💔
خداحافظ زمینےها
و بعد از این
مرا دیگر نخواهید دید..
خبر این است آری:
یڪ پرستو از قفس ڪوچید🕊...
#شهیدوحید_فرهنگی_والا متولد 1370 در شهر تبریز واقع در آذربایجان شرقی و فارغ التحصیل رشته مکانیک از دانشگاه آزاد واحد تبریز بود.
او برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) و مقابله با تروریستهای تکفیری راهی #سوریه شد و بعد از مدتی بر اثر انفجار مین در شهر #ادلب سوریه به شدت مجروح شد و سپس برای مداوا به تهران منتقل شد و در آستانه ی #اربعین حسینی به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست.
این شهید 26 ساله پیشتر از اعضای فعال بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی تبریز بود که بعد از اتمام تحصیلات در رشته مکانیک وارد #سپاه_پاسداران انقلاب اسلامی شد
#شهید_وحید_فرهنگی_والا
#مدافع_حرم_آل_الله
#لبیـڪ_یا_زینب
#لبیـڪ_یا_رقیه
#مدافعان_حرم_برای_پول_رفتند؟
#اللهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلڪ
#شهادت_روزیتون
#سالروزآسمانےشدن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست
سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست
قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند
بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست
یازده بار به جای تو به مشهد رفتم
بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست
زخم دندان تو و جام پر از خون آبه
ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست
بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار
خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست
از همان دم پسر کوچکتان باران شد
تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست
در بقیع حرمت با دل خون می گفتم
که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست
شاعر:
سیدحمیدرضا برقعی
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت 🏴🏴🏴🏴
#آه...
💕 @aah3noghte💕
💔
هشدار مهم آیتالله بهجت درباره نهم ربیع
ممکن است این کارها موجب اذیت و آزار و یا #قتل_شیعیانی که در بلاد و کشورهای دیگر در اقلیت هستند، گردد.
در این صورت اگر یک قطره خون از آنها ریخته شود، ما مسبب آن و یا شریک جرم خواهیم بود.
📚درمحضربهجت، ج۱، ص۱۳۸
#اندڪےبصیرت
#نشرحداکثری
💕 @aah3noghte💕
💔
چشمم
به راه مانده و در
دل
هوای توست...
یا مولا
🌸🍃
السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان
فرمودند
"جواب سلام واجب است"
و مگر مےشود
سلام مرا پاسخ نگویی؟!!!
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
مولا، ردای امامت مبارکت...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھدا...
💕 @aah3noghte💕
💔
#امام_حسن_عسکری علیه السلام مےفرمایند:
چه زشت است براي مومن
به چيزی دلبستگی پيدا كند
كه مايه خواری اوست.
و چه خفّتی بالاتر از اینکه
آرزوی شهادتت را...
همین دلبستگی های مادی و پست
از دستت ستانده
و تو را در گرداب دنیا، رها کرده باشد؟!
بُرد با آنها بود که معرفتشان را آنقدر بالا بردند
که متاع بی ارزش دنیا را با
زنده بودن و روزی خوردن نزد حیّ لایموت، عوض کردند
شهدا... آنان که از شدت علاقه به فرزند و خانواده
گاهی حتی بدون بوسیدن فرزند
راهی معرکه جهاد میشدند...
بُرد با تو بود #جواد
دست ما را هم بگیر که این دلبستگےها بدجور پایمان را به زنجیر کشیده...
#شھیدجوادمحمدی
#فاطمه
حدیث از تحف العقول ج ۲ ص۴۸۹
#دلشڪستھ_ادمین... 💔
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھزینب
#آھڪربلا
#حجاب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#اربابم_حسین
شب جمعہ اسٺ بیایید گداتر باشیم
بهتر آن اسٺ ڪه هم نالہ مادر باشیم
و بگوییم بہ شـاه حـرم ڪربُبلا
تو سرٺ برسر نے رفت ڪہ ما سر باشیم...
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_سی_و_نهم باهم خندیدیم.😃😄 میان خنده، گردنش رو عاشقونه
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_چهلم
من و او تا ساعتها کنار در نشسته بودیم و بی توجه به گذر زمان صحبت میکردیم وپرده از رازها برمیداشتیم!نوبت او شد.
پرسید:😟
_واقعا خود الهام خاتون بهتون گفتن تسبیح و از من بگیرید؟؟
من اونچه که در خواب دیده بودم رو تعریف کردم و منتظر عکس العملش شدم!او چشمهایش پر از اشک شد و با آهی عمیق گفت:
_تا چند شب کارم شده بود گریه..بدون اون تسبیح انگار یه چیزی کم داشتم.
تسبیح رو از گردنم در آوردم و در حالیکه روی سینه ام میگذاشتم گفتم:
_درکتون میکنم! ظاهرا یک تسبیحه ولی انگار هر دونه از این مهره ها متصل به روح الهامه.من خیلی با اون مانوسم.
راستش اون شب که نسیم اینجا اومد و اون زدو خورد پیش اومد بیشتر از اینکه اتفاقات آزارم بده پاره شدن تسبیح اذیتم میکرد.😊
او با تعجب پرسید:
_تسبیح پاره شده بود؟!😳
سرم رو با تاسف تکون دادم وگفتم: _بله..من دوباره اونها رو به نخ وصل کردم..البته یک مهره ش کمه.
او خندید:😄😉
_حالا یک صلوات کمتر نفرستید!
حالا من هم میتونستم با خیال راحت او را عاشقانه نگاه کنم.گفتم:☺️
_اون شب و شب دعوا در مسجد بدترین شب زندگی من بود ولی هر دوشب پایان خوبی با شما داشت.
او پرسید:
_راستی شما که خونت سند داشت.پس چرا تو بازداشتگاه موندی؟! نکنه میخواستید ما رو نصفه شبی زابراه کنید؟😄
من بلند خندیدم 😃و گفتم:
_اگر میشد حتما این کارو میکردم..ولی سند تو صندوق امانات بانک بود و در اون وقت شب بهش دسترسی نداشتم. البته واقعا از این بابت مدیون بانکم..
🍃🌹🍃
او آهی کشید و به نقطه ای خیره شد.انگار داشت به چیزی فکر میکرد.
پرسیدم:_به چی فکر میکنید؟
گفت:
_به الهااام و خوابی که ازش دیدید.شما میفرمایید منظورش در خواب از کسی که سختی کشیده آقاتون بوده ولی من شک ندارم او مرادش من بودم.😊
با تعجب نگاهش کردم.
او لبخند رضایتمندانه ای زد و گفت:
_الهام برای این دنیا نبود!! او هم یک هدیه از جانب خدا بود برای سربه راه کردن من!😒
🍃🌹🍃
چشمام از حدقه بیرون زد!!😳 حاج کمیل شما به این خوبی..به این پاکی..مگه میشه سر به راه نبوده باشید؟!
او آه کشید و به نقطه ای خیره شد.
دلم میخواست علت این سوالش رو بپرسم ولی میدونستم درست نیست. چون اعتراف به گناه خودش گناه بود.این چیزی بود که در این یکسال ازفاطمه آموخته بودم.
صحبتهای ما دونفرتا سحر🌌 طول کشید.نزدیک اذان صبح باهم به مسجد محله ی قدیمی رفتیم.نماز رو به اقامت او خواندم! همیشه پشت مردی قامت میبستم که هیچ چیز از او نمیدانستم فقط بدون هیچ توجیهی دیوانه وار دوستش داشتم اما حالا میدانستم که او بعد از خدا و ایمه معصومین تنها مقتدای من در زندگیست.
در اون لحظات اولیه ی صبح با نهایت وجودم از خدا خواستم که این عشق ومحبت رو از دلم نگیرد وشرمنده ی اعتماد حاج کمیل نشم. دراون لحظات آرزو کردم برای تمام دختران سرزمینم که همانند من حاج کمیل های عمامه به سر و بی عمامه در سر راهشون قرار بگیرد و اونها مثل من طعم خوشبختی و امنیت رو بچشند! و دعا کردم خدا به همه ی رقیه سادات ها، طعم مهربان و مطمئن آغوش خودش رو بچشاند.اون روز فکر کردم دیگه تمام سختیها به پایان رسید و از حالا به بعد زندگی روی خوشش رو نشونم میده اما لحظه لحظه ی زندگی پره از اتفاقهای بد وخوب!حالا که دارم فکر میکنم مزه ی زندگی به همین ترکیب غم ها وشادیهاو آرامش و سختیهاست. همین معجون بی نظیره که نشون میده چقدر پای قول وقرارهامون با خدا وخودمون هستیم.
🍃🌹🍃
بعد از نامزدی،کم کم پچ پچ ها شروع شد.حرفهای زیادی از جانب عده ای به گوشمون میرسید.همه ی اونهایی که بعد از دعوای اون شب مسجد و صحبتهای حاج مهدوی در روز بعدش لاجرم سکوت کرده بودند با شنیدن این خبر دست به دامن قضاوت و تهمت شدند وحتی دیگر به مسجد نمیومدند چون حاج کمیل پاک و اهورایی من رو به امامت وبندگی قبول نداشتند!!اون روزها دوباره روحم پراز تلاطم و نا آرومی شد. احساس گناه میکردم.چون اگر من در گذشته گناهکار نبودم هرگز این حرفها و تهمتها در مسجد نمیپیچید و قلب پاک و خدایی مرد زندگیم نمیشکست. اگرچه او برعکس من خیلی آروم بود.چندباری به او گفتم:😞
_عقد رو فسخ کنیم تا خط بطلان بکشیم به همه ی این تهمت ها.
ولی او میخندید و میگفت:😄
_اون وقت هم همان عده میگن از روی شهوات نفسانی این دختر یتیم رو گرفت و با احساساتش بازی کرد…
بعد در مقابل نگرانی من میخندید و هربار تکرار میکرد:
_رقیه سادات خانوم..همان که گفتم فقط رضایت خدااا.خدا داره امتحانمون میکنه.میخواد ببینه من موقعیتم برام مهم تره یا حرف مردم.بزار این جماعت هرچی دلشون میخواد بگن.همون که اون بالاسریه ازمون راضی وخشنود باشه کافیه..☺️
و من مدام این حرفها رو در ذهنم مرور میکردم تا تمرین بندگی کنم..
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_با_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
🌹شهیدی که توسط گلی که رو جمجمه اش روییده بود تفحص شد🌹
رفتیم شرهانی،
مرز دست دشمن بود. آن طرف هم منافقین نیرو داشتند. شهید غلامی هم بود... موافقت نمی کردن که تفحص در آنجا انجام شود میگفتن منطقه آلوده است میدان مین و سیم خاردار و تل انفجاری و ... این حرفا
اما غلامی اصرار داشت! با کلی بگو مگو ورفت و آمد بالاخره قرار شد ۱۰ روز آنجا بمانیم اگر شهید پیدا کردیم بیشتر بمانیم اگر نه که برگردیم شهر.😔
ماه شعبان بود جستجو را آغاز کردیم بیشتر روی تپه های 175 و 178 رفت و آمد میکردیم.
روز آخر روز ولادت حضرت مهدی(عج) در روز امیدواری ما ناامید میگشتیم هیچ خبری نبود در این 10 روز ما حتی یک شهید هم پیدا نکرده بودیم.😔
قرار شد هرکس یک یادگاری بردارد و برگردیم شهر ... همه با دل گرفته دنبال پوکه و ترکش بودند.
شهید غلامی هم رفت سراغ یک شقایق وحشی، خواست آن را از ریشه دربیاورد که یکدفعه دیدم بلند صلوات فرستاد رفتیم نزدیکش... الله اکبر! شقایق روی جمجمه شهید روییده بود😳
اول جمجمه بعد تمام بدنش را در آوردیم و پلاکش را شهید غلامی داد برای استعلام
شهید تفحص اهل اصفهان بود و نامش
#شهید_مهدی_منتظرالقائم
#شهیدمهدی_منتظرالقائم
#شهدای_جاویدالاثر
#یاران_آخرالزمانی_سیدالشهدا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#انقلابی هستید؟
این پنج شاخص اگر در کسی وجود داشت، قطعا انقلابی است
🔹🔸پنج شاخص[انقلابی بودن] که اینها را شرح خواهم داد [عبارتند از]:
1️⃣ شاخص اوّل، پایبندی به مبانی و ارزشهای اساسی انقلاب؛
2️⃣ شاخص دوّم، هدفگیری آرمانهای انقلاب و همّت بلند برای رسیدن به آنها که آرمانهای انقلاب و اهداف بلند انقلاب را در نظر بگیریم و همّت برای رسیدن به آنها داشته باشیم
3️⃣ شاخص سوّم، پایبندی به استقلال همهجانبهی کشور، استقلال سیاسی، استقلال اقتصادی، استقلال فرهنگی -که مهمتر از همه است- و استقلال امنیّتی
4️⃣ شاخص چهارم، حسّاسیّت در برابر دشمن و کار دشمن و نقشهی دشمن و عدم تبعیّت از او، که البتّه باید دشمن را شناخت، نقشهی او را فهمید و از تبعیّت دشمن سر باز زد -عرض کردیم که قرآن این عدم تبعیّت را «جهاد کبیر» نام نهاده است...
5️⃣ شاخص پنجم، تقوای دینی و سیاسی که این بسیار مهم است. این پنج شاخص اگر در کسی وجود داشته باشد، قطعاً انقلابی است؛ حالا درجات انقلابی بودن، همانطور که عرض کردیم، مختلف است.
۱۳۹۵/۰۳/۱۴
🗞 برگرفته از شماره اخیر نشریه #خط_حزبالله
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
.وزیر شهیدی که تاریخ شهادت ندارد!
شهیدمحمدجواد تندگویان جوانی انقلابی بود که بارها به دلیل انتشار و پخش اعلامیهها و پیامهای حضرت امام خمینی (ره ) در دوران خفقان پهلوی دوم، بازداشت شد و به زندان افتاد.
بعد از پیروزی انقلاب، شهیدمحمدعلی رجايي، نخست وزير وقت، او را به عنوان #وزير_نفت به مجلس معرفي كرد و پس از راي اعتماد، وي اداره اين وزارتخانه را بر عهده گرفت.
مهندس تندگويان،9 آبان ۱۳۵۹در حالي كه براي بازديد از پالايشگاه نفت آبادان در جنوب كشور بود، در جاده ماهشهر ـ آبادان همراه معاونش و چند مهندس شركت نفت به اسارت نيروهاي ارتش رژيم بعث صدام درآمدند و به زندان هاي اسيران ايراني در عراق منتقل شدند و پس از سالها اسارت، توسط رژيم بعثي عراق به شهادت رسيد.
#شهید_محمد_جواد_تندگویان
#شهیدمحمدجوادتندگویان
#وزیر_نفت_فقط_توئی_بقیه_ادا_درمیارن☝️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
کاغذ کادوی
همه این ها
یکی است
#پرچم_سه_رنگ🇮🇷
#اللهم_ارزقنا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
کمی در گورستان قدم زدم
فاصله زیادی با مزار شهدا ندارد...
اندازه قبرها ظاهرا یکسان است
و تمامی ساکنان این قبرها
باید در مدت معینی که خداوند مقدر فرموده در این حفره تنگ، بمانند...
اما چرا با دیدن یکی از قبرها، دل و روحمان، میگیرد؟ و با دیدن آن یکی، نه...
چرا موقع تشییع، با دیدن تابوتی که با صدای "به عزت و شرف لا اله الا الله...." بدرقه می شود، اینجور دلمان آشفته مےشود ولی
با دیدن تابوت شهید، بےقرار مےشویم خودمان را با دست رساندن به آن، متبرک کنیم؟؟؟
تفاوت رفتن هایمان
فقط در همین است #شهادت
و خوب به این نتیجه رسیده ایم که
"هر کسی #لایق_شهادت نیست"...
آری!
شهادت است که انسان را عزیز کرده و به مقامی میرساند که برای آن آفریده شده است...
خداوند شهادت را پله آخر عمرما و همه آرزومندان شهادت قرار دهد*
#شھیدجوادمحمدی
#دلشڪستھ_ادمین... 💔
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھزینب
#آھڪربلا
#حجاب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#دلشڪستھ_ادمین... را اینجا بخوانید☝️
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
دلتنگتم آقا
میگویند که شما #سریع_الرضایی
اقا
من به غیر از شهادت راضی نمی شوم
ضامنم می شوید
آسمانی ام کنید؟؟؟
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#یا_رئوف
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
نفس به سینه ام افتاده
باز... دلتنگم😔
#استوری
#شب_زیارتی_ارباب
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#آھارباب
#آھزینب
#آھ_ڪربلا
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#السلامعلیڪدلتنگم💔
💕 @aah3noghte💕
💔
.
تو بیایے همھ ثانیھ ها،ساعت ها
از همین روز
همین لحظھ
همین دم عیدند...؛🎉
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
[.✍🏻.] #قیصر_امین_پور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
یک شب خانه محمد بودم. نیمه های شب که از خواب بیدار شدم دیدم یک نفر در تاریکی ایستاده و مشغول نماز خواندن است. جلو رفتم دیدم محمد است.
ابتدا فکر کردم نمازش را نخوانده و این موقع شب مشغول خواندن نماز است.
گفتم:«چه کار می کردی؟ که الآن داری نماز می خوانی؟»
گفت:« نماز شب می خوانم.»
نماز شبش ترک نمی شد. از زمانیکه جبهه رفته بود، بیشتر علاقه مند شده بود، هر وقت از جبهه می آمد بچه ها را به #نمازجمعه می برد و اگر هم در خانه بود، #نمازجماعت را بر پا می کرد.
#شهید_محمدجمعه_دهقان
📚اطلاعات دريافتي از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_چهلم من و او تا ساعتها کنار در نشسته بودیم و بی توجه
💔
#رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄
#قسمت_صد_و_چهل_و_یکم
اما #سخت بود.
#بین_حرف_تاعمل خیلی فاصله بود.اون هم برای کسی مثل من که تازه خدا رو پیدا کرده بودم و دنبال آدمیت بودم. گاهی کم می آوردم گریه میکردم…شک میکردم..قضاوت میکردم..😒😢
اما حاج کمیل درست در همون لحظات بیشتر کنارم بود.
کنار گوشم عاشقانه ها میخوند..😍
تصنیف های آرامش بخش و امیدوارانه بر لب میروند و به همه ی اضطرابهای من میخندید.
🍃🌹🍃
آپارتمانم رو برای فروش گذاشته بودم و مدتی بود که خریدار جدیدش قصد سکونت در آنجا رو داشت. من به ناچار در اون بحبوحه ی آزار دهنده مجبور بودم جا به جا بشم و به آپارتمانی که حاج احمدی برایم پیدا کرده بود نقل مکان کنم اما حواشی اون محله و آدمهاش دلسردم کرده بود که ساکن اونجا بشم.
حاج کمیل وقتی دلسردی ام رو میدید با مهربانی میگفت:
_شما علی الحساب اثاثیه رو به منزل جدید ببرید ان شالله بعد از ازدواج ،به منزل بنده نقل مکان میکنیم وجای نگرانی نیست.☺️😉
حاج کمیل بعد از فوت الهام خانه اش رو به یک زوج اجاره داده بود و با خانواده اش زندگی میکرد. او بعد از فوت الهام پیش نماز مسجد شد واز کار تبلیغ فاصله گرفت و تدریس میکرد.
اگرچه ایشون اصرار داشت که زمان عقدمون محدود باشه و ما هرچه سریعتر ازدواج کنیم ولی بخاطر دودلیها و ترسهای من بهم فرصت دادند تا یک دل بشم.
من حتی دیگر به اون مسجد نمیرفتم و در خانه ی خودم نمازهام رو میخوندم که دیگر شاهد حرفهای زشت دیگرون نباشم ولی همین کارم هم موجب شد که همان عده پشت سرم بگویند حاج مهدوی رو تور کرد دیگه مسجد بیاد چیکار؟!!!☹️
یک شب حاج کمیل تماس گرفت و گفت:
_خانوووم خودم چطوره؟
هنوز هم عادت نکرده بودم که او را مالک خودم بدونم! از وقتی این مشکلات پدیدار شده بود فکر میکردم عمر این بهشتی شدن کوتاهه و بالاخره یک روز حاج کمیل تحت تاثیر حرفهای دیگرون قرار میگیره و با من سرد میشه.
گفتم: وقتی صدای شما رو میشنوم خوبم.
گفت: حالا این که صداست..فکر کن اگر امشب منو ملاقات کنید چه انقلابی ایجاد میشه.
خندیدم..😃با خوشحالی گفتم: واقعا قراره شما رو ببینم؟!
گفت:😊
_بله..تا چند دیقه ی دیگه آماده باشید دارم میام دنبالتون بریم بیخیال دنیا و بی مهریهاش خودمون باشیم و خداا.
🍃🌹🍃
حدس میزدم که او قراره منو به یک محل زیارتی ببره.برای من مهم نبود کجا.. او هرجا بود من خوش بودم.
سریع آماده شدم و تا او زنگ خانه رو زد با شوق بی اندازه از پله ها پایین رفتم.
آقای رحمتی در راه پله بهم برخورد کرد و سلام گفت.
از وقتی که به عقد حاج کمیل در آمده بودم دیگر از هیچ کس دلگیر نبودم حتی از او. جواب سلامش رو دادم و با عجله قصد رفتن کردم که گفت: اون حاج آقایی که پایینه با شما کار داره؟
من با اینکه میدونستم او بعد از مراسم عقد قطعا خبر داشته که اون حاج آقا همسر فعلی من بوده ولی باز جواب دادم:_بله😊
او با مکث پرسید: ایشون باهاتون نسبتی دارن؟
با افتخار گفتم: بله. همسرم هستن!☺️
او ابروها رو بالا انداخت و لبهاش رو پایین آورد وگفت: عجیبه!! ایشالا که خیره…😟
من از غیض دندانهامو روی هم فشار دادم و از پله ها پایین رفتم.
وقتی سوار ماشین شدم عصبانیت در صدام موج میزد و با همون خشم به مقابل نگاه میکردم.😬😠سنگینی نگاه حاج کمیل رو حس میکردم. پرسید: چیزی شده رقیه سادات خانوم؟
نفس حبس شده م رو بیرون دادم و با حرص گفتم:_نه…
او داشت همینطوری نگاهم میکرد که با عصبانیت به سمتش چرخیدم و گفتم: مردک با اینکه میدونه شما همسر من هستی ولی باز ازم میپرسه نسبتم باهاتون چیه؟ وقتی هم که میگم شما همسرمید..بهم با تمسخر میگه عجیبه!!!خیر باشه…😠😬
او بی خبر از ماجرا با ابروانی بالا رفته از تعجب، به خشم من خندید و گفت:😄از کی حرف میزنید سادات خانوم؟
گفتم: رحمتی.😬😠
او خندید وگفت:😄خب راست میگه بنده ی خدا عجیبه..!!
اخم کردم. _کجاش عجیبه؟!😠😬
گفت: اینکه یه خانوم خوش اخلاق و
مهربون که قراره همه ی سعیش رو کنه خدایی زندگی کنه اینقدر عصبانی و بداخلاق باشه!😉
با دلخوری گفتم: حاج کمیل قبول کنید عصبانیت داره..تا قبل از این وصلت یک جور آزارم میدادن بعد از وصلت جور دیگه…بعضیها مثل این آقا شهامتشون زیاده جلو روی خودم میگن بعضیها هم پشت سر..من تحمل شنیدن این حرفها رو ندارم..
او خیره به چشمان عصبانی من دستم رو گرفت و بوسید.
ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#کپی_باصلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
پدرم که رفت...
ما دو نفر شدیم
منو مادر...
پدرم برگشت
ما هنوز دو نفریم...
#اندوه_بزرگےست_زمانے_که_نباشی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
شعری که مقام معظم رهبری خطاب به #شهدا خوانده و گریه کردند:
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
شاعر خطاب به آقا در جواب شعری که خواندند:
از اشک شما ارض و سما باریدند
بر آه شما انس و ملک نالیدند
گفتند: همه "فدای اشکت آقا"
تصویر شما را شهدا بوسیدند
آقا خودتان حضرت خورشید هستید
از نور شما ستاره ها تابیدند
در مجلس خوبان شهدا هم بودند
اما همگان گرد شما چرخیدند
از اول و از آخر مجلس، شهدا
آقای جهان #سید_علی را دیدند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
از عاقبت " #عشق"
نترسان ما را
دارد این عاشق خسته
جگری همچون "شیر"...
سربند پیدا شده در تفحص شهدا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
مُحمّد(ص) را نِکـوهمسـر، خدیجه
عزیـزِ قلــبِ پیغمبـر، خدیجه
به روزِ بىکسى، یاور، خدیجه
صفـا بخـشِ دل شوهر، خدیجه
چه خوش "اللهُ اکبر" گفت و بُگذشت،
زِ جـان و مـال و سیـم و زر، خدیجه
#ازدواج_حضرت_رسول_و_حضرت_خدیجه
دهم ربیع الاول سالروز ازدواج پربرکت پیامبرباحضرتخدیجه❤️🌸🍃
💕 @aah3noghte💕
#نشرحداکثری
#ام_المومنین_خدیجه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
📹 کلیپ عاشقانه با شعرخوانی صابرخراسانی به مناسبت دهم ربیع #سالگرد_ازدواج نبی مکرم اسلام و حضرت خدیجه (س)
#مبارک_باد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
آیت اللہ جوادے آملے :
ما براے اینڪہ از دعاے شهدا برخوردارباشیم،
باید در مسیر آنها حرڪت ڪنیم
و بدانیم، دعاے شهدا، جزء دعاهاے مستجاب است.
رفیق!
تو که دعات مستجابه
دعامون کن...
حالمون روبراه نیست...
#شھیدجوادمحمدی
#شهید_مدافع_حرم_آلالله
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#آھارباب
#آھزینب
#آھڪربلا
#حجاب
#رفیق_شھید
#مدافع_حریم_عمه_سادات
#قیامت
#حسرت
#رفاقت
#شھادت
#حسرت
#شفاعت
#جامانده
#کوچه_شهدا
#کوچه_شهید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
♦به اسم حبیب♦
چهارمین سالی است که متنعم شده ای سر سفره ارباب... نوش جونت!
.
.
پ.ن: صدای بهشتی شهید محمدخانی
.
.
#عمار_حلب #شهید_محمدحسین_محمدخانی #حاج_عمار
#قصه_دلبری
#شهید_مدافع_حرم
#روضه_خون
#سالروزآسمانےشدن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#فروارد_کن_مومن