بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 #فدائی_رهبر 🌹
#قسمت_۱
پاییز سال۹۳، ساعت هفت و نیم صبح، بوی نان بربری داغ و تازه بهترین چیزی است که همه فکر ها را از سرش بیرون می کند😌
هنوز تا نانوایی پنجاه قدمی🚶مانده است.
در کوچه تقریبا همه ی خانه ها یا دیوارهای سیمانی دارند یا آجر سه سانتی.
اصلا وارد کوچه که می شوی انگار به بیست، سی سال پیش بر می گردی!😍
جا دارد بو می کشد، به اندازه ی خوردن یک نان بربری کامل😋
سیر سیر می شود.😅
جای یک تکه پنیر تبریزی 🧀 کم است
و یک لیوان چای☕️
که وقتی همش می زنی کف آن یک بند انگشت شکر باقی می ماند.
یک جوان ۱۹ساله👱 آن هم توی این دوره زمونه که هنوز تا دست های بابا را نگیرد،
بعید است بتواند روی دوتا پاهایش هم بایستد.
مثل خیلی از جوان ها یک دستش در دست باباست و دست دیگرش در جیب او،😕
از نانوایی که دور می شود دلشوره امتحان دوباره به جانش می افتد😰😰
دور و بر آموزشگاه پر است از جوان های امروزی ،
دختر و پسر ،
معلوم نیست چرا اینقدر برای ماشین سواری🏃🚘عجله دارند.
یک سری از آن ها که به نظر می رسید تازه چند دقیقه ای نیست هجده سالشان شده است🤔
شاید مسن ترین آن ها سعید باشد😪
#ادامه_دارد..........
📚 #نای_سوخته
#کپی⛔️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
نویسنده:هانیه ناصری
انتشارات : تهران انتشارات تقدیر۱۳۹۵
شهید شو 🌷
💔 #داستان_صبا #قسمت_9⃣ بعد از جلسه کنکور✏️☑️ مستقیم رفتم برای امتحانی که قرار بود حاجی بگیره...
💔
#داستان_صبا
#قسمت_🔟
به ایران🇮🇷 برگشتم و بعد از چند روز پدربزرگم زنگ زد و صحبت کردیم و این شد که دوباره برای مدت ده روز رفتم اردبیل به خونه باغ🏡 پدربزرگم....
پدربزرگ بخاطر بیماری قلبی و کهولت سن باید در جایی خوش آب و هوا زندگی می کرد؛ و این موضوع بیشتر باعث خوش حالی ما نوه ها شده بود که از زندگی شهری فرار کنیم.
البته ما نژاد روس آذری داریم. مادربزرگم از اهالی باکوی آذربایجان بودند و پدربزرگم از روس های ساکن در شمال ایران.
قبل رفتن به اردبیل برای کسب تکلیف پیش حاجی رفتم.
حاجی با لحن شوخ طبعی گفت:
" خوب از زیر درس در میری؟
برو اما نه برای خوش گذرونی، برو از خلقت و آفرینش بی نظیر ✨خدا✨ ایمانت رو تقویت کن و خودتو به ✨خدا✨ برسون.
*یامن خلق سحاری والبحار...والاشجار...*
درک کن چرا دانه های انار مرتب هستند. خدای دانه های انار خدای دانه های برف🌨...خدای باران🌧...
خدایی که برای تک تک دانه های باران رسالتی قرارداده، حتماً برای تک تک لحظات زندگی تو هم برنامه ای داره... پس بیهوده نگذرون...
✅برو خدا رو در خلقتش ببین، و بدان رحمت خدا بر غضبش غلبه دارد؛ و تفکر در خلقت خدا و آفزایش، ایمان و رحمت خدا را در پی دارد."
روز چهارمی که اونجا بودم متوجه شدم پدربزرگم فهمیده من در چه سِیری افتادم و دارم چیکار میکنم، 😱😰 نشست و کلی صحبت کرد... 😐
اول از حرفهاش ترسیدم😰، در ادامه حرفاش فهمیدم از اینی که هستم راضی هست و آرزوش اینه یکی از نوه هاش مسلمون بشه💖...😍
خیلی خوشحال شدم و در تصمیمم جدی تر و راسخ تر شدم...
اما فردا صبحش🏙 سخت ترین صبح من بود! 😫
✳️پدربزرگم برای نماز✨ صبح بیدارم کرد و منو مجبور کرد که چهار بار نماز صبح بخونم تا یاد بگیرم...😫😩
اولین بار بود نماز می خوندم...📿
⚡️فرای از سختیش حال خیلی عجیبی بود...
پر از آرامش و گریه...
✳️ادامه دارد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞