eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_پانزدهم وقتی رسیدیم نقطه صفری مرزی،#سردار خم
💔 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) ۲۱ساله شده بود فرمانده گردان. اسمش ناصر بود و حاج قاسم‌ لشکرش بود. جانبازشد. جانباز قطع نخاع. مهمان دائمی بستر و خانه‌. شاید خیلی ها سراغش نرفتند چون گرفتار زندگی کردن خودشان را. اما؛ حاج قاسم دم دم های عید که می شد، وقتی میخواست سری به کرمان و اقوام بزند، حتما یک زنگ‌ می زد و به خانه ناصر و می گفت: _ من دو روزی می آیم خانه شما! خرید هم می کرد. لباس نو وسایل تهیه می کرد و می رفت خانه ناصر. همسر ناصر را هم به قول خودشان، می فرستاد مرخصی. می شدند دو رفیق شفیق! کار آشپزخانه می کرد و غذا اماده می کرد. با ناصر بگو ، بخند و یاد ایام و... حمام را گرم می کرد و ناصر را نونوار تحویل تخت همیشه ساکتش می داد و... می رفت سراغ ماموریت بعدیش. راستی، ناصر دی ماه ۱۳۹۲ شد. 🌸عید که می خواهد بیاید ؛ اول به فکر خانه خودمانیم. لباس خودمان خرید خودمان... بعدا هم به فکر تفریحات خودمان!!! تازه زمان که برسد به فکر نقد فضای سیاسی ونظام و انقلاب درمهمانی ها! همین است که یکدانه می شود در این دوران غفلت! ✨به قول : برای خدا کار می کرده ،نه کارهایش را برای خدا! ... 📚حاج قاسم ... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💖بسم رب الحیدر💖 ✌ #چالش_شعر_علوی ✌ زائر همیشه بعد نجف کربلا رود یعنی غدیر
💔 پدر گفت بگو یاعلی از جا بر خیز! علوی گشتن خود را به پدر مدیونم.. فرستنده: مهدیه ... شرکت در چالش 👇👇👇 eitaa.com/joinchat/1335885836Cf6915e67a8 با سوپرایز ویژه🎁 سین عکسهاتونو در کانال زیر ببینید @Ax_alavi
شهید شو 🌷
💔 طفل باشی غم بسیار ببینی سخت است غنچه باشی ستم خار ببینی سخت است غربت و غارت و داغ و عطش و در ب
💔 مارا ببخش در جهانى كه علم را در برابر دين مى دانند نگفتيم كه چگونه علم را شكافتى و به خدمت دين در آوردى🧬 👤 عطیه شاپوری ... 💞 @aah3noghte 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 روایت از امام باقر علیه‌السلام در مورد انقلاب اسلامی ایران و اتصالش به ظهور امام زمان عج ... 💞 @aah3noghte💞
میگفت... حرم حرم... شلوغیاش چقدر برای خلوتم لازمه😔
شهید شو 🌷
💖بسم رب الحیدر💖 ✌ #چالش_شعر_علوی ✌ زائر همیشه بعد نجف کربلا رود یعنی غدیر
💔 قرآن به جز از وصف علی آیه ندارد ایمان به جز از حب علی پایه ندارد گفتم بروم سایه لطفش بنشینم گفتا که علی نور بود سایه ندارد فرستنده: شهیدمحمدرضا تورجی زاده ... شرکت در چالش 👇👇👇 eitaa.com/joinchat/1335885836Cf6915e67a8 با سوپرایز ویژه🎁 سین عکسهاتونو در کانال زیر ببینید @Ax_alavi
💔 🥀دعا داریم که خدایا خوبی های من بر علیه من نشه؛🤔 اگه خوبیم خدا رو شکر کنیم.🙏 الحمدلله یک سپره، الحمدلله یعنی همه خوبیها برای خداست، من از خودم هیچی ندارم.😭🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💖بسم رب الحیدر💖 ✌ #چالش_شعر_علوی ✌ زائر همیشه بعد نجف کربلا رود یعنی غدیر
💔 من را سر راه او گدا بنویسید مدیون عطای مرتضی بنویسید من وصله ی ناجور و سیاهی هستم من را ز علی کمی جدا بنویسید در دفتر عاشقی و در فصل جنون در صفحه ی نوکران مرا بنویسید فرستنده: f.a ... شرکت در چالش 👇👇👇 eitaa.com/joinchat/1335885836Cf6915e67a8 با سوپرایز ویژه🎁 سین عکسهاتونو در کانال زیر ببینید @Ax_alavi
💔 آفرین بر ما! که با کمک کردن به داریم کادر درمان رو شکست میدیم😥😓 😷 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_77 چند روزی از آخرین دیدارم با حسام میگذشت و جز رفت و آمدهایِ گاه و بیگاهِ ف
چند ضربه به در زد . ناخواسته شال سر کردم و اذن ورود دادم. "با اجازه" ایی گفت و داخل شد. در را باز گذاشت و رو به رویم ایستاد.. سر به زیر و محجوب، درست مثل همیشه اما لبخند گوشه ی لبش، با همیشه فرق داشت. پر از تحسین بود. تحسینی از صدقه سرِ نیمچه پوششی برایِ احترام. خوب براندازش کردم. موهایِ کوتاه و مشکی اش همخوانیِ لطیفی داشت در مجاورت با ته ریشِ کمی بلندش. شلوارِ کتانِ طوسی رنگش، دیزاین زیبایی با پولیورِ خاکستری اش ایجاد میکرد. لبخند بر لبانم نشست. خوش پوشی، مختصِ غیرِ مذهبی ها نبود. این جوان تمام معادلاتم را بهم ریخته بود. سلام کرد و حالم را جویا شد.  چه میدانست از طوفانی که خودش به پا کرده بود و حتی محض تماشا، سر بلند نمیکرد. گفت که آمده به قولش عمل کند. انقدر در متانتش غوطه ور بودم که قولی به ذهنم نمیرسید. با گوشی اش شماره ایی را گرفت و بعد از چند بوق به زبان آلمانی احوال پرسی کرد. مکالمه ایی به شدت صمیمانه، یعنی با دانیال حرف میزد؟ (پسر تو چرا انقدر پرچونه ایی؟ یه مقدار سنگین باش برادرمن.  یه کم از من یاد بگیر. آخه هر کَس دو روز با من گشته، ترکشِ فرهیخته گیم بهش اثابت کرده اما نمیدونم چرا به تو امیدی نیست. باشه.. باشه.. گوشی..)  چقدر راست میگفت، و نمیدانست که کار منِ موجی از ترکش هم گذشته ست. موبایل را به سمتم گرفت. (بفرمایید با شما کار دارن.) با تعجب گوشی را رویِ گوشم گذاشتم و لبخند رویِ لبهایم خانه کرد. خودش بود. دیوانه ترین، روانشناسِ دنیا. یانی که شیک میپوشید، شیک حرف میزد، شیک برخورد میکرد.. اما نه در برابرِ دوستانش. صدایِ پر شیطنتش را میشنیدم که با لحنی با مزه صدایم میکرد.. این مرد واقعا، پزشکی 34 ساله بود؟ (سلام بر دختر ایرانی.. شنیدم کلی برام گریه کردی سیاه پوشیدی گل انداختی تو رودخونه روزی سه بار خود زنی کردی شیش وعده در روز غذا خوردی بابا ما راضی به این همه زحمت نبودیم...) حسام راست میگفت، یان همیشه پر حرف بود. اما حسِ خوبِ برادرانه هایش وادار به شکرگذاریم میکرد. اینکه زنده بود و سالم، طبق طبق شادی در وجودم میپاشید. حسام از اتاق خارج شد.  و من حرف زدم.. از خسته گی هایم.. از دردهایم.. از ترسهایم.. از روزهایی که گذشت و جهنم بود از موهایی که ریخت و ابروهایی که حتی جایش را با مداد هم پر نکردم.. از سوتی که در دقیقه ی نود عمرم زده شد و وقت اضافه ایی که داور در نظر داشت و من میدانستم خیلی کم است. از.. از حسی به نام دوست داشتن و شاید هم نوعی عادت، که در چشمک زنِ کمبودِ فرصت برایِ زندگی، در دلم جوانه زده بود. و او فقط و فقط گوش داد. یان پرحرف در سکوت، سنگ صبور شد و مهربانی خرجم کرد. که ای کاش با پوزخندی بلند، به سخره ام میگرفت و سرم فریاد میکشید. بعد از اتمام تماس، بغضم را قورت دادم و زانو به بغل، رویِ تخت چمپاتمه زدم. تمام خاطرات، تصویر شد برایِ رژه رفتن در مقابل چشمانم. حسام چند ضربه به در زد و وارد شد. وقتی دید تکان نمیخورم، صدایی صاف کرد محض اعلامِ حضور.  سرم را بلند کردم. چشمانش را دزدید. دست پاچه کتابها را از روی میز برداشت (خوندینشون؟ به دردتون خوردن؟)  نفسی عمیق کشیدم (علی.. خیلی دوسش دارم.) لبخندی عمیق بر صورتش نشست. نمیدانستم آرزویم چیست. اینکه ای کاش سالها پیش میدیدمش و یا اینکه ای کاش هیچ وقت نمیدیدمش؟؟ (دانیال کی میاد؟؟ دلم واسه دیدنش پر میکشه.) به جمله ی  (خیلی زود برمیگرده) اکتفا کرد. اجازه گرفت که برود. صدایش کردم.. شنیدنِ چند آیه از قرآن برایِ منی که خمارِ صدایش بود، پرتوقعی محسوب نمیشد که اگرهم محسوب میشد، اهمیتی نداشت. ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_78 چند ضربه به در زد . ناخواسته شال سر کردم و اذن ورود دادم. "با اجازه" ایی
چند روز از آخرین تماس با یان و دیدار با حسام میگذشت و من مطالعه ی کتابی با مضمون نقش زن در اسلام را شروع کرده بودم. خواندمو خواندم، از ریحانه گیِ زن تا نعمت خدا بودن اش. گذشته ام را بالا و پایین کردم. در خانه ی ما خبری از احترام به جنس لطیف نبود. تا یادم میآمد کتک بود و فحاشی.. راستی پدرم واقعا مسلمان بود؟ اسلام چنان از مقام زن میگفت که حسرت زده خود را در آیینه برانداز کردم. یعنی گنج بودم و خودم نمیدانستم؟ بیچاره مادر که از زنانگی اش فقط تحقیر و ضعف را تجربه کرد. و بیشتر حیرت زده شدم وقتی که دانستم علی (ع)، شیرِ میدان جنگ، همسرش فاطمه را با جمله (جان علی به فدایت) صدا میزد و من در مردانگی پدرم جز کمربندی در دست محضِ کبودیِ تنِ مادرم ندیدم. اسلام را دینی عقب مانده میپنداشتم چون در عصر پیشرفت پیروانش را به حجاب محدود میکرد. حجابی که آن را پارچه ایی سیاه، پیچیده به دور زنان میدیدم، جهت هوشیار نشدنِ غریزه ی نافرمانِ مردانش، مردانی که گرسنگی شان سیری نداشت اما حالا میخواندم که حجاب چشمانِ مرد، هم وزنی دارد با پوشیدگی تنِ زن. و حسام چشمانش از یک عمر زندگیم محجبه تر بود. حجاب در اسلام یعنی چشمانِ حریصِ نانوا و مردِ راننده، ارزش تماشایت را ندارد. حالا میدانستم که زن در اسلام یعنی ملکه باش نه روسپیِ دست خورده ی کلوبهای شبانه. شمایل آن چند زن و دختر محجبه با روسری ، کیف و کفش رنگی و زیبا، پوشیده در چادر که با اولین گامهایم در فرودگاه ایران دیدم، در خاطراتم زنده شد. خودش بود.. حجاب یعنی همین.. زیبا باش.. اما محجوب و دست نیافتنی. حسام، پنجره ایی تازه در چارچوبِ خودخواهی و بد اُنقی هایم به روی هستی باز کرده بود.  از اینجا دنیا پر از رنگ، خودنمایی میکرد. و حالا ، من روسری را دوست داشتم. تنفرهایی که به لطف امیرمهدیِ فاطمه خانم از دلپذیرترین هایِ زندگی ام شد. آن روز مثل همیشه مشغول کنکاش برایِ یافتنِ جواب در لابه لایِ کتابها بودم که تقه ایی به در خورد و صدای اجازه حسام بلند شد. با عجله شالی رویِ سرم گذاشتم و اذن ورود دادم.  وقتی وارد شد رایحه ی عطر همیشگی اش در اتاق پیچید و من سراسر نبض شدم. رو به رویم ایستاد با لبخندی پر از رضایت. انگار خوب متوجه ی نیمچه پوشیدگی ام شده بود.  لب به گفتن باز کرد از دانیال، از سلامتی اش، و از سفر.. سفری از جنس ماموریت.. نام ماموریت به سوریه که آمد، دستانم یخ زد. با چشمانی ملتهب به وجودِ سراسر آرامش اش خیره شدم. سوریه یعنی احتمال مرگ و اگر این جوانِ مسلمان شده در مکتب علی بر نمیگشت. نفسی برایِ کشدن نمانده بود. کاش میشد که نرود. با لبخند بسته ایی کوچک را به طرف گرفت. (ناقابله.. امیداورم خوشتون بیاد.. البته زیاد خوش سلیقه نیستم.. ببخشید.) ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست ... 💞 @aah3noghte💞
💔 در دفتــــر خاطراتتان بنویسید: هر چه داریم ز خون داریم...❣ ... 💞 @aah3noghte💞
4_5830178835986907732.mp3
1.68M
💔 🎵چقدر به حرف همسرت گوش میدی؟ 🤔 زن ذلیلی از کجا آغاز میشه؟ ➕ نمونه از رفتار امام باقر(ع) ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ڪار با توسـل حل میشہ.. از بچہ جبہہ ای ھا بپرسیـد! هر جا گریہ بیشٺر میشد بچہ‌ها میشدن..⇩ | یٰا ایتہا النفس المطمئنہ إرجعۍ الۍ ربٰڪ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🥀روزگاریست که سودای تو در سر دارم مگرم سر برود تا برود سودایت...🥀 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 شهید سیفی نماز هایش طولانی بود. طوری نماز می خواند که انگار در عالم دیگری است. گاهی بچه ها می گفتند تندتر بخوان. می گفت: در تبریز پشت سر آیت الله شهید مدنی نماز می خواندیم. ایشان هم نماز را طول می داد. یکی از مأمومین گفت: حاج آقا! مقداری تندتر بخوانید. شهید آیت الله مدنی، در حالی که اشک از دیدگانش می چکید، گفت: برادر جان! می دانی با چه کسی می خواهی صحبت کنی؟ اذان را گفت. قبل از گفتن اقامه رو کرد به بچه ها و گفت: من قبل از نماز یک ذکری را در سجده می گویم. اگر شما هم دوست داشتید، بگوئید. رفت سجده و سه بار گفت که «سجدتُ لکَ یا ربِّ خاضعاً خاشعاً» در حالی که به شدت گریه می کرد. محمّد بن ابى عمير به نقل از پدرش مى‏ گويد: ديدم كه امام صادق عليه السّلام اذان گفت، سپس به سجده رفت و بين اذان و اقامه يك سجده نمود، هنگامى كه سر از سجده برداشت، فرمود: «اى ابا عمير، هر كس همانند من عمل كند، خداوند متعال تمام گناهان او را مى‏ آمرزد.» و نيز فرمود: «هر كس اذان بگويد و سپس سجده كند و در سجده بگويد: «لا إله إلّا اللَّه، أنت ربّى، سجدت لك خاضعا خاشعا» – (معبودى جز خدا نيست، تويى پروردگار من، با خضوع و خشوع براى تو سجده نمودم) خداوند، گناهان او را مى‏ آمرزد.» 📚کتاب بیا مشهد... 📚کتاب ادب حضور، ترجمه فلاح السائل سید بن طاوس ... 💞 @aah3noghte💞
💔 رفقا .... حواستون هست ؟ یه روزایی تو ماه های تیر و مرداد ماه رمضان گرمای جنوب زبون روزه لب تشنه عملیات رمضان تیر میخوردند چشمهاشون تار میشد... به نظرتون یه همچین مجنونی نباید سرش روی پای اربابش باشه و جون بده؟ شادی روح مطهر شهدا 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به نامه نوشته که "عالیجناب من می دانم که شما در خصوص شرایط کنونی که مردم بی گناه یمن هر روز کشته و زخمی می شوند، و زیرساخت ها تخریب می شود، ناراحتید" میگن بن سلمان چنان تحت تاثیر قرار گرفته که از صبح نشسته داره آهنگ "تفنگت را زمین بگذار" رو گوش میده! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آسدمرتضی مےگفت: "سَر" آنست که در طریق وصال به باد رود و " جان" متاعی است که هم بخشیده است تا به بهای آن لقایش را باز خریم، و سِّر آنکه خون را گفته اند نیز در همین جاست.... چقدر حرف های سید زیباست... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 🍃 بار خدایا !❤️ ✨ از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به واسطه ی آن پیمانی را که محکم کرده بودی شکستم یا خود را از خیری که وعده داده بودی محروم کردم...😭 🌿 پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!🤲 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🌹 دنیای با حضور تو دنیای دیگری است روز طلوع سبز تو فردای دیگری است بوی بهشت می وزد از کوچه باغ ها خاک زمین بهاری گل های دیگری است گل های مریم از گل نرگس معطرند عیسی اسیر نام مسیحای دیگری است ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_شانزدهم ۲۱ساله شده بود فرمانده گردان. اسمش ن
💔 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) حاجی در یک کشور نمی جنگید، یک وطن نداشت. از مرز افغانستان تا نهایت عمق عراق، از کنار مرزهای سرزمین اشغالی تا سراسر سوریه، از یمن تا فلسطین، هر جا که مورد دست برد آمریکا و اسراییل بود، حاج قاسم هم بود تا دستشان را از ناموس وخاک مسلمانان و مظلومان بی پناه کوتاه کند. نیروسازی از جوان مردان همان کشورها وتوانمندسازی برای جهاد، آرزوی جمهوری اسلامی بود به سمت ،که با یاران فرامرزی از جمله سپاه قدس محقق می شد. آمریکا و اذنابش با هزارها تریلیون دلار بودجه و به کار گرفتن نیروی زمینی و دریایی و هوایی با غارت و چپاول سرمایه های کشور ها؛ و بدون نیروی دریایی و هوایی و با چند ده میلیون دلار! اما با با کمک نیروهای مجاهد افغانی و ایرانی و لبنانی و عراقی و سوریه... پیروز میدان را همه دیدند؛ فرمانده سرافراز ایران 🇮🇷بود که همه جابود و همیشه بود. بشاش بود و پرتوان خستگی را خسته کرده بود! استراحتش تنها گوشه حسینیه و دفتر کارش ،برای ساعات کوتاه! 🌱وَلَقَد اَرسلنا بِآیاتِنا اَن اَخرِج قَومَکَ مِنَ الظُلُماتِ اِلَی النّورِ وَذَکّرِهُم بِاَیّامِ اللهِ؛ خدای متعال توصیه می کند، دستور می دهد حضرت موسی(ع) را که "ذَکّرِهُم بِاَیّامِ الله" ایّام الله را به یاد آن ها بیاور؛ موسی(ع)، پیامبر عظیم الشان الهی مامور است گه ایّام الله را به یاد مردم بیاورد.... ... 📚حاج قاسم ... ... @aah3noghte
شهید شو 🌷
💖بسم رب الحیدر💖 ✌ #چالش_شعر_علوی ✌ زائر همیشه بعد نجف کربلا رود یعنی غدیر
💔 به ذره گر نظر لطف بو تراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند فرستنده: یاعلی ... شرکت در چالش 👇👇👇 eitaa.com/joinchat/1335885836Cf6915e67a8 با سوپرایز ویژه🎁 سین عکسهاتونو در کانال زیر ببینید @Ax_alavi
💔 إنَّ رَبّے لَسَمِیعُ الدُّعَاء🌟 خداے من شنواے دعاست...✨ ... 💕 @aah3noghte💕
خلاصه بحث پشت پرده کرونا- حجت الاسلام مهدوی ارفع.mp3
4.71M
💔 🔊پشت پرده 🗣 کثیفی که پشت قضیه کرونا هستند؟!! ♨️علت کشته های موج دوم کرونا چیست؟!! 🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع☝️☝️ بسیار عالی و بصیرت افزا... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 محمدعلی در هشت مرداد ماه سال 1332 درشهر يزد به دنیا آمد. در پنج سالگي جهت يادگيري قرآن، او را به مکتب‌خانه‌اي در محل فرستادند و در مدت زمان اندکي، قرآن را فرا گرفت. محمدعلي هنوز شش سال بيشتر نداشت که از نعمت پدر محروم شد. دوره‌ دبستان را در مدرسه‌ي بدر گذراند. بسيار درس‌خوان، باهوش و خوش‌بيان بود. در روزهاي آخر دبيرستان بود که مادرش را از دست داد. گرچه فقدان مادر برايش سخت بود، ولي تلاشش را در راه تحصيل دوچندان نمود تا اينکه در کنکور پزشکي موفق شد و به دانشگاه اهواز راه يافت و به آرزوي خود و مادر مرحومه‌اش که شغل پزشکي بود، رسيد. پس از اخذ مدرک دانشگاهي، دوران مقدس سربازي را در سپاه گذراند و در سن بيست و شش سالگي براي اولين بار به جبهه اعزام گرديد. محمد علي در دوران حضور در مناطق جنگي، نهايت سعي خود را در کمک به مجروحين جنگي انجام مي‌داد. از پذيرفتن هرگونه پست و مقامي امتناع مي‌ورزيد و به دنياي مادي بي‌علاقه بود. فقط و فقط خودش را وقف مردم و وطنش مي‌نمود. در بيمارستان‌هاي جبهه با جمع‌نمودن پزشکان متخصص، به سامان‌دهي اوضاع و امکانات بيمارستاني در راه کمک‌رساني هر چه بهتر به مجروحين مي‌پرداخت و هميشه رهرو خط امام و انقلاب بود تا اينکه در ششم اسفندماه 1362 در عمليات والفجر 8 در بيمارستان صحرايي خاتم‌الانبياء و در حال اقامه‌ي نماز صبح و به دنبال بمباران‌شدن بيمارستان توسط هواپيماهاي ارتش بعث عراق، به سوي معبود شتافت. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💖بسم رب الحیدر💖 ✌ #چالش_شعر_علوی ✌ زائر همیشه بعد نجف کربلا رود یعنی غدیر
💔 دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی آیینه ای برای پیمبر نداشته است💚 سوگند می خورم که نبی، شهر علم بود شهری که جز علی در دیگر نداشته است💚 چون روز روشن است که در جهل گمشده است هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است💚   این شعر استعاره ندارد برای او تقصیر من که نیست برابر نداشته است💚 فرستنده: شهید حاج محمّد ابراهیم همّت ... شرکت در چالش 👇👇👇 eitaa.com/joinchat/1335885836Cf6915e67a8 با سوپرایز ویژه🎁 سین عکسهاتونو در کانال زیر ببینید @Ax_alavi
💔 در معطل شدن ِ بوسه به انگور ِضریح🍇 لذتی هست که درسجده ی طولانی نیست فرستنده : سادات ... شرکت در چالش 👇👇👇 eitaa.com/joinchat/1335885836Cf6915e67a8 با سوپرایز ویژه🎁 سین عکسهاتونو در کانال زیر ببینید @Ax_alavi