eitaa logo
شهید شو 🌷
4.6هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 شهید سیفی نماز هایش طولانی بود. طوری نماز می خواند که انگار در عالم دیگری است. گاهی بچه ها می گفتند تندتر بخوان. می گفت: در تبریز پشت سر آیت الله شهید مدنی نماز می خواندیم. ایشان هم نماز را طول می داد. یکی از مأمومین گفت: حاج آقا! مقداری تندتر بخوانید. شهید آیت الله مدنی، در حالی که اشک از دیدگانش می چکید، گفت: برادر جان! می دانی با چه کسی می خواهی صحبت کنی؟ اذان را گفت. قبل از گفتن اقامه رو کرد به بچه ها و گفت: من قبل از نماز یک ذکری را در سجده می گویم. اگر شما هم دوست داشتید، بگوئید. رفت سجده و سه بار گفت که «سجدتُ لکَ یا ربِّ خاضعاً خاشعاً» در حالی که به شدت گریه می کرد. محمّد بن ابى عمير به نقل از پدرش مى‏ گويد: ديدم كه امام صادق عليه السّلام اذان گفت، سپس به سجده رفت و بين اذان و اقامه يك سجده نمود، هنگامى كه سر از سجده برداشت، فرمود: «اى ابا عمير، هر كس همانند من عمل كند، خداوند متعال تمام گناهان او را مى‏ آمرزد.» و نيز فرمود: «هر كس اذان بگويد و سپس سجده كند و در سجده بگويد: «لا إله إلّا اللَّه، أنت ربّى، سجدت لك خاضعا خاشعا» – (معبودى جز خدا نيست، تويى پروردگار من، با خضوع و خشوع براى تو سجده نمودم) خداوند، گناهان او را مى‏ آمرزد.» 📚کتاب بیا مشهد... 📚کتاب ادب حضور، ترجمه فلاح السائل سید بن طاوس ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بعضی ها عجیب خوبند یادشان که می افتی روحت جانی دوباره می گیرد شهادت، همزمان با شهادت ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم پاکار بود! به معنی واقعی کلمه بسیجی که دست از همه چی شسته بود و کار
💔 پیکر مطهرش ۲۱ روز روی زمین گرم سوریه، زیر آفتاب افتاده بود و داشت شهادت می داد به غربت شهدای مدافع حرم!😔 وقتی رسیدم بالای سرش سریع شناختمش، با اینکه چیز زیادی از صورتش نمونده بود الا جمجمه اش... تا دیدمش یاد همین لبخنذای قشنگش افتادم که می گفت: "الحمدلله من با این لهجه ترکی که دارم باعث خنده و شادی بچه های مدافع حرم میشم"😌 غرق خدا بود! اغراق نمی کنم به امام حسین!! روی لبش همش ذکر و یاد خدا بود... وقتی اون مصاحبه‌گر ازش پرسید: "دوست داری چطوری از سوریه برگردی؟" جوابش شوکه ام کرد اون قدر که دقیق و کاری بود. گفت: "ان شالله پیروز برمی گردم چون برای خداست. هر طور برگردم پیروزم چه بکشم چه کشته بشم"✌️ وقتی داشتم پیکرش رو بلند می کردم، گفتم: "داش علی! خوش به سعادتت که پیروز برگشتی، بعد از این مدت مثه ارباب بی کفنت، پیروز اومدی! اونم چه پیروزی...."🥀 دوست دارم جای داش علی بودم، این طور غرق ِ خدا و منم می خریدند به قیمت خون❣ (علی بلاغی) ✍به روایتِ ... 💞 @aah3noghte💞 ؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸 به رسم امانت از عکس هایی استفاده میشه که خود شهید عبدالله زاده استفاده کردند👌
💔 امـروز؛ بـه یـاد آن روزه دارانـی بـاشـیم کـه گـاهـی بـه افـطار نـرسـیده،بـه رسـیدنـد! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شهیدے ڪه امام زمان به او فرمود بیامشهد... قرار بود برویم پایش را قطع کنند ولی علی گفت: «فرزاد! من خواب دیدم در باغی هستم. انگشترم را درآورده و از آب چشمه وضو می‌گرفتم.(شهید)احمد سعادتی را در کنارم دیدم که به من گفت: علی نگذار پایت را قطع کنند. در همین حین متوجه شدم سیدی نورانی آنجاست. سید نزدیک شد و به من گفت: بیامشهد! در یکی از پنجشنبه ها بیا مشهد من شفایت می‌دهم. نگذار پایت را قطع کنند، ولی به این شرط که بعد از خوب شدن به جبهه برگردی.» به همین خاطر باید برویم مشهد. اتفاقی با اقای بهمن پور همسفر شدیم، درحالی که از ماجرا خبر نداشت. وقتی رسیدیم، پنجشنبه بود بعد از غسل زیارت راهی حرم مطهر شدیم که دیدم حال علی دارد تغییر می‌کند! فکر کردم دوباره حالت موج گرفتگی و... گفت: میخواهم بروم وضو بگیرم و وارد حرم شوم. وضو گرفت. وارد حرم شدیم. آهسته آهسته جلو می‌رفتیم. ما زیر کتف های علی را گرفتیم و نزدیک ضریح می‌شدیم. دیدم جمعیت آرام آرام کنار رفت و راه ما باز شد٬ درحالی که مردم حواسشان به ما نبود! علی نمی‌توانست حتی پایش را زمین بگذارد.عصب پا از بین رفته بود. تقریبا نزدیک ضریح بودیم که علی یکباره از خود بی‌خود شد و فریاد زد: یامهدی. ناگهان مارا کنار زد و با همان پایی که تا لحظاتی قبل هیچ عصبی نداشت٬ شروع به دویدن کرد! خادمین وقتی این صحنه را مشاهده کردند٬ سریع اورا بردند. خبر شفا یافتن جانبازی که با صندلی چرخدار آمده و حالا با پای خودش راه می‌رود! سریع پخش شد... 📚بیا مشهد زندگینامه و خاطرات روحانی 💞 @shahiidsho💞
💔 بعضی ها عجیب خوبند... یادشان که می افتی روحت جانی دوباره می گیرد یک نفر مثل شهید علی که حتی خنده‌هایش خدا را به یادت می‌اندازد نمازهای عارفانه‌اش بماند... سالروز شهادت سرباز مخلص   💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 روزمون رو متبرک کنیم با صلواتی بر حضرت فاطمه سلام الله علیها به نیابت از شهید همت وقتی که صدایش
💔 روزمونو متبرک کنیم با صلواتی بر حضرت فاطمه سلام الله علیها به نیابت از شهیدی که با جوان‌های لات دوست میشد و راه درست زندگی کردن را به آنها نشان می داد... علی زمانی که در شهر بود، با جوان‌های علاف و بیکار محله طرح رفاقت می‌ریخت. بعد آنها را به سمت مسجد و بسیج و کوه نوردی و فعالیت های فرهنگی می کشاند. با جوان های لات و لا ابالی برنامه قدم زنی در خیابان داشت. گاهی برخی از آنها را هم تنبیه می کرد. می گفت: «باید می زدم تا ادب شود. اینها تربیت نشده‌اند، ما باید راه را نشان شان دهیم و هدایت شان کنیم.» در تجریش در یک دبیرستان پسرانه مشغول تدریس بود. دانش آموزی بود که با وضعی غیر عادی و آرایش کرده به مدرسه می‌آمد و بقیه معلم ها او را به کلاس راه نمی‌دادند. علی پس از مدتی با او طرح دوستی ریخت و رفته رفته متحولش کرد تا این که پایش را به جبهه باز کرد. در روزهای آخر زندگی می گفت: «آخر ما ماندیم و آن دانش آموز آرایش کرده به شهادت رسید. » 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 📚بیا مشهد یار مخلص 💞 @shahiidsho💞
💔 تکانم نده معنویتم می‌ریزد شهید سیفی را آخرین بار قبل از عملیات والفجر ۸، در نماز جمعه دزفول دیدمش. قیافه ترکه‌ای و عمامه، چهره عرفانی‌اش را زیباتر کرده بود. همدیگر را بغل کردیم و من تکانش دادم. با همان مهربانی و شوخ طبعی گفت: «تکانم نده که معنویتم می‌ریزد.» 📚 بیا مشهد یار خالص 💞 @shahiidsho💞
💔 ارادت به حضرت رقیه(س) انگار وقتی روضه می‌خواند خودش را در صحرای کربلا می‌دید و بارها شده بود که در حین مداحی بی‌حال می‌شد و نفس‌هایش به شماره می افتاد... اوج ارادت علی در مداحی‌اش روضه حضرت رقیه س بود و خیلی با احساس، رفتن خار در پای این بی‌بی را بیان می‌کرد بابا جان آن دم که من از ناقه افتادم و غش کردم بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی رقیه جان .... عزیز بابا آن دم که تو از ناقه افتادی و غش کردی من بر سر نی بودم مشغول دعا بودم به مناسبت 💞 @shahiidsho💞 "کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"
شهید شو 🌷
💔 حرف آخر... در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم، چون خودم بیشتر از همه به آن ن
💔 حرف آخر... باید از قافله‌ی عشق آموخت، جمع ضدین را... اشداء علَی الکفار و رحماء بینهم را... یک بار خیلی جدی به یکی از دوستان گفت: «یادت هست یک بار عاشورا افتاده بود در ماه رمضان. همه تشنه و گرسنه سینه می زدند و لب ها از تشنگی وا رفته بودند. آن روز خیلی سخت بود.» گفت: «نه یادم نمی آید.» علی خندید و گفت: «آخر مگر ماه محرم در رمضان می افتد.» 📚بیا مشهد ♡ ‌ ‌ ❍ㅤ   ⎙ㅤ  ⌲ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ 💞 @shahiidsho💞 "کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"
شهید شو 🌷
💔 حرف آخر... و فرمود: "جبهه‌های حق، مجرای نـوری ست که همه پروانه‌هـا را به سوی خـود می‌کشد، و چه
💔 حرف آخر... روایت شهادت شهید جواد شهید علی سیفی و شهید سیدمصطفی صادقی: به سید‌مصطفی در منطقه، سید اتمی می‌گفتند. او مسئول پشتیبانی و لجستیک بود و مهمات به دست بچه‌ها می‌رساند. روز شهادتش مهمات‌ها را می‌رساند و همکارش از او می‌خواهد سریع از محل دور شود. گویا گروه تروریستی النصره به بچه‌ها مسلط بودند. سید‌ سمت ماشین می‌رود، اما نمی‌تواند بچه‌ها را در آن شرایط تنها بگذارد. برمی‌گردد و به دوستش می‌گوید، نمی‌توانم بروم! علی سیفی که شهید شد، جواد محمدی هم که به شدت زخمی شده و از ما کمک می‌خواهد. من می‌روم تا جواد را به عقب بیاورم. وارد منطقه می‌شود و با دقت و درایتی که داشت به جواد محمدی رسید. او را شش متری به عقب کشید، تقریباً به 15 متری نیرو‌های خودی رسیده بودند. بیسیم سید می‌افتد، تا خم می‌شود که بیسیم را بردارد، دو ترکش به ایشان اصابت می‌کند. سید هم همانجا می‌افتد. تروریست‌ها منطقه را گرفتند و نیروها نتوانستند پیکر‌ها را به عقب بیاورند. دو سه هفته بعد که منطقه به دست نیرو‌های خودی افتاد، برای بازگرداندن پیکر‌ها رفتند، اما پیکر سیدمصطفی را پیدا نکردند. بعد از سال‌ها پیکر او هم برگشت... ♡ ‌ ‌ ❍ㅤ   ⎙ㅤ  ⌲ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ 💞 @shahiidsho💞 "کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"