🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#کلاس_درس_شهدا
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
كاری كنيد
كه وقتی كسی
شما را #ملاقات ميكند
احساس كند
كه يك #شهيد را
ملاقات كرده است
#شهيد باشيم
تا #شهيد شويم
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🌴🌹
+نمیدونم, چرا همیشه موقعِ #نماز حواسم پرتِ؟
-مواظب باش! كسی كه سرِ نماز حواسش جمع نباشه، تو زندگی هم حواسش جمع نخواهد بود.
شهید آوینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر کلمه ها قیافه داشتند...
شهدا شرمنده ایم که باز هم شرمنده ایم🖤🕊😔🥺
#نام_یاد_شهدا_گرامی_راهشان_پر_رهرو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃توصیه ای زیبا از #شهیدمرتضی_عطایی🌷🌷قبل از #شهادت🥀💔امروز سالروزشهادت این #شهید است.روحشان شاد🕊
#یادش_باصلوات 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠
📌منطق یکسان شهید سلیمانی و رهبر انقلاب در لزوم برخورد با #ولنگاران_فرهنگی
👈سخنان #حاج_قاسم در کلیپ فوق را مقایسه کنید با فرمایشات حضرت آقا در ادامه:
🔹«دولت و مسئولان موظفند که توجه کنند به جریان عمومی فرهنگ جامعه؛ ببینند کجا داریم میرویم، چه دارد اتفاق میافتد، چه چیزی در انتظار ما است؛ اگر چنانچه مزاحماتی وجود دارد، آنها را برطرف کنند؛ جلوی موانع را، عناصر مخرب را، عناصر مفسد را بگیرند.
🔸ما اگر چنانچه به یک باغبان و بوستانبان ماهر و زبده میگوییم که علفهرزههای این باغ را جمع کن، معنای آن این نیست که از رشد گلهای این باغ میخواهیم جلوگیری کنیم یا به آنها دستور بدهیم؛ نه، شما اجازه بدهید گلهای معطر و خوشبو طبق طبیعت خودشان، طبق استعداد خودشان، از آب و از هوا استفاده کنند، از نور خورشید استفاده کنند، رشد کنند؛ اما در کنار آنها علفهرزهها را هم اجازه ندهید که رشد کنند؛ اگر این بود، مانع رشد آنها میشود.
🔹اینکه ما گاهی با بعضی از پدیدههای فرهنگی بجد مخالفت میکنیم و انتظار میبریم از مسئولان کشور - چه مسئولان فرهنگی، چه غیر فرهنگی - و از این شورا که جلوی آن را بگیرند، بهخاطر این است؛ یعنی معارضهی با مزاحمات فرهنگی هیچ منافاتی ندارد با رشد دادن و آزاد گذاشتن و پرورش دادن مطلوبات فرهنگی؛ این نکتهی بسیار مهمی است».
🔰بیانات در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی. ۱۳۹۲/۹/۱۹
#حجاب
8.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊🥀شهید عباس دانشگر
حتما نگاه کنین
شهیدی که خیلی حرفا داره ها
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
✅ شهید نیری چه کاری انجام دادکه تسبیح همه ذرات عالم رو شنید
واقعا داستانش شنیدنیه
❇️محسن نوری از دوستان شهید «احمدعلی نیّری» تعریف میکند که:
«یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیر شما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
✅نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد🕌 رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند یکی از بزرگترها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای ☕️درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اونجا رودخانه است برو اونجا آب بیار من هم راه افتادم. راه زیادی نبود از لابهلای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن🏊♂ بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم: «خدایا کمکم کن الآن شیطان 😈من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همینطور از چشمانم جاری بود😢. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود: «هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.» من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم!»🌏
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
#حیا
#حجاب