eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 جایِ بهشت بهر منِ مبتلا کنید یک خانه در حوالیِ "کربـ و بلا" درست... #آھ_ڪربلا #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله 💕 @aah3noghte💕
💔 بخند! یک باردیگر جانِ من... تنها فقط یک بار که از حالِ خوشت #شیرین شود تلخیِ این اشعار #تو رفتی... خوش به حالت آرزویت شد برآورده ولی... #دلخسته من #ناکام من #جامانده از پیکار من #شهیدجوادمحمدی #آھ... (۳نقطه) 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #شهیدادواردو(مهدی) آنیلی تازه مسلمان ایتالیایی شهید راه اسلام پسر کارخانه دار بزرگ ایتالیایی..
💔 مولتی میلیاردر ایتالیایی، آقازاده‌ بی ادعا ما بودن را از شهدا یاد گرفته‌ایم از شهدای وطنی که جانشان را کف دستشان گذاشتند و بی‌ادعا به جبهه رفتند... شخصیتی مانند ادواردو آنیلی که همه زندگی‌اش مشهورترین برند‌هایی بود که پدرش تولید می‌کرد نه تبلیغ برندها اما همه آن‌ها را به بودن به فروخت. ادواردو حتی یک‌بار هم با ماشین فراری کارخانه پدرش عکس ندارد و خودنمایی نکرد.😍 او ۱۰ سال مدیر مستقیم باشگاه مشهور بود، اما جنتلمن‌مأبانه از او تصویری که در کنار برند‌های مشهور فوتبال خودش را حقیر کند نمی‌بینیم.👌 سالن‌های مد مشهور ایتالیا متعلق به این جوان مولتی میلیاردر بود، اما آنچنان لباس می‌پوشید که دل فقرا را نشکند.☝️ او در مصاحبه با روزنامه ایتالیایی می‌گوید: «ما در زمانی زندگی می‌کنیم که دوران انحطاط ارزش‌هاست و تنها هدف و اسطوره پول جمع کردن است. پول پرستی بسیار بدتر از مواد مخدر است. همه ما از رواج مواد مخدر میان جوانان نگرانیم، اما متوجه نیستیم به سمت دنیایی می‌رویم که برپایه حساب بانکی اشخاص پایه‌ریزی شده است. همه این‌ها رو به پایان است... ... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #مهمان_حضرت_زهرا (س)۲ چند سال بعد که #تبادل_اسرا صورت گرفت، خانواده
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 شب جمعه بود و داشتیم تو سنگر دعای کمیل می خوندیم. انصافا خیلی هم حس و حال خوبی داشت.😅 وقتی رسید به قسمت استغفار یک دفعه دیدیم ، بلند بلند داد مےزنه: "خدایا! غلط کردم!!! من ... خوردم!!! من ..."🙈🙊 کم کم رسید به فحش های ناموسی!!!😐😑 از کارش هم خنده مان گرفته بود هم گریه... دیدیم فحش های خیلی بدی دارد به خودش می دهد و کار دارد به جاهای باریک می کشد،!😟😱 دستش را گرفتیم آوردیمش بیرون و گفتیم: "تو حالت خوش نیستا! این چرت و پرت ها چیه می گی"؟؟؟☹️ گفت: "شماها نمی دانید من چه آدم کثیفی هستم!! من مثل شماها نیستم! بین شما بـُر خوردم! من...." دیدیم دوباره دارد اعتراف می کند!!!!🙁 جلوی دهانش را گرفتیم و گفتیم: "نه ما مسیحی هستیم و کشیش، نه اینجا کلیسا که اعتراف می کنی... هر چی بودی بین خودت و خدا بودی... الان توبه کردی و خدا تو را می بخشد"😊 گفت: "اگه شهید بشم، تکلیف نماز و روزه هام چی میشه که به گردنم هست"؟؟🤔 گفتیم: "وقتی توبه ات حقیقی باشه، خدا می بخشه"😉 گفت: "به همین "؟؟؟😳 گفتیم: "از این هم کشکی تر!!!🙄 خدا خودش تو قرآن وعده داده "همه گناهانتونو می بخشم" یه قدم برداری برای خدا، چندین قدم میاد به سمت تو... بخشیدن گناه که چیزی نیست! البته در صورتی که از گناه پشیمون شده باشی و در وجودت از بین رفته باشه"☝️... یک نوار از داشتم که راجع به توبه بود، دادم به محمود... چند روز بعد که دیدمش کاملا کرده بود. فکر نمےکردم این نوار این قدر روش اثر بذاره.😶 یه روز داشتیم با هم مےرفتیم سمت خط، دو سه ساعتی توی راه بودیم و محمود همش حرف زد و گریه کرد... گفت: "وضعیت اعتقادی خانوادمون خوب نیست... دختر عمه ام حسابی تو نخ من بود"😏... حرف هایی مےزد که گفتنی نیست!!!😞 گفتم: "چرا اینارو به من مےگی"؟؟ گفت: "نوار توبه خیلی خوب بود. خدا تو رو سر راه من گذاشته... اون جای نوار هست که میگه اون غلام از پیامبر ص مےپرسه"وقتی گناه مےکردیم، خدا ما رو مےدیده؟" حضرت گفتن بله مےدیده و غلام داد مےزنه و مےمیره.... منم مےخام داد بزنم و بمیرم"!!!😭😭 هق هقش بلند شد... گفت: "معلومه هنوز آدم خوبی نشدم"!!! گفتم: "نه داداش! این طوری نیست... هر کسی یه طوریه. تو هم همه رو ول کن بچسب به خدا. تا تو رو نیامرزیده ولش نکن"!!!😉 گفت: "از کجا بفهمم منو آمرزیده"؟؟ گفتم: "نمےدونم ولی خودش بهت نشون مےده"... اون روز دیدم که محمود واقعا توبه کرده... کارنامه اش را هم دیدم: ... در وصیت نامه اش برایم نوشته بود: "از اینکه راهی پیش پایم نهادی آدم بشوم متشکرم! فکر کنم الان که داری این وصیت نامه را مےخوانی، خدا به من آمرزیدنش رو نشون داده باشه، ان شاءالله در آن دنیا تلافی کنم"😘.... ... 💕 @aah3noghte💕 📛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 حال یک #جامانـده را جامانـده مےفهمد #فقط ... #جانبازحبیب_عبداللهی #خانطومان #شهداےمفقودالاثر.
💔 ... این روزها بیشتر از هر زمان ِ دیگـــری, دلم روانه ی زینبیه میشود ، و به یاد ِنوای دسته جمعی بچه ها بر گـِرد ِ ضریح ِبی بی زمزمه میکنم : .. و هنوز صدای در گوشم نجوا میکند این نوا را ... کـآش میتوانستم ، لبخند ، متانت ِ ، اخلاص ، سـادگی ... مهربانی و ادب ِ را یکبار دیگر تجربه کنم ... چه آتشی در وجودم انداخته ، پروازِ این پرستوها ... روزهایی نه چندان دور ، ، و ، سکوی پرواز بود و امـروز و ... رُفقـآ ! دلتنگم برایتان ... من در جمع ِ شما ، ایمان ِ را دیدم ... استواری را تجربه کردم ... شجاعت ِ را نیز هم ... من پابه پای شما ، تا قله های عشق و عرفان آمـدم ، و بعد از پروازتان ، تازه فهمیـدم فرسنگها راه ، با شما فاصله دارم ... کآش بود تا اینـ روزها هم به یاد ِسوم خرداد و آزادی ، پا به پای رزمندگآن ، آزادی ِکوچه پس کوچه های و را ، برایمان به تصویر می کشید ... کاش میآمد همراه ِ ، و از پیکار ِشیران ِ ، در پشت ِخاکریزها و سنگرهای ، و ، دیگری ، رقم میزد ... خدا را بر این محنت شاکرم که در این بـُرهِه از زمآن ، که آلودگی ِدنیـآ ، بیداد میکند ، بر تنم پوشاند تا در پناه ِ ایمن باشم و شدم جیره خوار ِ ... آری ! من همچنان کنار ِ بابُ الشهادة ، ایستآده ام به انتظار ِ اِذن ِ دخول... کاش میشد عُمر ِ خود را هدیه میدادم به زینب (س) زندگی را دوست دارم... اما ! حـَـرَمش را بیشتر... صلی الله علیک یا عقیلةالطالبین... ادرکنی یا زینب دلنوشته رزمنده ی مدافع حرم ، در فــراق دوستان ِ شهیدش 💕 @aah3noghte💕
💔 و گاه دل به دل #آھ دارد ... #پروفایل😍 #مدافعانه💪 #رفاقتانه #آھ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 روایتی متفاوت از #شهیدسعید_چشم_براه #قسمت_ششم دیدار آخرش متفاوت بود "مامان! برای همیشه خداح
💔 روایتی متفاوت از مادر با خاطراتش به زمستان سال ۱۳۴۴ لحظه تولد سعید می‌رود. زمستون بود که به دنیا آمد. ساعت ۱۱ شب.😊 اون روزها توی خونه زایمان می‌کردند. وقتی بچه متولد شد، دیدم یکی از فامیل‌ها به طور عجیبی بابت این موضوع، شادی می‌کند.😳 با خودم گفتم مگر تولد یک پسر این همه شادی دارد که این بنده خدا اینگونه خوشحال شده است؟🤔... گذشت تا موقع ، وقتی با همان بنده خدا مواجه شدم دیدم دارد بلند بلند گریه می‌کند و می‌گوید: "آن روزی که قرار بود این بچه به دنیا بیاید، خواب دیدم یک سیدی آمد و گفت ”جلوی پای این مسافر بلند شو، او از سفر کربلا آمده است“😇 زنده بودن سعید در همه این سال ها پیداست و او هر لحظه همراه و کمک‌حالمان در زندگی بوده است. روز مراسم سعید هم از همه اقوام و آشنایان، خواستمـ که لباس مشکی نپوشند. حتی به پدر هم اجازه این کار را ندادم. خودم هم یک لباس رنگ روشن پوشیدم چرا که معتقد بوده و هستم که برای مرده مشکی می‌پوشند؛ نه برای شهدا که زنده‌اند و نزد خداوندشان روزی می‌خورند. ... ... 💕 @aah3noghte💕 📛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 #امام_خامنه_ای خطاب به کسی که از او طلب شفاعت نموده بود چنین گفتند: این آقای حاج قاسم(سلیمانی) هم از آن‌هایی است که شفاعت می‌کند ان‌شاءالله. 📚 کتاب کریمانه #شهیدزنده #سردار_سلیمانی #سردار_قاسم_سلیمانی 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_سرزمین_زیبای_من #قسمت_سوم ✨ آرزوی بزرگ پدرم همیشه آرزو داشت درس بخونه ... دلش می خو
✨ اولیـــن روز مدرســـه روز اول مدرسه ... مادرم با بهترین تکه های پارچه ای که داشتیم برام لباس درست کرد 😢... پدرم فقط تونست برام چند تا مداد و دفتر بخره ... اونها رو توی یه کیسه پارچه ای ریختیم ... و قبل از طلوع خورشید از خونه اومدیم بیرون ... پدرم با شوق تمام، چند کیلومتر ... من رو تا مدرسه کول کرد🙃 ... کسی حاضر نمی شد دو تا بومی سیاه رو تا شهر سوار کنه😔 ... وارد دفتر مدرسه که شدیم ... پدرم در زد و سلام کنان وارد شد ... مدیر مدرسه نیم نگاهی کرد و بدون اینکه سرش رو درست بالا بیاره ... رو به یکی از اون مردها گفت ... آقای دنتون ... این بچه از امروز شاگرد شماست😒 ... . پدرم با شادی نگاهی بهم کرد ... و دستش رو به نشانه قدرت تکان داد💪 ... قوی باش کوین ... تو از پسش برمیای ... ✌️ دنبال معلم راه افتادم و وارد کلاس شدم ... همه با تعجب بهم نگاه می کردن 😳... تنها بچه سیاه ... توی یه مدرسه سفید ... معلم تمام مدت کلاس، حتی بهم نگاه هم نمی کرد😔 ... . من دیرتر از بقیه سر کلاس اومده بودم ... اونها حروف الفبا رو یاد داشتن ... من هیچی نمی فهمیدم ... فقط نگاه می کردم ... خیلی دلم سوخته بود😢 ... اما این تازه شروع ماجرا بود😰 زنگ تفریح، چند تا از بچه ها ریختن سرم ... "هی سیاه بو گندو ... کی به تو اجازه داده بیای اینجا؟" ... و تقریبا یه کتک حسابی خوردم😓 ... من به کتک خوردن از بزرگ تر ها عادت کرده بودم و کتک خوردن از دست چند تا بچه، چندان درد نداشت ... اما بدترین قسمت ماجرا زمانی بود که ... مداد و دفترم رو انداختن توی توالت ... دویدم که اونها رو در بیارم ... اما روی من و وسایلم دستشویی کردن 😫... . دفترم خیس شده بود ... لباس های نو و و سایلم بوی ادرار گرفته بود ... دلم می خواست لهشون کنم اما یاد پدرم افتادم ... اینکه چقدر به خاطر مدرسه رفتنم کتک خورد و تحقیر شد ... چقدر دلش می خواست من درس بخونم ... و اون روز، تمام مسیر رو تا مدرسه ... سفارش کرده بود با هیچ کسی درگیر نشم... تا بهانه ای برای اخراجم از مدرسه نشه ...😔😔 بدون اینکه کلمه ای بگم ... دست کردم و وسایلم رو از توی دستشویی در آوردم ... همون طور خیس، گذاشتم توی کیسه ... یه گوشه آویزون شون کردم و برگشتم توی کلاس ... ... 💕 @aah3noghte💕