eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 یکی از خواص اینه که وقتی تو دستت بگیری، حتی اگه ذکر هم نگی پات ذکر نوشته میشه
💔 نرسد اگر به کسی....
شهید شو 🌷
💔 #داستان_صبا #قسمت_8⃣ بر خلاف انتظار که دوست داشتم حاجی بیشتر ملاحظه بکنه ولی سختگیرتر و سختگیر
💔 ⃣ بعد از جلسه کنکور✏️☑️ مستقیم رفتم برای امتحانی که قرار بود حاجی بگیره... حاجی گفته بود که اگر توی این امتحان احکام قبول نشم دیگه کلاً بیخیال بشم و کاری با من نداره!☹️ (یعنی توی شش ماه هنوز نتونستی احکام عادی رو یاد بگیری؟) بخاطر همین هفته قبل کنکور فقط کتاب های📔📓 احکام رو خوندم.😎 بعد از کنکور رفتم خونه حاجی و بخاطر اینکه کنکور رو خوب داده بودم آروم نشسته بودم و جواب می دادم. در نهایت حاجی گفت خوبه تا حدودی یاد گرفتی، پاشو برو چایی☕️ بیار... خیلی خوشحال شدم که تو امتحان حاجی قبول شدم... حاج بابا وقتی میگه "چایی بیار" یعنی همه مشکلات حل شده..😊 بعد رو کردم به حاجی گفتم: "حاج بابا من خسته شدم، چند ماهه سخت دارم درس میخونم میخوام استراحت کنم." قرآن رو باز کردن و خوندن: "سیروا فی الارض....." گفتم کجا برم؟ گفت اونو خودت تصمیم بگیر. تو راه خونه کلی فکر کردم که کجا بهتره، بالاخره تصمیم گرفتم به لبنان🇱🇧 برم... رسیدم خونه به مامانم گفتم مامان اگه من بخوام برم سفر اجازه میدین؟ گفت مثلاً کجا؟ گفتم لبنان🇱🇧. چشماش چهار تا شد و گفت نه.😳😑 گفتم کنکورمو خوب دادم آ؟ گفت با پدرت صحبت کن... منم با ترفندهای دخترانه تونستم پدر رو راضی کنم که به مدت بیست روز راهی لبنان بشم.🤗 اونجا دوست برادرم و همسرش همراهیم کردند. ✔️یک نکته درمورد لبنان و اون هم اینکه لبنان لغو روادیده، یعنی شما میتونید بدون ویزا سفر کنید... خیلی زود عازم لبنان🇱🇧 شدم. تو فرودگاه بیروت دوست برادرم و همسرش برای استقبال اومده بودند. پانزده روز کاملاً فقط خرید کردم و خوش گذروندم. حاجی وقتی فهمید گفت: " کی میخوای بزرگ بشی؟ تو کشوری که ویترین مقاومت هست و در خط مقدم جبهه مقاومت میجنگه فقط خرید کردی و خوش گذروندی؟" گفتم : "حاج بابا ضاحیه الجنوبیه هم رفتم فلافل خوردم 😐 و با مردمش آشنا شدم،" مردمی که با مقاومت میخوابند و بیدار میشند، با مقاومت زندگی می کنند... بر خلاف بیروت که کاملاً اروپایی هست! سه چهار روز آخری که لبنان🇱🇧 بودم خیلی ناراحت بودم که چرا زودتر به اینجا نیومدم! و حسرت بزرگم اینکه چرا نتونستم سر مزار 🌷شهید حاج عماد🌷 و 🌷شهید ابن الرضوان (جهاد مغنیه)🌷 برم... اون یک هفته کاملاً با پانزده روز قبلش متفاوت بود و من با شهادت🔴 و فرهنگش رو در رو آشنا شدم و فهمیدم وارد دینی شدم که از ابتدای آغاز و تا قیامت درگیر جنگ و آسیب های دشمنان و جهل مردم هست...‼️ پس باید همیشه آماده بود، مثل حضرت آقا که چفیه رو دوششون همین حرفو میزنه که باید همیشه آماده جنگ بود.. بعد از بیست روز عازم ایران🇮🇷 شدم و از کشور نارنج و زیتون خداحافظی کردم... ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یاران شتاب کنید... گویند قافله ای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست اری گنهکاران را راهی نیست اما پشیمانان را میپذیرند ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 راهِ بهشت از طرف خانه‌ی علی‌ست ای عاشقان! نشانی ازاین مستقیم‌تر؟! السَّلامُ عَليکَ يا اَميرا
💔 دستش دراز نیست به هر جا و هر طرف هر کس به درب خانه‌ی لطفت گدا شود السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🌱كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ هر کسی در گروی دست آورده های خویش است.
💔 هر "صبح اغازیست دوباره" برای آموختن و بالیدن آغازی برای تکاندن غبار از دل... نشاندن غنچه های عشق و محبت پس شروع دوباره زندگی بر تو مبارک....
شهید شو 🌷
💔 #داستان_صبا #قسمت_9⃣ بعد از جلسه کنکور✏️☑️ مستقیم رفتم برای امتحانی که قرار بود حاجی بگیره...
💔 🔟 به ایران🇮🇷 برگشتم و بعد از چند روز پدربزرگم زنگ زد و صحبت کردیم و این شد که دوباره برای مدت ده روز رفتم اردبیل به خونه باغ🏡 پدربزرگم.... پدربزرگ بخاطر بیماری قلبی و کهولت سن باید در جایی خوش آب و هوا زندگی می کرد؛ و این موضوع بیشتر باعث خوش حالی ما نوه ها شده بود که از زندگی شهری فرار کنیم. البته ما نژاد روس آذری داریم. مادربزرگم از اهالی باکوی آذربایجان بودند و پدربزرگم از روس های ساکن در شمال ایران. قبل رفتن به اردبیل برای کسب تکلیف پیش حاجی رفتم. حاجی با لحن شوخ طبعی گفت: " خوب از زیر درس در میری؟ برو اما نه برای خوش گذرونی، برو از خلقت و آفرینش بی نظیر ✨خدا✨ ایمانت رو تقویت کن و خودتو به ✨خدا✨ برسون. *یامن خلق سحاری والبحار...والاشجار...* درک کن چرا دانه های انار مرتب هستند. خدای دانه های انار خدای دانه های برف🌨...خدای باران🌧... خدایی که برای تک تک دانه های باران رسالتی قرارداده، حتماً برای تک تک لحظات زندگی تو هم برنامه ای داره... پس بیهوده نگذرون... ✅برو خدا رو در خلقتش ببین، و بدان رحمت خدا بر غضبش غلبه دارد؛ و تفکر در خلقت خدا و آفزایش، ایمان و رحمت خدا را در پی دارد." روز چهارمی که اونجا بودم متوجه شدم پدربزرگم فهمیده من در چه سِیری افتادم و دارم چیکار میکنم، 😱😰 نشست و کلی صحبت کرد... 😐 اول از حرفهاش ترسیدم😰، در ادامه حرفاش فهمیدم از اینی که هستم راضی هست و آرزوش اینه یکی از نوه هاش مسلمون بشه💖...😍 خیلی خوشحال شدم و در تصمیمم جدی تر و راسخ تر شدم... اما فردا صبحش🏙 سخت ترین صبح من بود! 😫 ✳️پدربزرگم برای نماز✨ صبح بیدارم کرد و منو مجبور کرد که چهار بار نماز صبح بخونم تا یاد بگیرم...😫😩 اولین بار بود نماز می خوندم...📿 ⚡️فرای از سختیش حال خیلی عجیبی بود... پر از آرامش و گریه... ✳️ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ❣إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ در حقیقت مومنان با هم برادرند، پس میان برادرانتان را سازش دهید. سوره حجرات، آیه۱۰ . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 نمیکند آغازِ هفته باشد، یا پایانش صبح باشد یا شب... بذرِ امید؛ نه وقت میشناسد، نه موقعیت. هر وقت بکاری ؛ با اولین طلوعِ آفتابِ جوانه میزند و تا آسمانِ موفقیت و توانستن، اوج میگیرد... هرگز نا امید نباش... ناامیدی، تیشه‌ی بیرحمی‌ست به جانِ ریشه ی شعور و خوشبختی‌ات. پس تا دیر نشده، بذرِ جادوییِ امیدت را بکار، و در آینده ای نزدیک، معجزه هایت را درو کن...
4_5942693565959244855.mp3
23.07M
💔 | 📝 نمکِ زندگیم از نامِ علیه... 👤 کربلایی‌سیدرضا ... 💞 @aah3noghte💞
ضرورت شناخت غدیر.mp3
5.61M
💔 ➖ برای چی اینهمه هیاهو و جشن و شلوغ‌کاری رو برای غدیر، توصیه کردند؛ ولی ما فقط چسبیدیم به محرّم؟ اشتباه کردیم 💫 ویژه ... 💞 @aah3noghte💞
💔 تمـام سرمایہ اش همین هاست ! اما با همیـن عشقش را نشان میدهد ... من و شمـا چقدࢪ هزینہ میکنیم ؛ چجورۍ تبلیغ میکنیم !؟ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #داستان_صبا #قسمت_🔟 به ایران🇮🇷 برگشتم و بعد از چند روز پدربزرگم زنگ زد و صحبت کردیم و این شد ک
💔 ⃣1⃣ بعداز ده روز ازسفربرگشتم.... پام به تهران نرسیده بود که فهمیدم به خاطر مشکل بارداری خواهرم باید برم مشهد.....💛 اونم به مدت دوماه😉 به مادرم گفتم مامان شما ساکم👛 رو ببند🙏من برم خونه حاج بابا و برگردم....🏃 رفتم خونه حاج بابا و شرح سفر دادم.... و تکلیف گرفتم که "فقط در اقیانوس امام رضا💚غرق بشم و فقط به خواهرم برسم".... گفتم چشم ولی نشد....🙃 👌فردای اون روز عازم مشهد شدیم.... منو خواهرم و همسرش.... رسیدم به مشهد عید بود همه شهر شلوغ بود.....بعدها فهمیدم عید فطر بوده🎉🎊🎉 رفتیم به خونه ای که از قبل اماده شده بود....🏠 خواهرم و همسرش مستقیما مراجعه کردند به پزشک و خواهرم همون روز بستری شد ......🏢 و بعد از سه روز همسرش راهی تهران شد....🚗 من بودم و امام رضا.....❤️❤️❤️ اصلا کل چیزایی که یاد گرفته بودم تو اون چند سال یک طرف .... امام رضا یک طرف....🌹 هفته ای یک بار میتونستم خواهرم رو ببینم.... این یعنی با ارامش تمام می‌تونستم کارهایی که حاج بابا گفته بود و انجام بدم.......😌 دو سه روز بعد هر چیزی که از آداب زیارت در رفتار حاج بابا دیدم رو انجام دادم و راهی شدم..... آمدم ای شاه پناهم بده.......💛💗💛 وقتی که خواستم وارد حرم شوم چون چادر نداشتم خدام اجازه ندادند.😐 به شدت شوکه شده بودم و ترسیده بودم! همون حسی رو داشتم که برادر دوستم توی حیاط خونه حاج بابا به من گفت!😰 اصلا طاقت این رو نداشتم که با واقعیت خودم دوباره روبرو شم!😢😨 وقتی که بغضم ترکید و گریه کردم 😭 یکی از خدام به سمتم آمد و گفت: "چرا چادر سر نمیکنی... خوب اینجا خیلی قداست داره"...💛 گفتم: "الزامی به حجاب ندارم❗️ چون مسلمان نیستم❗️😐 گفت: "پاشو با هم بریم چادر بگیریم " 😊 رفتیم و یک چادر مشکی ساده گرفتیم... و... آرام وارد حرم شدم...😇 هیچ توصیفی برای حسم نداشتم. امام رضا 💚مثل یک پاک کننده، تمام لجبازی ها و رفتارهای بدم رو پاک کرد.🙃 یک هفته به همین منوال گذشت.. ظهرها به بیمارستان می رفتم و کارهای خواهرم رو انجام دادم و بعد به حرم رفتم.😍 چند نفری از خدام حرم منو می‌شناختند و نسبت به بقیه رفتار متفاوتی با من داشتند.😌 ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 من از «الیوم اکملتُ لکم.. » اینگونه فهمیدم : خدا با مهر"او"دینِ مرا اندازه می‌گیرد:) ... 💞 @aah3noghte💞