را توی اتاق‌شان نمی‌برند؟ گفت: نه، حتی اگر یک لقمه نان و پنیر برایش ببرند توی اتاق، ناراحت می‌شود که چرا بین او و سایر نیروها تبعیض قائل شده‌اند. 🥀 🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 سردار جهادگر فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگ، جهاد- قرارگاه کربلا سرمای استخوان‌سوز خوزستان کار خودش را کرد، سرما خوردم. لباس گرم نداشتم که بپوشم. به حسین ناجیان گفتم: « انبار پُر است از اورکت. یکی از آن‌ها را به من بدهید، بلکه سرما خوردگی‌ام بهتر شود.» گفت: « آن‌ها فقط متعلق به کسانی است که در خط مقدم می‌جنگند. باید بروم و درخواستت را به آقای جزایری بگویم، اگر ایشان اجازه داد، آورکت را به تو می‌دهیم.» دست‌آخر یکی از بچه‌ها آورکتش را به من داد تا بپوشم. 🥀 🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 سردار جهادگر فرمانده پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد استان فارس راننده خیلی به لودر فشار می‌آورد، اگر همین طور ادامه می‌داد، حتماً بلایی سرش می‌آمد و خاک‌ریز ناقص می‌ماند. حاج خلیل تازه برای بازدید آمده بود. این وضعیت را که دید، پا گذاشت در رکاب لودر و به راننده گفت: « برادر شما خیلی زحمت کشیدی و خسته‌ شدی، بیا پایین چند دقیقه‌ای استراحت کن تا من هم کمی کمک کنم. » راننده که نمی‌شناختش، برای استراحت پایین آمد. حاجی شروع کرد به خاک‌ریز زدن، آرام و بدون این‌که به لودر فشار بیاورد. راننده از نحوه‌ی کار کردن حاج خلیل تعجب کرده بود. چند دقیقه بعد که دوباره پشت فرمان لودر نشست، آرام و بدون فشار به دستگاه کار می‌کرد، « مثل حاج خلیل » 🥀 🕊🌹