eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
#دم_اذانی #استوری #خدای_خوش_رفاقت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
من از آدابِ مهمانداری‌ ات چیزی نمی دانم ولی در شهرِ من رسم است می بوسند مهمان را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_دوازده آهنگ صدایش آشنا ، اما آرام و غمگین بود. پدربزرگ خندید و گفت :«چه
💔 –این سکه‌های بابرکت را باید به هاشم بدهم تا او هم دست‌مزدی برای کارش گرفته باشد. باز هم شبحی از چهرهٔ ریحانه را در نور دیدم. همان ریحانهٔ گذشته بود ، اما چیزی در او تغییر کرده بود که قلبم را در هم می‌فشرد. آن چیز مرموز باعث می‌شد دیگر نتوانم مثل گذشته به او نگاه کنم و بگویم و بخندم. از همه مهم‌تر همان حالت تب‌آلود و غمگینی چشم‌هایش بود ؛ انگار از بستر بیماری برخاسته بود. در عین حال ، از زیبایی‌اش که با حُجب و حیا درآمیخته بود ، تعجب کردم. آن‌ها خداحافظی کردند و رفتند. نگاه آخر ریحانه چنان شوری به دلم انداخت که حس کردم قلبم را به یک‌باره کَند و با خود برد. تصمیم گرفتم به یاد آن دیدار ، آن دو سکه را برای همیشه نگه‌ دارم. پدربزرگ آهی کشید و گفت :« کار خدا را ببین! چه کسی باور می‌کند این دختر زیبا و برازنده ، فرزند ابوراجح حمامی باشد؟» به بهانه‌ای از مغازه بیرون آمدم. بعد از رفتن ریحانه و مادرش ، دست و دلم به کار نمی‌رفت. پدربزرگ سری جنباند و گفت :«زود برگرد!» پا را که از مغازه بیرون گذاشتم ، گفت :« سلام مرا به ابوراجح برسان!» نگاهش که کردم ، پوزخندی تحویلم داد. 🍂 ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_سیزده –این سکه‌های بابرکت را باید به هاشم بدهم تا او هم دست‌مزدی برای
💔 بازار شلوغ شده بود. صداها و بوها احاطه‌ام کردند. در آن بازار بزرگ و پر رفت‌وآمد ، کسی احساس تنهایی نمی‌کرد. سمسارها ، کنار کاروان‌سرا ، جنس‌هایی را که به تازگی رسیده بود جار می‌زدند. گدای کوری شعر می‌خواند و عابران را دعا می‌کرد. ستون‌های مایلِ آفتاب ، از نورگیرها و کناره‌های سقف ، روی بساط دست‌فروش‌ها و اجناسی که مغازه‌دارها به در و دیوار آویزان کرده بودند ، افتاده بود. گرد و غبار در ستون‌های نور می‌چرخید و بالا می‌رفت. از کنار کاروان‌سرا که می‌گذشتم ، ردیفی از شتران غبارآلود و خسته را دیدم. حمال‌ها مشغول زمین گذاشتن بار آن‌ها بودند. در قسمتی که مغازه‌های عطاری و ادویه‌فروشی بود؛ بوی قهوه ، فلفل ، کُندر و مِشک ، دماغ را قلقلک می‌داد. بازرگانان ، خدمت‌کارها ، غلامان ، کنیزان و زنان و مردان با اسب و الاغ و زنبیل‌های خرید در رفت‌وآمد بودند. دوست داشتم مثل همیشه خودم را با دیدنی‌های بازار ، سرگرم کنم ، اما نمی‌توانستم. پیرمردی با شتر برای قهوه‌خانه آب می‌برد. در آن قهوه‌خانه ، آب‌انبه و شیرینی نارگیلی می‌فروختند که خیلی دوست داشتم. هرروز سری به آن‌جا می‌زدم. آن روز هیچ میلی به شیرینی و شربت نداشتم. سقایی که مَشکی بزرگ بر پشت داشت ، آب‌خوری مسی‌اش را به طرف رهگذرها می‌گرفت. تشنه‌ام بود امّا بی‌اختیار از کنار سقا گذشتم. پسربچه‌ای پشت سر مادرش گریه می‌کرد و مادر بی‌توجه به گریهٔ‌ او ، زنبیل سنگینی بر سر داشت و تند تند می‌رفت. دلم می‌خواست به همه کمک کنم. می‌خواستم هرچه را آن بچه برایش گریه می‌کرد ، بخرم و زنبیل را تا در خانهٔ‌شان برای آن زن ببرم. قبلاً به این چیزها توجه نمی‌کردم. می‌فهمیدم که حال دیگری دارم. 🍂 ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_چهارده بازار شلوغ شده بود. صداها و بوها احاطه‌ام کردند. در آن بازار بز
💔 🥰 رویای نیمه شب 🥰 _بازار، پس از چهل قدم، پله ای کوتاه میخورد و پایین میرفت. حمام ابوراجح میان یک دوراهی بود. فاصله اش تا مغازه پدربزرگم صد قدم بیشتر نبود. آهسته قدم برمی داشتم. گاهی ازپشت سر، تنه میخوردم. پارچه فروش ها پارچه های رنگارنگ را یکی یکی جلوی خود می گرفتند و از آن تعریف میکردند. بیشتر مشتری آنها زن بودند. گوشه ای دیگر، مارگیری معرکه گرفته بود. با چوبی، مار کبرایی را از جعبه بیرون می کشید. مار دیگری را دور گردن انداخته بود. دو شِحنه دست ها را بر قبضۀ شمشیر تکیه داده و کنار نیم دایرۀ تماشاگران ایستاده بودند. چشمی به معرکه داشتند و چشمی به بازار. ایستادم. مدت ها بود که ریحانه را ندیده بودم. آمدن ناگهانی اش، آمدن یک طوفان بود. سخت تکانم داده بود. حال خودم را نمی فهمیدم. نمی دانستم در آن چند دقیقه، بر من چه گذشته بود. دلم در هم کشیده شده بود. سکه ها را در دست می فشردم. آن دو سکه شاید روزهایی را با او گذرانده بودند. بارها لمسشان کرده بود. انگار هنوز گرمی دست هایش را در خود داشتند. سکه ها قلبی داشتند که می تپید. هیچ وقتِ دیگر، دیدن ریحانه چنین تأثیری بر من نگذاشته بود. می خواستم بخندم. می خواستم گریه کنم و اشک بریزم. می خواستم بِدَوم تا همه، هراسان، خود را کنار بکشند. می خواستم در انباریِ تنگ و تاریکِ مغازه ای پنهان شوم یا به پشت بام بازار بروم و فریاد بکشم. 🍂ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 قسمـت ما بـنـما در رمـضـان یـا الـلّـه دم افـطار، حـرم و صـحـن ابـاعـبدالـلّـه ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #طنز_جبهه 🌸كلوا و اشربوا حتي تنفجروا وقتي مدت‌ها از چادر و سنگر دور افتاده بودند و چيزي برای خ
💔 ‌به روایت 😄 ‌[مهدی کاظم‌بابایی] یکبار در صف نماز جماعت کنار رضا ایستاده بود. رضا در رکعت دوم قبل از تشهد خواست قیام کند. کمی نیم‌خیز شد و دوباره نشست و تشهد را خواند... بعد از نماز مهدی خیلی جدی سمت رضا برگشت: - داداش حضور قلب نداری کنار من نشین!😐✋🏻 خنده‌مان بلند شد. رضا با خنده محکم به پهلوی مهدی زد: - تو که حضور قلب داری از کجا فهمیدی من تشهد رو یادم رفت؟😂✌🏻 از آن روز هر کس هر خطایی می‌کرد بچه‌ها برایش دست می‌گرفتند:🙂 - داداش حضور قلب نداری با ما نگرد.😆 📚مربع‌های قرمز عکس،تزیینی است ... 💞 @aah3noghte💞
💔 حِذَارَ أَنْ تَصْرِفَ وَجْهَكَ الْكَرِيمَ عَنِّي ترسم از اين است كه روی كريمانه ات را از من بگردانے ... 💕 @aah3noghte💕
💔 😔 روزه خوب است که با شهد و شکر باز شود از دعا بر پسر فاطمه شیرین تر چیست؟ " یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #قرار_عاشقی "الهی رضاً برضائك و تسلیماً لامرك" #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی #امام_رضآی_دلم #دلتنگ_حرم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 نماز‌ و روزه هاتون قبول درگاه حق 🌱
شهید شو 🌷
💔 پشت ڪردم به گناه پاڪ شوم در رمضان همه ترڪم بکنند عیب ندارد تو بمان..😔💔 #شهید_جواد_محمدی #آھ_اے
💔 و لو شاء الله لذهب بسمعهم... من در حڪم این آیه هستم.. صداے تو را نمےشنوم... نه ڪه تو حرف نداشته باشی برای زدن نه اینڪه پیامی نداشته باشی... نه اینڪه تو ساڪت باشی و من ناطق.. نه... صداے تو را همه ے ڪائنات مےشنوند.. صداے تو را شنواها مےشنوند... تو از آن روز ڪه سرت را به پاے عشق انداختی با همه حرف داری... من هم حرف دارم... اما... درسینه حرف هست ولے نقطه چین بس است...... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 سلام همسنگرےهای عزیز به مناسبت ماه میهمانے خدا از امشب مجموعه ڪتاب صوتی علی از زبان علی تقدیم حضورتون میشه.. اگه مےخواین زندگی مولا امیرالمومنین رو از زبون خودش بشنوین وقت بذارین...😍 ضرر نمیکنین👌
Part01_علی از زبان علی.mp3
9.81M
💔 💚 💚 *ایام کودکی امیرالمومنین (ع) *علی (ع) در دامان پیامبر (ص) *نخستین ایمان آورنده به پیامبر *اولین برپاکنندگان نماز *امام علی(ع) اولین کاتب وحی *انس پیامبر با امیرالمومنین *محبوبترین خلق خدا در نزد پیامیر ... 💕 @aah3noghte💕 حتما دانلود ڪنین👌
شهید شو 🌷
💔 💚 #علی_از_زبان_علی 💚 *ایام کودکی امیرالمومنین (ع) *علی (ع) در دامان پیامبر (ص) *نخستین ایمان آور
دقت کنین این کتاب صرفا داستان نیست عین سخنان امیرالمومنینه حضرت علی علیه السلام با زبون خودشون زندگیشونو شرح میدن😍
شهید شو 🌷
💔 #شکرگزاری 🙏 روز بیست و ششم (شکرگزاری برای اشتباهات) صدمات خود را به حکمت و خرد تبدیل کن(اپر
💔 🙏 روز بیست هفتم (آینه شگفتی آفرین) ظاهر هر چیز بر طبق عواطف تغییر می کند، و در نتیجه اعجاز و زیبایی را در آن میبینیم، در صورتی که اعجاز و زیبایی در اصل درون خودمان است (جبران خلیل جبران ) تو میتوانی بقیه عمرت سرگردان باشی و به دنبال مشکلات بروی، از زمین و زمان و مردم گله و شکایت کنی و هرگز به زندگی پربار و آرزوهایت نرسی، اما وقتی اعجاز شکرگزاری را سر لوحه زندگیت قرار دهی همه چیز در دنیای دور و برت به گونه ای معجزه آسا تغییر می کند، تو متحول شدی و آنچه که جذب می کنی نیز تغییر خواهد کرد، در کلام الهام بخش گاندی و در ترانه بشر در آیینه که میلیون ها آدم را تغییر داد و به عنوان قدرتمندترین پیام زمانه ارائه شد: (( فرد درون آینه را تغییر بده، دنیایت تغییر می کند)) تا اینجا با انجام تمرینات دست کم خوشنودتر هستی... تو تمرینات را برای خانواده، دوستان، کار، مسائل مادی، تندرستی، خواسته فردی، و حتی آدمهایی ک در طول روز بر سر راهت قرار میگیرند انجام دادی، اما فردی که بیش از هرکس دیگری مستحق قدردانی است خودت هستی! وقتی تو از من درون آیینه قدردان باشی، احساس عدم رضایت، ناخشنودی، سرخوردگی یا (من به حد کافی خوب نیستم) کاملا غیب می شود. احساسات منفی در مورد خودت بیشترین و بزرگترین لطمه را به تو میزند، چون آنها از هر نوع احساسی که در مورد هرچیزی یا هر کسی داری قدرتمندتر هستند، هر جا بروی و به هرکاری دست بزنی این احساسات روی آن تاثیر میگذارند، و مانند مغناطیس شکستها را بخود جذب می کنند، وقتی تو بابت آنچه هستی خداراشکر کنی صرفا شرایطی را جذب می کنی که احساست را در مورد خودت بهتر کند، تو باید ازین احساسات غنی باشی تا برکت را بسوی خود آوری، قدردانی از خود برایت برکت می آورد ✅تمرین هرکس قدر خودش را بداند به او بیشتر داده می شود و از وفور نعمت برخوردار خواهد شد، کسی که نسبت به خودش قدردان نباشد حتی آنچه که دارد هم از او پس گرفته خواهد شد.... برای انجام تمرین آیینه شگفتی آفرین، همین حالا سراغ آیینه برو، مستقیما به فردی که درون آیینه میبینی زل بزن و با صدای بلند و از صمیم قلب عبارت اعجاز آفرین خدایاااا شکرت را برزبان آور، نسبت به قبل قاطع تر باش، بابت آنچه هستی خداراشکر کن! قدر خود را همانطور که هستی بدان، خدا را شکر کن، ازین که صرفا هستی! تمرین را برای بقیه روز ادامه بده: از اینکه مخلوق زیبایی را درون آیینه میبینی شکر کن، چه بهتر که موقع نگاه کردن به آیینه سه مورد را که بابت آن شکرگزاری بر زبان آوری، وقتی قدردان باشی اگر خطایی مرتکب شدی خودت را ملامت نمیکنی، و از اینکه بی نقص نیستی از خودت عیب و ایراد نمیگیری، وقتی خدا را بابت همین که هستی شکر کنی تو تبدیل به مغناطیسی میشوی که هر جا بروی انسانهای شاد و موفقیتها را به خود جذب میکنی، وقتی اعجاز را در فرد توی آیینه ببینی کل دنیایت دگرگون می شود... ... 💕 @aah3noghte💕
محبوب من هر جا ڪه من هستم شما هم هستید اما آنجا ڪه شما هستید من نیستم..💔😔
💔 ‏آب کم جوی! تشنگی آور به دست...
💔 ای کسانی که ایمان آورده‌اید! روزه بر شما نوشته شده... توی رابطه‌ی عبد و مولا، وجوهی از جبر و اجبار، توی تکوین و تشریع، وجود دارد که وقتی دقیقش می‌شوی و با عینکِ مناسباتِ عبد و مولایی می‌کاوی‌اش، شیرین است. این را خیلی دوست دارم که قرآن می‌گوید کُتبَ علیکمُ الصّیام. هیچ راه برو و برگردی ندارد وقتی بگوید؛ روزه بر شما نوشته شده. یک لحن آمرانه‌‌ی مولایی دارد. از آن‌ها که حق اعتراض و چون و چرا برایت باقی نمی‌گذارد. باید گردن کج کنی و بگویی: «چشم، هر چی شما بفرمایید»! چون جز آن‌که مولاست، مربّی هم هست. مجبوری دل بدهی به تربیتش. وقتی دلش خواسته تو را با یک‌ماه روز‌ه‌داری برای تقوا تربیت کند. وقتی دلش خواسته تربیتش با نخوردن و نیاشامیدن و لذّتِ دنیوی نبردن باشد. وقتی آخرِ همین آیه باز هم با لحنی بینابین خوف و رجا گفته؛ لعلّکُم تتّقون. بلکه با تقوا بشوید. شاید! یا ایّها الّذینَ آمنوا کُتِبَ علیکُمُ الصّیام... ... 💕 @aah3noghte💕