شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت35 گوش
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت36 من مطمئنم اطراف خونه بپا گذاشتن؛ بعید نیست بخوان ابوالفضل رو گیر بیارن و حذفش کنند. میخوام نذاری این اتفاق بیفته. باشه؟ درست حدس میزدم. اشکال ندارد، من سرم برای دردسر درد میکند. میگویم: چشم. ولی من مسلح نیستم. بهتر نبود میرفتیم اداره اسلحهم رو تحویل میگرفتم؟ سرش را کمی به سمت عقب متمایل میکند و میگوید: اسلحه و بیسیم برات آوردم گذاشتم عقب. فقط با خودم در ارتباط باش و مرصاد. فعلا یه کم محدودیت داریم. دست چپم را دراز میکنم تا اسلحه را بردارم، اما تیر میکشد. یادم میافتد دستم زخمیست. خوب شد زخم جدیتر برنداشت. دست چپ را عقب میکشم و کامل روی صندلی میچرخم تا بتوانم با دست راست اسلحه را بردارم. حاج رسول که هنوز نگاهش به جلوست میگوید: دستت چیزی شده؟ لبم را گاز میگیرم: نه چیزی نیست. تیر خراشیده و رفته. -در چه حد درگیر شدی مگه؟ -در حد کشتن دوتا #داعشی و #سوراخسوراخ_شدن_ماشینم. انقدر ذهنش درگیر است که حرفی نمیزند. اسلحه را پشت کمربندم جا میدهم و در سکوت، خیره میشوم به خیابانهای خلوت. خوابم میآید. چشمانم میروند روی هم. * سوم: مرزها سهم زمیناند و تو سهم آسمان... رسیدم جلوی محل کارش؛ اما هیچ چیز عادی نبود. آمبولانس ایستاده بود دم در و در تاریکی شب، نور قرمز و آبیِ چراغ گردانش به چشم میآمد. خیلی شلوغ نبود، فقط همکارهایش بودند و چند مامور پلیس. حس بدی به گلویم چنگ انداخت. نمیفهمیدم دقیقاً چه خبر است. گوشیام را چک کردم، تماس نگرفته بود. دویدم جلو. توی آمبولانس را نگاه کردم، خالی بود. گردن کشیدم تا در محل کارش را نگاه کنم. مامور پلیس مانعم شد. من را نمیشناخت. از میان همکارهایی که آن شب آنجا بودند، هیچکدام من را نمیشناختند. آنهایی که مطهره باهاشان صمیمیتر بود، شیفت نبودند. از مامور پلیس پرسیدم: چی شده؟ چه خبره؟ * تکان شدیدی مرا از جا میپراند. حاج رسول با سرعت دور زده است. دست میکشم روی صورتم. این چرت شاید به زور پنج دقیقه شده باشد؛ اما سرحالترم. سرم از یادآوری آن شب تیر میکشد؛ اما باید تمرکز کنم روی ماموریت جدیدم. ترمز میکند و برای این که به شیشه نخورم، دستم را میگیرم به داشبورد. نگاهی به بیرون میکنم. در یک کوچه هستیم پر از ساختمانهای مسکونی. جلوی یکی از ساختمانها، آمبولانس ایستاده و چند مامور. حاج رسول میگوید: همون که جلوش شلوغ شده خونه ابوالفضله. جلو نرفتم که روت حساس نشن. الان من پیاده میشم، ماشین دست تو باشه. و سوئیچ را میگذارد کف دستم. دستگیره در را میکشد تا پیاده شود. میگویم: حاجی اگه میشه موتور برسون به من. با ماشین سختمه. -باشه، ببینم چکار میتونم بکنم. تو فقط خیلی حواستو جمع کن. -ممنون. چشم. پیاده میشود. جلوی خانه را با دقت از نظرم میگذرانم. چندنفر از همسایهها و بچههای خودمان و ماموران ناجا جمع شدهاند جلوی در خانه. از ماشین پیاده میشوم تا نگاهی به اطراف بیندازم. آرام قدم میزنم تا انتهای کوچه. چشمم میافتد به یک پراید مشکی که جلوی یکی دیگر از خانههای همسایه پارک شده است. یک نفر نشسته عقب ماشین و خیره است به جلوی ساختمان. در تاریکی شب، فقط شبحی از مردی که عقب نشسته را میبینم. سریع نگاهم را از ماشین میگیرم که مشکوک نشوند. برای این که چهرهام شناسایی نشود، در سایه و عقبتر از جمعیتی که دور آمبولانس جمع شدهاند میایستم. حاج رسول دارد با یکی از بچههای خودمان حرف میزند. چهرهها را نگاه میکنم. آنهایی که با لباس خانه و قیافه در هم ریخته آمدهاند، باید همسایهها باشند. بجز ماموران ناجا و خودمان، کس دیگری نباید سر و وضع مرتب داشته باشد...اما یک نفر هست که پیداست با شنیدن صدای آمبولانس از خواب ناز بیدار نشده. خیره است به ساختمان. چند قدم میروم عقب و اطراف را نگاه میکنم. کس دیگری در کوچه نیست. #ادامه_دارد... #به_قلم_فاطمه_شکیبا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی #کانال_آه...
💔
زن برای دست دادن دستِ خودشو دراز کرد🤝
و امام موسی صدر دستش رو روی سینه گذاشت.
زن گفت:«ترسیدی نجس بشی؟»
امام صدر گفت :
نه! بلکه طهارت شما حفظ بشه...
#امام_موسی_صدر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#قرار_عاشقی
چه بگویم؟ نگفته هم پیداست :)
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 شبهای بلند پاییزی جان می دهد برای قصه خواندن اما تو #قصه شهدا را بخوان قصه #شهدا تنها داستانیست
💔
اگرواقعادنبالشهادتهستی
اَلّهُمَّ ارزُقـنا الـشَّــهـــادت را
بــــه قــــلبــــت بـچسبان🖇💓
نــــه به پـــشــــت موبایلت📲
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_حسن_عبدالله_زاده
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 دلخوشم تنها به اینکه این غریبِ بیپناه میشود آرام روزی در پناهت عاقبت " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ
💔
به هر کس که حرم می رود بگویید
دمی آنجا
به جای من فقط نفس بکشد🥀
" أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا"
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
🌹مردی از تبار جنگ و جهاد و جراحت
#شهید_علی_تجلایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
✅ نفوذی عامل اصلی این فاجعه بود
پ.ن. گروه «گنجشک درنده» مسئولیت حمله سایبری به ایران را برعهده گرفت
#حمله_سایبری
#بنزین #نفوذ
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#یک_حبه_نور
[ وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ.]
- گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود...!
#با_من_بخوان.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#خدایا_شکرت
که اینقدر قوی هستم تا غول افسردگی برده ی من باشه و پامو بذارم روش و برم بالا سمت هدف هام💪
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#دم_اذانی
اگر بندگان من میدانستند که چقدر به آنان مشتاقم،
هر آینه از شوق جان میدادند..
💌 #نامهاۍازخدا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞