eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 چشم دلم به سمت حرم باز می‌شود با یک سلام ، صبح من آغاز می‌شود پر می‌کشد دلم به هوای طواف تو وقتی که لحظه، لحظه پرواز می‌شود 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سـرش مے رفـت نمـاز اول وقـتش را ترڪ نمے کرد همـیشہ مـیگفت: "مـأموریتے مـهم تـر از نـماز نداریـم" . ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_5 مدتی بود که از مسلمان شدنِ دانیال و عادتِ من به خدایش میگذشت. پدر
☕️ همه چیز به هم ریخته بود. انگار هیچگاه، دنیا قصد خوش رقصی برای من را نداشت. منی که حاضر بودم تمام سکه های عمرم را خرج کنم تا لحظه ایی سازِ دنیا، بابِ دلم کوک شود. حالادیگر دانیال را هم نداشتم. من بودم و تنهایی.. بیچاره خانه مان، که از وقتی ما را به خود دیده بود، چیزی از سرمای شوروی برایش کم نگذاشته بودیم. روزهایم خاکستری بود، اما حالا رنگش به سیاهی میزد. رفتار های دانیال علامتی بزرگ از سوال را برایم ایجاد میکردند.🤔 چه شده بود؟؟ این دین و خدایش چه چیزی از زندگیمان میخواستند؟؟ مگر انسان کم بود که خدا، اهالی این کلبه ی وحشت زده را رها نمیکرد؟ مادر یک مسلمان ترسو.. پدر یک مسلمان سازمان زده.. و حالا تنها برادرم، مسلمانی مذهبی که از هّل حلیم، دیگ را به آغوش میکشید. کمتر با دانیال برخورد میکردم. اما تمام رفتارهایش را زیر نظر داشتم. چهره ی عجیبی که برای خود ساخته بود و برخوردهای عجیبترش، کنجکاویم را بیشتر میکرد. و در بین چیزی که مانند خوره، جانِ ذهنیاتم را میخورد، اختلاف عقاید و کنشهایش با مادر مسلمانم بودم. هر دو مسلمان.. اما اختلاف؟؟؟😳 پس مسلمانها دو دسته اند.. ترسوهایش مانند مادر، مهربان و قابل ترحمند.. جسورهایش میشوند دانیال. دانیالی که نمیدانستم کیست؟؟ بد یا خوب؟؟؟ راستی پدرم از کدام گروه بود؟؟ نه.. اون فقط یک مجاهد خلقیِ مست بود..همین و بس.. دیگر طاقتم تمام شد. باید سر درمیاوردم، از طوفانی که آرامش اندکم را دزدید. باید آن پسر مسلمان را پیدا میکردم و دروازه های زندگیمان را به رویش میبستم. دلم فقط برادرم را میخواست. دانیال زیبای خودم.. بدون ریش.. با موهای طلایی و کوتاهش.. پس همه چیز شروع شد. هر جا که میرفت، بدون اینکه بفهمد، تعقیبش میکرد. در کوچه و خیابان.. اما چیز زیادی دستگیرم نمیشد. هر بار با تعدادی جوان در مکانهای مختلف ملاقات میکرد. جوانهایی با شمایلی مسلمان نما، که هیچ کدامشان ،آن دوست مسلمان نبودند. راستی آنها هم خواهر داشتند؟؟ و چقدر سارای بیچاره در این دنیا بود.. از این همه تعقیب چیزی سر درنمی آوردم.. فقط ملاقات های فوری.. چند دقیقه صحبت.. و بعد از مدتی خیابان گردی، ورود به خانه های مهاجر نشین، که من جرات نزدیک شدن به آنها را نداشتم .گاهی ساعتها کنج دیواری، زیر باران منتظر میمانم.. اما دریغ… پس کجا بود این دزد اعظم، که فقط عکسش را در حافظه ام مانند گنجی گران؛ حفظ میکردم، برای محاکمه.. روزی بعد از ساعتها تعقیب و خیابان گردی های بی دلیل دانیال، سرانجام گمش کردم. و خسته و یخ زده راهی خانه شدم.. هنوز به سبک خانواده های ایرانی، کفشهایم را درنیاورده بودم که… 📌ادامه دارد... ✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 از مرزبانان هنگ مرزی کردستان بود که روز گذشته( بیست و ششم خرداد 99 ) در مرز بانه بر اثر درگیری با قاچاقچیان مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید. شهدای مظلوم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ارتباط خدا و دنیا رابطه معکوسه! 🌟🥀وقتی پی به بزرگی خدا میبریم، که دنیا در نظر مون کوچیک شده باشه.☺️ یا بهتر بگم:👇 عظمت خدا، دنیا رو حقیر میکنه؛ و دنیای حقیر نمیتونه ما رو برنجونه،💪 چون در مقابلش 《ربی العظیم》هست.😇🥀 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی قبل از ازدواج... هر خواستگاری کہ میومد بہ دلم نمی‌نشست...! اعتقاد و ایمان همسر
💔 💫سر سفره عقد قرآن رو که دستش گرفت، نیت کرد تا هر صفحه ای که اومد باهم بخونیم. 🌹 قرآن رو باز کرد و آیه اول صفحه رو که دید لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق ميزد.🤩 آیه ۲۳ سوره احزاب دلش رو آروم کرده بود. ﴾﷽﴿ {مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا} 📋 ترجمه آیه ۲۳ احزاب برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند☝️، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ❣ خود را بر زمین میزنم تا شاید کسی به هوش بیاید و وجدانی بیدار شود ولی افسوس‌... که‌ منافع مادی و حُب حیات همه را به زنجیرکشیده است. ✍دلیل اینکه عکس شهدا را میبینیم اما عکس شهدا عمل میکنیم همین وجدان خفته ماست... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اهـل ڪوفه نبودن یعنی این ڪہ بدانی تا حسین ( ع ) نیامده ولی امر "مســـلم " است . . . ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سَألْتُ أبا عبدالله عَنِ العِشقِ قالَ: قُلوبٌ خَلَتْ مِنْ ذِكْرِ اللهِ فَأذاقَهَا اللهُ حُبِّ غَيْرَه از امام صادق علیه السلام در مورد عشق سوال شد حضرت فرمود: کسی که دلش از ذکر و محبت خدا خالی شد، خداوند او را مجازات میکند به اینکه محبت غیر خدا را در دلش می اندازد... (امالی شیخ صدوق ص ۶۶۸) 🖤شهادت حضرت امام صادق علیه السلام تسلیت🖤 ... 💞 @aah3noghte 💞
4_5879477329603856145.mp3
18.28M
💔 یا حسین میگم دل خدا رو مییبرم من با امام صادق اینجوری برادرم من.. 👌 💞 @aah3noghte 💞
💔 یکی از دوستان صمیمی این شهید در خاطره ای از وی تعریف کرد: دوستم شهید علی الهادی علاقه ی زیادی به داشت. این شهید اهل شهر نبطیه لبنان بود. علی دو ماه قبل از شهادتش برایم از خوابش گفت و این طور تعریف کرد: یک شب در خواب دوست شهیدم را دیدم. از او پرسیدم شما شهید احمد مشلب هستی؟ گفت: بله، گفتم از شما یک درخواست دارم و آن اینکه اسم من را نیز جزو شهدا در لیستی که حضرت زهراء سلام الله علیها می نویسد و شما را گلچین می کند بنویسی. به من گفت: اسمت چیست؟! گفتم:علی الهادی! شهید احمد مشلب گفت: این اسم برای من آشناست، من اسم تو را در لیستی که نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود، دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهی شد. اینطور شد که دوستم علی الهادی دو ماه بعد به شهادت رسید. 👌 علی ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ ادْرَأْ عَنِّی بِلُطْفِکَ وَ اغْذُنِی بِنِعْمَتِکَ وَ أَصْلِحْنِی بِکَرَمِکَ وَ دَاوِنِی بِصُنْعِکَ‏ بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و به لطف خود آسیب حوادث از من دور دار و به نعمت خود مرا بپروران و به کرم خود اصلاح فرماى و درد من دوا نماى‏ وَ أَظِلَّنِی فِی ذَرَاکَ وَ جَلِّلْنِی رِضَاکَ وَ وَفِّقْنِی إِذَا اشْتَکَلَتْ عَلَیَّ الْأُمُورُ لِأَهْدَاهَا وَ إِذَا تَشَابَهَتِ الْأَعْمَالُ لِأَزْکَاهَا وَ إِذَا تَنَاقَضَتِ الْمِلَلُ لِأَرْضَاهَا و مرا در سایه امن خود جاى ده و پیکر من به جامه خشنودى خود بیاراى و چون کارها بر من آشوبد به گزاردن درست‏ ترین آنها توفیقم ده و چون امور به یکدیگر مشتبه شوند به پاکیزه ‏ترین آنها راه نماى و چون میان عقاید خلاف بر خیزد، تو مرا به آن مذهب رهبرى کن که بیشتر مورد رضاى توست. نشر دهید👌
💔 گرچه این دیوان بُوَد لبریزِ از ابیاتِ ناب شاه‌بیتِ شیعگی، نامِ ''امامِ صادق'' است شهادت علیه السلام را تسلیت عرض مینمائیم ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 گرچه این دیوان بُوَد لبریزِ از ابیاتِ ناب شاه‌بیتِ شیعگی، نامِ ''امامِ صادق'' است شهادت #امام_
💔 گفتم: ای شریف! گفت: بگو: ای پدر بنده خدا (أبا عبدالله )! گفتم: ای أبا عبدالله..!  "بخشی از حدیث عنوان بصری.." پدر همه بندگان خدا هستی.. پدر ما هم هستی.. پس امشب یتیم شدیم..! امان از یتیمی... 💞 @aah3noghte 💞
💔 مادر جواد میگوید "پسرم همیشه خسته بود..!" خودش را وقف کرده بود برای خدا مردان خدا از روی هوای نفس استراحت نمیکنند.. مردان خدا از خستگی خوابشان میبرد نه از بیکاری..! مثل شهید زین الدین که در حال بستن بند کفش خوابش میبرد.. ... 💞 @aah3noghte 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 💞 🌿🌸 خدایا جز تو به کی پناه ببرم😔🙏 خـــــداونــدا❤️عزیزا،معبودا❤️ پـوزشـم بـپـذيـر و بـر پـريـشـانـيم رحـم آور و مرا از رشـته سـخـتِ گـناهـانـم بـرهـان😔 🥀پــــروردگـارا ... بـه نـاتـوانـايـی پـيکرم و نـازکـی پـوسـتـم و بـاريـکی اسـتـخـوانـم رحـم کـن😭😭 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 دوّمین بار است در شهر نبی ، در سوخته خانه ی اَمنی به دست یک ستمگر سوخته ارثِ زهـراییِ این آقـاست که کاشانه اش بین شهر مادری چون بیت مادر سوخته ▪️شهادت امام صادق (ع)، چشمه جود و سخاوت، كوه حلم و بردباری، تجسم اخلاص و صبر و دريای عميق علوم لدنی محضر امام عصر عج و بر عالم بشریت تسليت باد! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بچہ‌شیعہ‌... باید‌ ٺو موقعیت‌های زندگیش خودش‌بہ‌خودش‌بگہ : + اگہ‌حاج‌قاسم‌بود‌چیڪارمیڪرد؟!🌱 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 برای بهشتی شدن یا باید یک عارف عابد باشی یا یک جاهدگر پرتلاش ... 💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_6 همه چیز به هم ریخته بود. انگار هیچگاه، دنیا قصد خوش رقصی برای من
☕️ هنوز کفشهایم را از پایم درنیاورده بودم که صدای جیغ مادر و سپس طوفانی از جنس دانیالِ مسلمان به وجودم حمله ور شد. همان برادری که هیچ وقت اجازه نداد زیر کتک های پدر بروم، حالا هجوم بی مهابایش، اجازه نفس کشیدن را هم میگرفت و چقدر کتک خوردم.. و چقدر جیغ ها و التماس های مادر، حالم را بهم میزد.. و چقدر دانیال، خوب مسلمان شده بود.. یک وحشیِ بی زنجیر.. و من زیر دست و پایش مانده بودم حیران، که چه شد؟؟ کی خدایم را از دست دادم؟؟ این همان برادر بود؟؟ و چقدر دلم برایِ دستهایش تنگ شده بوده.. چه تضاد عجیبی.. روزی نوازش.. روزی کتک. یعنی فراموش کرده بود که نامحرمم؟؟ الحق که رسم حلال زاده گی را خوب به جا آورد و درست مثل پدر میزند.. سَبکش کاملا آشنا بود.. و بینوا مادر که از کل دنیا فقط گریه و التماس را روی پیشانی اش نوشته بودند.. دانیال با صدایی نخراشیده که هیچگاه از حنجره اش نشنیده بودم؛ عربده میزد که (منو تعقیب میکنی؟؟ غلط کردی دختره ی بیشعور.. فقط یه بار دیگه دور و برم بپلک که روزگارتو واسه همیشه سیاه کنم). و من بی حال اما مات مانده.. نه، حتما اشتباه شده.. این مرد اصلا برادر من نیست.. نه صدا.. نه ظاهر.. این مرد که بود..؟؟؟ لعنت به تو ای دوست مسلمان، برادرم را مسلمان کردی.. از آن لحظه به بعد دیگر ندیدمش، منظورم یک دل سیر بود.. از این مرد متنفر بودم اما دانیالِ خودم نه.. فقط گاهی مثل یک عابر از کنارم درست وسط خیابان خانه و آشپزخانه مان رد میشد.. بی هیچ حسی و رنگی.. و این یعنی نهایت بدبختی.. حالا دیگر هیچ صدایی جز بد مستی های شبانه پدر در خانه نمیپیچید.. و جایی، شبیه آخر دنیا… مدتی گذشت. و من دیگر عابر بداخلاقِ خانه مان را ندیدم، مادر نگران بود و من آشفته تر.. این مسلمان وحشی کجا بود؟؟ دلم بی تابیش را میکرد. هر جا که به ذهنم میرسید به جستجویش رفتم. اما دریغ از یک نشانی.. مدام با موبایلش تماس میگرفتم، اما خاموش.. به تمام خیابانهایی که روزی تعقیبش میکردم سر زدم، اما خبری نبود.. حتی صمیمی ترین دوستانش بی اطلاع بودند.. من گم شده بودم یا او؟؟؟ هر روز به امید شناسایی عکسی که در دستم بود در بین افراد مختلف سراغش را میگرفتم، به خودم امید میدادم که بالاخره فردی میشناسدش. اما نه.. خبری نبود.. و عجیب اینکه در این مدت با خانواده های زیادی روبه رو شدم که آنها هم گم شده داشتند. تعدادی تازه مسلمان.. تعدادی مسیحی.. تعدادی یهودی.. مدت زیادی در بی خبری گذشت. و من در این بین با عثمان آشنا شدم. برادری مسلمان با سه خواهر. مهاجر بودند و اهل پاکستان. میگفت کشورش ناامن است و در واقع فرار کرده که اگر مجبور نبود، می ماند و هوای وطن به ریه می کشید. که انگار بدبختی در ذاتشان بود و حالا باید به دنبال کوچکترین خواهرش هانیه، که ۲۲ سال داشت ، خیابانها و شهرها را زیرو رو میکرد.. 📌ادامه دارد ... ✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞