eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
به نام او که هدایتگر است #داستان_تمام_زندگی_من قسمت 9⃣3⃣ من واقعا پشیمانم با تلاش و سخت کوشی ک
💔 به نام او که هدایتگر است قسمت 0⃣4⃣ درخواست عجیب 🍃💠🍃💠🍃 جرات نمی کردم برگردم ایران ... من بدون اجازه و خلاف قانون، آرتا رو از کشور خارج کرده بودم ... رفتم سفارت و موضوع رو در میان گذاشتم ... خیلی ناراحت شدن و به نیابت من، وکیل گرفتن ... چند جلسه دادگاه برگزار شد ... نمی دونم چطور راضیش کردن اما زودتر از چیزی که فکر می کردم حکم طلاق صادر شد ... به خصوص که پدرش توی دادگاه به نفع من شهادت داده بود ...  وقتی نماینده سفارت بهم خبر داد از خوشحالی گریه ام گرفت ... اصلا توی خواب هم نمی دیدم همه چیز این طوری پیش بره ... به شکرانه این اتفاق، سه روز روزه گرفتم ...  🍃💠🍃💠🍃 چند روز بعد، با انرژی برگشتم سر کار ... مسئول گروه تا چشمش بهم افتاد، اومد طرفم ...  - به نظر حالتون خیلی خوب میاد خانم کوتیزنگه ... همه چیز موفقیت آمیز بود؟ ... منم با خوشحالی گفتم ... - بله، خدا رو شکر ... قانونا آرتا به من تعلق داره ...  و لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ... - خوشحالم که اینقدر شما رو پرانرژی و راضی می بینم ... از زمانی که باهاش صحبت کرده بودم ... هر روز رفتارش عجیب تر می شد ... مدام برای سرکشی به قسمت ما می اومد ... یا به هر بهانه ای سعی می کرد با من صحبت کنه ... تا اینکه اون روز، به بهانه ای دوباره من رو صدا کرد ... حرف هاش که تموم شد، بلند شدم برم که ... - خانم کوتزینگه ... شاید درخواست عجیبی باشه ... اما ... خیلی دلم می خواد پسرتون رو ببینم ... به نظرتون ممکنه؟ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 به نام او که هدایتگر است #داستان_تمام_زندگی_من قسمت 0⃣4⃣ درخواست عجیب 🍃💠🍃💠🍃 ج
💔 به نام او که هدایتگر است قسمت 1⃣4⃣ مهمانی شام 🍃💠🍃💠🍃 حسابی تعجب کردم ...  - پسر من رو؟ ... - بله. البته اگر عجیب نباشه ... - چرا؟ ... چند لحظه مکث کرد ... - هر چند، جای چندان رومانتیکی نیست ... اما من به شما علاقه مند شدم ... بدجور شوکه شدم ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم ... همون طور توی در خشکم زده بود ... یه دستی به سرش کشید و بلند شد ... - از اون روز که باهاتون صحبت کردم و اون حرف ها رو شنیدم... واقعا شما در نظرم آدم خیلی خاصی شدید ... و از اون روز تمام توجهم به شما جلب شد ... - آقای هیتروش ... علی رغم احترامی که برای شما قائلم اما نمی تونم هیچ جوابی بهتون بدم ... بهتره بگم در حال حاضر اصلا نمی تونم به ازدواج کردن فکر کنم ... زندگی من تازه داره روال عادی خودش رو پیدا می کنه ... و گذشته از همه این مسائل، من مسلمان و شما مسیحی هستید ... ما نمی تونیم با هم ازدواج کنیم ... این رو گفتم و از دفترش خارج شدم ... 🍃💠🍃💠🍃 چند ماه گذشت اما اون اصلا مایوس نشد ... انگار نه انگار که جواب منفی شنیده بود ... به خصوص روز تولدم ... وقتی اومدم سر کار، دیدم روی میزم یه دسته گل با یه جعبه کادویی بود ... و یه برگه ... - اگر اجازه بدید، می خواستم امشب، شما و خانواده تون رو به صرف شام دعوت کنم ... با عصبانیت رفتم توی اتاقش ... در نزده، در رو باز کردم و رفتم تو ... صحنه ای رو دیدم که باورش برام سخت بود ... داشت نماز می خوند ... 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 به نام او که هدایتگر است #داستان_تمام_زندگی_من قسمت 1⃣4⃣ مهمانی شام 🍃💠🍃💠🍃
💔 به نام او که هدایتگر است قسمت 2⃣4⃣ متاسفم 🍃💠🍃💠🍃 بی صدا ایستادم یه گوشه ... نمازش که تموم شد، بلند شد و رو به من گفت ... - برای قبول دعوتم، اینقدر هم عجله لازم نبود ... و خندید ... با شنیدن این جمله، تازه به خودم اومدم ... زبانم درست نمی چرخید ... - شما مسلمان هستید آقای هیتروش؟ ... پس چرا اون روز که گفتم مسیحی هستید، چیزی نگفتید ... همون طور که سجاده اش رو جمع می کرد و توی کاور میذاشت با خنده گفت ... - خوب اون زمان هنوز مسلمان نشده بودم ... هر چند الان هم نمیشه گفت خیلی مسلمانم ... هنوز به خوندن نماز عادت نکردم ... علی الخصوص نماز صبح ... مدام خواب می مونم ... تازه اگر چیزی از قلم نیوفته و غلط نخونم ... اون با خنده از نماز خوندن های غلط و عجیبش می گفت ... و من هنوز توی شوک بودم ... چنان یخ کرده بودم که کف دستم مور مور و سوزن سوزن می شد ... - خدایا! حالا باید چه کار کنم؟ ... - خانم کوتزینگه ... مهمانی تولدی که براتون گرفتم رو قبول می کنید؟ ... من واقعا علاقه مندم با پسر شما و خانواده تون آشنا بشم ... توی افکار خودم غرق شده بودم که صدام کرد ... مبهوت برگشتم سمتش و نگاهش کردم ...  - حال شما خوبه؟ ... به خودم اومدم ...  - بابت این جواب متاسفم اما فکر نمی کنم دیگه بتونم برای کسی همسر خوبی باشم ... 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 قصه دست های بسته اسیران اروند را شنیده اید؟ با این عکس، سندی هم از پاهای بسته در عملیات خیبر را برایتان آورده ام 📸منطقه ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 مرحوم والد ما {در ســال 1342} دچار عارضه‌ چشــم شــدند که منجر به نابینایی ایشان شد. چشم ایشان به
💔 : فضای خانواده شهیدپرور باید شناخته بشود☝️ خاطرات پدر و مادر شهدا بخصوص از این جهت مهم است که فضای داخلیِ خانواده‌ی شهیدپرور را برای ما تصویر میکند. این خانواده‌ای که سه جوانش شهید میشوند چه کار میکرد؟ چه جوری اداره میشد؟ پدر و مادر چه کار میکردند که این جور انگیزه و حرکت و هیجان در این جوانها به ‌وجود می‌آید که پا میشوند میروند جبهه؟... این مهم است. ۹۹/۱۲/۲۵ ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 کانال تلگرامی هاون مدیا نوشت: صدای سوزش‌هایی که از لندن و مزدوران داخلی و خارجی در گوشه کنار جهان به گوش میرسه نشون میده بُرد و نقطه زنی سریال از موشکهامون هم بیشتره و هیچ محدودیت جغرافیایی و زمانی هم نداره...💪 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی💕 ❌ شرط عجیب در خواستگاری #شهید_چمران به هرکجای زندگی مصطفی که نگاه میکنم یک در
💔 💕 در تلفنم، نام همسرم را با عنوان ذخیره کرده بودم. یک روز، اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد... به ایشان گفتم: آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده ای قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره اش را بگیرم📲 وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان ذخیره کرده بود💞 گفت: از اول زندگی شریک هم بوده ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است؛ اما من با ارزش ترین دارایی ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم. آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم. شام غریبان امام حسین(ع) بود که در خیمه محله مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت: دعا کنم تا بی بی زینب قبولش کند من هم وقتی شمع روشن می‌کردم، دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود، من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت الشهدا قرار دهم. راوی: همسر 💍 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #قرار_عاشقی حال مرا نپرس.. که دلتنگم آقاجان حال مرا گرفته بدون تو روزگار :)💔 #اللهم_صل_علی_
لعنت به کسانی که مضجع پاک شما رو منتشرکننده ویروس می دونن اما نیمه عریان بودن کنار سواحل شمال و جنوب رو .... همونایی که به آیه تطهیر، یقین نداشتن و ...
💔 این عکس نیاز به هیچ توضیحی ندارد فقط☝️ یادمان باشد برای امنیت داشتن من و تو چه خون ها که ریخته نشد چه گل ها که پرپر نشد🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 در بحر ولا گوهرِ نایاب آمد در شامِ سیاه،دخترِ مهتاب آمد با ذکرِ حسین حسین همه گل ریزید میلادِ بِنتُ الارباب آمد 🍃 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 میگُفت: وقتے‌ همہ‌چے ‌واستـ تیره‌ و ‌تآر‌ میشھ؛ خدا ‌رو ‌با‌ این ‌اسم صدا بزن یا نورَ‌ ڪُلِّ‌ نور✨ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله ‌ | وهو الذي ينزل الغيث من بعد ما قنطوا.. | درست همان جایی که تنها می‌مانم با تو، بار
💔 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند. سوره آل عمران/۱۶۹ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ارغوان! لاله خون! صبحگاهان که پرستوها غلغه مےآغازند جان گلگون مرا در دست گیر به تماشاگه عشاق ببر های بشتاب! که هم‌پروازان نگران غمِ هم‌پروازند🕊 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #امام_خامنه_ای: دوازده فروردین، #روز_جمهوری_اسلامی جزء مهمترین، پربرکت ترین و تعیین کننده ترین ر
💔 برگه رای‌گیری چه شکلی بود؟ برگه رای، دوقسمتی بود و شامل نیمه «آری» -به رنگ سبز- و نیمه «نه» -به رنگ قرمز- بود و روی آن چنین درج شده بود: «بسمه تعالی دولت موقّت انقلاب اسلامی وزارت کشور تعرفهٔ انتخابات رفراندم تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی که قانون اساسی آن از تصویب ملت خواهد گذشت.» ... 💞 @aah3noghte💞 ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 💚 به .. سلام بر جمهوری اسلامی به حکومت پادشاهی بی‌دین و ناسیونالیست آریایی مبارک باد💚🌺 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۴۸) وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرات
✨﷽✨ (۱۵۰) وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ‌ و (اى پيامبر!) از هر جا خارج شدى پس (به هنگام نماز) روى خود را به سوى مسجدالحرام بگردان، و (شما اى مسلمانان نيز) هرجا بوديد (در سفر و در حضر) روى خود را به سوى آن بگردانيد تا براى (هيچ كس از) مردم جز ستمگرانشان، امكان احتجاج (ومجادله) عليه شما نباشد. پس از آنها نترسيد وتنها از من بترسيد. و (بدانيد تغيير قبله براى آن بود) تا نعمت خود را بر شما تمام كنم و شايد كه شما هدايت شويد. ✅ نکته ها تكرار موضوع تغيير قبله در آيات متعدّد، نشانه‌ى اهميّت آن است. علاوه بر آنكه در هر يك از آيات در كنار اين موضوع، مطلب جديدى را نيز يادآور مى‌شود. مثلًا در اين آيه، خداوند بعد از دستور روى نمودن به سوى مسجدالحرام، مى‌فرمايد: اين بدين خاطر است كه مردمان، بهانه‌اى بر عليه پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان نداشته باشند. چون اهل كتاب مى‌دانستند كه پيامبر اسلام به سوى دو قبله نماز مى‌خواند و اگر اين امر محقّق نمى‌شد، آنها ايراد مى‌گرفتند كه پيامبر شما فاقد اوصاف ذكر شده در كتاب‌هاى آسمانى پيشين است. و يا اينكه زخم زبان زده و مسلمانان را تحقير مى‌كردند كه شما دنباله‌رو يهود هستيد و قبله‌ى مستقلى نداريد. قبله، نشانه و مظهر توحيد است. قبله، آرم و نشانه‌ى مسلمانان است. در نهج‌البلاغه از كعبه به عنوان عَلَم يعنى پرچم ونشانه‌ى آشكار اسلام ياد شده است. بت‌پرستان و ستاره پرستان هنگام نيايش، به سوى بت و يا ستاره و ماه توجّه مى‌كردند، امّا اسلام توجّه به خانه خدا را به جاى آن قرار داد و روى كردن به سوى قبله را نشانه‌ى توجّه به خدا شمرده است. خداوند متعال در ماجراى تغيير قبله مى‌فرمايد: تغيير قبله براى اين است كه در آينده نعمت خود را بر شما تمام كنم. يعنى استقلال شما و توجّه به كعبه، زمينه‌ى اتمام نعمت در آينده است. «لِأُتِمَّ نِعْمَتِي» اين ماجرا در سال دوّم هجرى در مدينه واقع شده است. در سال هشتم هجرى نيز خداوند به مناسبت فتح مكّه مى‌فرمايد: «وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» يعنى: اين پيروزى براى اين است كه خداوند در آينده نعمت خود را بر شما تمام كند. چنانكه ملاحظه مى‌كنيد در هر دو آيه «اتمام نعمت» به صيغه فعل مضارع بيان شده است كه نشانه‌ى حدوث آن در آينده است، ولى در آيه 3 سوره‌ى مائده كه به هنگام بازگشت از حجةالوداع در سال دهم هجرى و بعد از معرفى رهبرى معصوم در غدير خم نازل مى‌شود، اينگونه مى‌فرمايد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي» امروز نعمت خود را بر شما تمام كردم. قابل توجّه و دقّت است كه خداوند، روى كردن مردم به قبله را قدم نخستين براى اتمام نعمت و فتح مكّه را قدم ديگر و تعيين و معرفى رهبر را آخرين قدم در اتمام نعمت بيان مى‌كند. لازم به يادآورى است كه در جريان تعيين قبله و همچنين تعيين رهبر، تذكّر مى‌دهد كه‌ «فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي». چون در هر دو، احتمال مقاومت، مقابله، بهانه‌گيرى و شايعه پراكنى از سوى ديگران مى‌رود. 🔊 پیام ها - مسلمانان بايد از هر كارى كه بهانه به دست دشمن مى‌دهد پرهيز كنند. «لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ» - نفى سلطه‌ى ديگران و رسيدن به استقلال، يك ارزش است. «لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ» - تغيير قبله، عامل خنثى سازى ايرادهاى بى‌جا و بهانه‌تراشى‌هاى اهل كتاب و مشركان و منافقان مى‌باشد. «لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ» - دشمنان خارجى، بزرگترين خطر براى مسلمانان نيستند، بى‌تقوايى خطر اصلى است. «فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي» - تعيين قبله‌ى مخصوص براى مسلمانان، زمينه‌ى اتمام نعمت خدا بر آنهاست. «وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ» - تعيين قبله و نماز خواندن به سوى مسجدالحرام، زمينه‌ى هدايت مؤمنان است. «لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» - هدايت، داراى مراحلى است. با آنكه مخاطب آيه مسلمانان هستند كه هدايت شده‌اند، پس منظور دست‌يابى به مراحل بالاترى از آن است. «لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» ... 💕 @aah3noghte💕
💔 به خدا یادمان نخواهد رفت کربلای چهار و ام‌الرصاص آن بدن های سوخته بر خاک ... خنده ها وقت تیرهای خلاص ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 به نام او که هدایتگر است #داستان_تمام_زندگی_من قسمت 2⃣4⃣ متاسفم 🍃💠🍃💠🍃 بی صدا ایست
💔 به نام او که هدایتگر است قسمت 3⃣4⃣ مرد کوچک 🍃💠🍃💠🍃 - اشکالی نداره ... من چیز زیادی از اسلام و شیوه زندگی یه مسلمان بلد نیستم ... شما می تونید استاد من باشید ... هنوز نواقص زیادی دارم ولی آدم صبوری هستم ... حتی اگر پاسخ شما برای همیشه منفی باشه ... لازم نیست نگران من باشید ... من به انتخاب شما احترام می گذارم ... دستم روی دستگیره خشک شده بود ... سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... و بعد از چند لحظه، از اونجا اومدم بیرون... تمام روز فکرم رو به خودش مشغول کرده بود ... ناخواسته تصاویر و حرف ها از جلوی چشمم عبور می کرد ... سرم رو گذاشتم روی میز ...  - خدایا! من با این بنده تو چه کار کنم؟ ... 🍃💠🍃💠🍃 شب، پدر و مادرم برام جشن کوچکی گرفته بودن ... می خواستیم جشن رو شروع کنیم که پدرم مخالفت کرد ... منتظر کسی بود ... زنگ در به صدا در اومد ... در رو که باز کردم یه شوک دیگه بهم وارد شد ...  - آقای هیتروش، شما اینجا چه کار می کنید؟ ... خندید ... - برای عرض تبریک و احترام با پدرتون تماس گرفتم ... ایشون هم برای امشب، دعوتم کرد ... و بدون اینکه منتظر بشه تا برای ورود بفرمایید بگم، اومد تو...  با لبخند به پدر و مادرم سلام کرد ... و خیلی محترمانه با پدرم دست داد ... چشمش که به آرتا افتاد با اشتیاق رفت سمتش و دستش رو برای دست دادن بلند کرد ... - سلام مرد کوچک ... من لروی هستم ... اون شب به شدت پدر و مادرم و آرتا رو تحت تاثیر قرار داده بود ... 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞