eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
129 دنبال‌کننده
6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهدای ایران
🌹یک روز به من گفت: «اگر شدم، این دو را بده تا حقی از ، به گردن من نماند.»... . یک دست لباس بادگیر و یک دست لباس سبز سپاه درخانه داشت. من خیلی این دو دست لباسش را دوست داشتم. هر وقت با این لباس او را می دیدم، افتخار می کردم. یک روز به من گفت:«اگر شهید شدم، این دو دست لباسم را تحویل سپاه بده تا حقی از بیت المال، به گردن من نماند.» . ▪️من قانع نمی شدم و می گفتم: «این لباس ها تنها یادگارهای توست و من می خواهم آن ها را پیش خودم نگه دارم.» . هر چقدر اصرار کرد نتوانست مرا راضی کند. به ناچار وقتی دید قانع نمی شوم، گفت: «بادگیرم را تحویل سپاه بده اما لباس سبز را فقط با اجازه ی فرماندهی سپاه جویبار می توانی پیش خودت نگه داری.» . 🦋قبل از شهادتش به اسارت درآمد. روزهای آخر اسارتش در آخرین نامه ای که از اردوگاه برایمان نوشت هم، بار دیگر به همین موضوع اشاره کرد و بر آن تأکید کرد. دو روز بعد از این نامه به شهادت رسید و جنازه اش به ما تحویل داده شد. حالا بعد از سال ها من ماندم و یک لباس... . 💢راوی :همسر سردار شهید نادعلی رضایی 💢کانال خبری @shohadayeiran57
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💠زندگی نامه وخصوصیات اخلاقی💠 🌷🌷🌷 در پنجمین روز مرداد سال 1366 در روستای (شهرستان تیران و کرون) به دنیا آمد. در یک خانواده روستایی و با ایمان قد کشید. در دوران نوجوانی رفتن بر سر و خواندن بود. تحصیلاتش را تا مقطع در روستای خیرآباد به پایان رساند و سال 1381 ساکن شدند. در تمام این سال‌ها عضو فعال بسیج بود و فعالیت می‌کرد. سال 1385 سربازی‌اش را در (پادگان مالک اشتر ارومیه) گذراند و بعد از گذراندن دوره نظامی در پادگان به سپاه درآمد و لباس مقدس سپاه را به تن کرد و در زرهی 8 نجف اشرف نجف‌آباد مشغول به فعالیت شد. یکی از نیروهای گردان پیاده لشکر8 در جنگ با 29 اسفند 1393 در کشور (شیخ هلال) در سن 28 سالگی بر اثر به سر به درجه رفیع نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از انتقال به نجف‌آباد در گلزار این شهر به خاک سپرده شد. همسر در مورد اخلاق و منش این گفت: نوری و بود و همیشه به لب داشت، بعد از هم کسانی که از او یاد می‌کنند از رو بودنش می‌گفتند. او بود و معمولا از کسی ناراحت نمی‌شد. همیشه با دیگران را متوجه اشتباهشان می‌کرد، از و بیزار بود و را در زندگی سرلوحه خود قرار داده بود. آزاده عشوری افزود: طوری رفتار می‌کرد که مطمئن بودم می‌شود، حتی زمانی که وسایلش را جمع می‌کرد و گفت می‌خواهم به بروم، من گریه می‌کردم و می‌گفتم تو اگر بروی می‌شوی. وی ادامه داد: او خیلی خوشحال بود، چون پنج یا شش بار درخواست رفتن داده بود ولی قبول نکرده بودند. این دفعه که موافقت کرده بودند خیلی خوشحال بود و می‌گفت من نخواهم شد، می‌روم و دوباره برمی‌گردم. الان هم می‌گویم اگر تقدیرش بوده، خدا را شکر که با از دنیا رفت. 🌹
*پاسدار شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند* . 🌼شهیدی که مزارش از شهرهای شمالی و غربی ایران تا هزاران کیلومتر دورتر، زائر دارد. 🌼شهیدی که حاجت روا می کند و معمولا کسی دست خالی از سر قبرش برنمیگردد. 🌼شهیدی که قبل از تدفین ، سوره مبارکه کوثر را تلاوت نمود. 🌼شهیدی که هنگام تدفین ، از او صدای اذان گفتن شنیده شد. 🌼شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش ، دعای کمیل را می خواند. شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت. 🌼شهیدی که روی قالی های خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالی‌ها مرا از یاد محرومان غافل می کند.😞 🌼 شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم. 🌼 شهیدی که سلیمانی معتقد بود مزارش شفاخانه است و درباره اش گفت: «ما افتخار می‌کنیم شهید مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهر ماست، برای استان کرمان است؛ شهیدی که هیچ شبی نافله شبش قطع نشد. ما افتخار می‌کنیم به شهید مغفوری، او آن قدر در حفظ بیت‌المال حساس بود که حتی موقع وضع حمل همسرش، برای انتقال او به بیمارستان، از ماشین استفاده نکرد» 🌼 شهیدی که پس از شهادتشان ، حاج قاسم پشت در اتاق عمل نوه شان ۴ ساعت منتظر و دعاگو ماند. شهید مغفوری کانال 🦋 ⃟꯭ 🦋░꯭𓂃 ִֶָ
🌷🌴🥀🕊🥀🌴🌷 فرمانده دلاور سپاه سوسنگرد در مورد عملیات گفت : هنگامی که شهر شد، از ترس این که به تبدیل نشود، دست به دامان و مراجع عظام سراسر کشور شدیم و با تلفن متعدد آن ها را وادار کردیم تا فشار بیاورند . به حمدالله در مورد سریع عمل شد و به کمک برادران ارتشی و پاسدار پس از ۳ روز ، شهر را از محاصره خارج ساختیم و در آن نزدیک به ۱۵۰ داشتیم . ایشان گفت : در طول مدتی که سوسنگرد در اشغال دشمن بعثی بود بیش از ۱۵۰ پاسدار، بسیجی، طلبه و دانشجو به رسیدند و هیچ کمکی از طرف مسئولان نشد و حتی ما را جهاد سازندگی با قایق از رودخانه عبور می داد که عده ای از آن ها نیز شدند... مسئله به گوش رسید و ایشان دستور شکسته شدن را دادند. این بار مسئولان به دنبال ما آمدند و با تامین اسلحه و مهمات مورد نیاز فردای آن روز وارد شهر شد و آن را از نیروهای پاک سازی کرد . شادی روح و 🕊