💔
🔸مراسم سالگرد شهادت مدافعان حرم🔸
ششمین سالگرد شهید مهدی اسحاقیان
و پنجمین سالگرد شهید جواد محمدی
▫️سخنران :
حجت الاسلام و المسلمین کشاورز
▫️مداح :
کربلایی محمد فیروزی
🎤به همراه همخوانی سرود #سلام_فرمانده توسط دهه نودی های شهر
🕒زمان : پنج شنبه ۱۲ خرداد ماه از نماز مغرب و عشاء
⛰️مکان : اصفهان ، درچه ، بوستان شهدای گمنام کوه سفید
رسانه باشید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
یاایها الرئوف ِ سر راھ ماندهها!🌿
#ارضمقدس
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت245 آرام میگو
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت246 میگوید: - من چکار باید بکنم که دست از سرم برداری؟😰 - هیچی، همون کارهایی رو بکن که قبلا میکردی. منو هم اصلا ندیدی. متوجهی؟ - آره آره... باشه... ابروهایم را میبرم بالا و دوباره تاکید میکنم: - فقط بفهمم رفتارت با هرکسی از جمله مینا فرق کرده، یا بفهمم کسی از ملاقاتمون چیزی فهمیده، کاری میکنم از به دنیا اومدنت پشیمون بشی. - ب... باشه... دست میبرم به سمت دستگیره در؛ اما نکته بسیار مهمی یادم میآید که نپرسیدهام: - فامیل مینا چی بود؟ - نمازی. زیر لب، کلمه نمازی را تکرار میکنم و قبل از این که پیاده شوم، دوباره تذکر میدهم: - وای به حالت اگه ملاقات امروزمون یادت بمونه! فقط سرش را تکان میدهد و پیاده میشوم. مینا نمازی. بعید است اسم واقعیاش باشد. اصلا الان که فکر میکنم، شک دارم آن کسی که با احسان چت میکند هم خود مینا باشد. پیاده راه میافتم به سمت خانه امن. هوای آلوده مرکز شهر، وزنش را انداخته روی ریههایم و سینهام را به سوزش انداخته. گوشی کاریام زنگ میخورد. محسن است. تماس را وصل میکنم و صدای نفس زدنش را میشنوم: - آ... قا... اون دوتا... متهم... بیتوجه به رفت و آمد مردم اطرافم، وسط پیادهرو میایستم؛ قلبم هم میایستد؛ حتی شاید یک لحظه، خون در رگهایم هم ایستاد: - چی شده؟ - حالشون خیلی بده آقا!😰 - یعنی چی؟ طوری داد میزنم که همه کسانی که در پیادهرو راه میروند، برمیگردند به سمت من. صدای محسن طوری میلرزد که انگار دارد گریه میکند: - نمیدونم آقا... انگار مشکل گوارشیه... مردی از پشت سر تنه میزند به من؛ طوری که سکندری میخورم و به سختی تعادلم را حفظ میکنم. مرد هم نزدیک است که بخورد زمین. برمیگردد و صدایش را کلفت میکند: - هوی! کوری مگه؟ قبول دارم که ایستادنم در محل رفت و آمد اشتباه بود؛ اما باور کنید این که او از پشت سر به من برخورد کرده، ربطی به کور بودن یا نبودن من ندارد! بیخیال؛ الان درگیر یک بدبختی بزرگتر هستم. به یک لبخند و «ببخشید» کوتاه بسنده میکنم و از محسن میپرسم: - خب چکار کردین شما؟ - تحتالحفظ بردیمشون بیمارستانِ ... . - یا قمر بنیهاشم! این را بلند میگویم و میدوم؛ تا خود بیمارستان. فاصلهام تا بیمارستان زیاد نیست؛ با موتور اگر بودم پانزده دقیقهای میرسیدم؛ اما زیاد هم بود من باز هم میدویدم و به هیچ چیز جز جان آن دو متهم فکر نمیکردم. همان وقت که گرفتمشان، دادم محسن آمارشان را درآورد. پسرعمو هستند با هم. یکیشان پدر و مادر ندارد و دیگری، فقط یک خواهر کوچکتر و یک پدر پیر دارد. از میان آدمها راه باز میکنم و بیتوجه به سرعت ماشینها، از خیابانها رد میشوم. به صدای فریادهای عصبانی که گاه از پشت سرم بلند میشود هم توجه نمیکنم. انقدر میدوم که وقتی میرسم مقابل بیمارستان، گلویم پر میشود از سرفههایی که طعم خون میدهند.😣 دیگر کارم از درد قفسه سینه و پهلو گذشته؛ انگار یک نفر دوباره ریهام را شکافته است. روی دو زانو خم میشوم و نفسنفس میزنم. محسن را در راهروی قسمت اورژانس میبینم. میدود به سمت من: آقا... صاف میایستم و عرق از پیشانی پاک میکنم. بریدهبریده و میان سرفههایم میگویم: - کجان؟ - نمیدونم آقا... یعنی... دکتر بالای سرشونه. - کس دیگهای... از بچههای خودمونم... هست...؟ - آره آقا. جواد حواسش هست #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegiقسمت اول
شهید شو 🌷
💔 🔸مراسم سالگرد شهادت مدافعان حرم🔸 ششمین سالگرد شهید مهدی اسحاقیان و پنجمین سالگرد شهید جواد محمد
💔
گفته بود
"هر کس میخواهد ما را بشناسد
داستان کربلا را بخواند"..
و من به شوق شناخت شما
خواندم داستان دلدادگان کربلا را
باشد که ثمره این خوانش
یافتن راه وصال و لقاء باشد...
#نائب_الزیاره ایم در مراسم سالگرد #شهید_جواد_محمدی
#شهیدجوادمحمدی
💞 @shahiidsho💞
"کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"
شهید شو 🌷
💔 گاهے تا آسِمان راهـے نیستــ گاه باید از پلـہ ها بالا رفتــ گاه باید حس ڪرد نورِ الهے را گاه بےبه
💔
بعضی داغ ها سردشدنی نیستند...
خاکی که قرار بود سرد کند داغ دل را
حالا میجوشد و میخروشد و داغ نبودنتان را سرد که هیچ.... عمیق تر از قبل کرده است
و مگر میشود شما که جوشش خون ثارالله در رگهایتان بود
خونتان سرد شود؟؟!!!!!
#شهید_جواد_محمدی
#شهیدجوادمحمدی
#شهید_مهدی_اسحاقیان
💞 @shahiidsho💞
"کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
اجرای سرود سلام فرمانده و بیعت با شهدا
در مراسم سالگرد #شهید_جواد_محمدی
شهید شو 🌷
💔 #مهــدی_جانمــ ای ڪہ از طعم نگاهت بوی آرامش رسد ... یڪ نظر بر ما نما آسوده گردد قلب ما ... #السل
💔
ما منتظرلحظہ ۍدیدار بهاریم!
آرامڪنیدایندلِطوفانےمارا
عمریستهمہ درطلبوصل توهستیم
پایانبدھ اینحالِ پریشانیمارا...!'💔🌱
#السلامعلیکیاصـاحبالزمان
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ما منتظرلحظہ ۍدیدار بهاریم! آرامڪنیدایندلِطوفانےمارا عمریستهمہ درطلبوصل توهستیم پای
وباعشقوجانفریادمیزنیم
#سلامفرمانده🖐🏽♥️
وجمعهیظهورترابیشتر
ازپیشحسمیکنیم:)
💔
#بسم_الله
❣ان مع العسر یسرا
همانا با هر سختی، آسایشی است.
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
صَباح الخير لِعَينيك البَعيدتين.
«صبحِ چشمهایِ دور از مَنَت بهخیر»
#صباح_النور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
📹 | زیارت امام زمان عجلالله تعالی فرجه الشریف در روز جمعه با صدای استاد فرهمند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
در و دیوار اتاقت، کامپیوترت، مــوبایلت بوی امام زمان میده؟ آقــا بگه دلاتونو بذارید روی میز! نوتبوک و موبایلهاتون هم بذارید روی میز، مــیخوام همه رو باهم چک کنم، ببینیم رومون میشــه؟
#امام_زمان
#حاج_حسین_یکتا
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
#دم_اذانی
باری تعالی!
ما به اون یسری بعد العسری،
به شدت نیازمندیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
میخواۍدرسبخونۍبدونِتَنبلۍ ؟!
هۍزیرلَببِگـو ؛
وَارزُقنیاِجتهادِالمُجتهِدین((:✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
شـایـد از حـادثـہ مـیترسـیدیـم
تــو بـہ مـا جـرئـتِ طـوفـان دادی...
#برسان_سلام_ما_را
#رحلت_امام_خمینی
#حضرت_روحالله
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
لا تیاسوا من روح الله .
ما هنوز به تو امید داریم
حضرت روح الله... . . .
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت246 میگوید: -
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت247 - کس دیگهای... از بچههای خودمونم... هست...؟ - آره آقا. جواد حواسش هست تکیه میدهم به دیوار و با چشمانم، دنبال آبسردکن میگردم. میپرسم: - چی شد اینطور شدن؟ - به خدا نمیدونم آقا. یهو افتادن به تهوع و دلدرد. دیدیم تب دارن و حالشون خیلی بده، گفتیم بیاریمشون اینجا. لبم را میگزم از درد. یک آبسردکن نباید این دور و بر باشد؟ - گاوت ایندفعه بجای شیش قلو، ده قلو زاییده رفیق!😅 کمیل این را میگوید و با دست، آبسردکن را نشان میدهد. اگر آبسردکن را نشانم نمیداد، بیخیال حرف مردم میشدم و یک تکه درشت بارش میکردم. مانند چشمه حیات، خودم را به آبسردکن میرسانم و یک لیوان آب را یکنفس مینوشم. تنفسم منظم میشود و فکرم باز. چرا این دونفر با هم مریض شدهاند؛ آن هم دقیقا مثل هم؟🤔 مار سیاه دوباره از خواب بیدار شده و دارد حلقههای چنبرهاش را باز میکند تا بخزد سمت محسن.🐍 ممکن است بیماریشان یک عامل مشترک داشته باشد؟ شانههای محسن را میگیرم و تکانش میدهم: - غذا چی دادین بهشون؟ محسن بیشتر از همیشه سرخ شده و الان است که از تکانهای من، بغضش بترکد: - آقا به خدا همون که خودمون خوردیم رو بهشون دادم. به خدا خودم براشون بردم غذا رو. شانههای تپل محسن را رها میکنم. محسن تکیه میدهد به دیوار و صورتش را با دست میپوشاند؛ فکر کنم میخواهد گریه کند واقعا. حق هم دارد؛ اگر اتفاقی برای این دو متهم بیفتد، اول از همه انگشت اتهام به سوی محسن گرفته میشود و ممکن است کارش به دادگاه هم بکشد. - دکترشون کجاست؟ محسن با دست، مرد میانسالی را با روپوش سپید نشان میدهد. جواد هم کنار پزشک ایستاده است. میدوم جلو و دکتر که گویا از دور، شاهد مکالمه من و محسن بوده، میگوید: - مسئولشون شمایید؟ - بله... لازم نیست بپرسم. چهره دکتر طوری در هم رفته که ناگفته پیداست اوضاع، حسابی قمر در عقرب است. میگوید: - مسمومیت شدیده؛ اما نمیدونم چه سمی. دنیا آوار میشود روی سرم. مسمومیت؟ اگر غذا فاسد بود که باید محسن و جواد هم مریض میشدند؛ مگر این که یک چیزی داخل غذای این بدبختها ریخته باشند... دکتر ادامه میدهد: - اگه بدونم چرا مسموم شدن، شاید کار بیشتری ازم بر بیاد. شماره مسعود را میگیرم. بعد از چند بوق طولانی که هریک به اندازه صدای ناقوس مرگ کشدار هستند، جواب میدهد: - بله؟ - سریع بگو از غذایی که بچههای خونه امن خوردن نمونهبرداری بشه. بگو خیلی فوریه. - گفتم. قرار شده تا چند ساعت دیگه نتیجه رو اعلام کنن. جوابش نه تنها میخکوبم کرد، بلکه موجی از تحسین و تشکر را در من برانگیخت! کارمان را خیلی جلو انداخت؛ اما از سویی این سوال را هم در ذهنم انداخت که مسعود فقط بخاطر هوش زیادش انقدر سریع اقدام کرده؟ یا از چیز دیگری خبر داشته؟ - دمت گرم مسعود جان. سریع بهم خبر بده. برمیگردم به سمت دکتر و میپرسم: - شما خودتون حدسی نمیزنید؟ - نمیشه قطعی نظر داد، ولی علائمشون بیشتر شبیه به مسمومیت با سم رایسینه. رایسین... رایسین... سرم گیج میرود: - مطمئنید؟ دکتر شانه بالا میاندازد: - نه هنوز. گفتم آزمایش بگیرن ازشون. - دکتر خواهش میکنم هرکاری میتونید انجام بدید... این مسئله خیلی مهمه! - بله متوجهم. سعیم رو میکنم. و میرود. جواد میخواهد از جلوی چشمم فرار کند؛ میداند آتشفشان شدهام و ممکن است گدازههایم آتشش بزند. میگویم: - جواد وایسا بالای سرشون، کوچکترین بلایی اگه سرشون بیاد خودم کشتمت! - چشم آقا... این را میگوید و در میرود. آوار میشوم به دیوار سنگی بیمارستان و پلک بر هم میگذارم. رایسین... - همون سمه که از دونه کرچک استخراج میشد. دورههای سمشناسی رو یادته؟ یادم هست.... بعد کلاس کمیل مسخرهبازی در میآورد و میگفت با روغن کرچک میشود آدم کشت، و من میزدم پس کلهاش و توضیح میدادم که رایسین روغن کرچک نیست. رایسین را از دانه کرچک استخراج میکنند. طی فرایند روغنگیری، پروتئین رایسین در «خمیره دانه کرچک» باقی میماند... روغن کرچک به هیچ وجه حاوی رایسین نیست؛ با این وجود، دانههای کرچک سمی هستند. کمیل اما به حرفهای منِ شاگرد زرنگ توجه نمیکرد و با بقیه بچهها، من را دست میانداخت: - عباس فکر میکنی اگه یه لیوان روغن کرچک بهت بدیم چه شکلی میشی؟😆 و قاهقاه میزد زیر خنده. همه چیز را همینطوری با خنده میگذراند؛ چیزی که در کارها و موقعیتهای سخت، بیشتر از همیشه به آن نیاز است. کنارم تکیه داده به دیوار و میگوید: - مردهشورت رو ببرن. آخرشم نذاشتی روغن کرچک بهت بدیم ببینیم چی میشه.😁 #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 @istadegiقسمت اول