eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت هشتم» مرضیه هم جواب داد: ها
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت نهم» هادی نگاه خاصی از روی چندش به اوس مصطفی کرد. ادامه کاغذو نخوند و رفت. رفت یه ملافه برداشت و انداخت روی آبجی مرضیه اش. اون شب آبجی مرضیه اش کنار دفتر نقاشیش خوابش برده بود. هادی نشست کنارِ مرضیه و نگاهی به دفتر نقاشی مرضیه انداخت. دید یه دختر تپل کشیده که دورش مثلث هست (مثلا چادر سرش کرده) و داره یه نفرو که سوارِ چیزی مثل صندلی شده هُل میده. هادی لبخندی زد و سری تکان داد و رفت. عصر جمعه شد. هادی در دخمه، وسط لات و لوتا، تقسیم کار میکرد. هادی گفت: نظر تو با بچه هات وارد فاز اول بشین. من و این دو تا وارد فاز دو میشیم. کسی جوگیر نمیشه ... حرکت اضافه نمیکنه ... دو ماه تمرین کردین ... اگه کسی بخواد گند بزنه به نقشه، گردنش خرد میکنم. اگه تفنگ اومد تو دستت، کسی حق نداره برداره ... اگه برداشت، شلیک نمیکنه ... اگه به طرف کسی شلیک کرد، گلوله بعدی بزنه به خودش وگرنه خودم میزنمش ... بد دهنی ممنوع ... کلا حرف زدن ممنوع ... تو کار همدیگه دخالت کردن ممنوع ... همدیگه رو به اسم صدا کردن ممنوع ... لال میرین داخل و لال برمیگردین ... دیگه نخوام تکرار کنم ... ضمنا ... هر کس دستگیر شد ... یا زمینگیر شد ... حتی اگه من دستگیر یا زمینگیر شدم، کسی دلش نمیسوزه ... کسی برنمیگرده ... کسی فازِ رفیق و رفیق بازی برنمیداره ... لحظه ای سکوت کرد. نگاهی به چهره همه انداخت. گفت: به کارتون برسین. وقتی همه متفرق شدند، هادی به موتی گفت: موتی بیا اینجا! موتی به طرف هادی رفت. نظر زیر چشمی حواسش به هادی و موتی بود. هادی به موتی گفت: آدرس دقیق اون دختره رو میخوام. رنگ از صورت موتی پرید. گفت: جاش امنه هادی خان! هادی با جدیت گفت: میدونم. دمت گرم. اما میخوام برم الان ببینمش. آدرس دقیقش! موتی به وحشت و لکنت افتاد. گفت: چه کارش داری هادی خان؟ هادی یک قدم به موتی نزدیک تر شد. موتی هم ترسید و یک قدم عقب رفت. هادی گفت: موتی تو آدرس این صرافی رو به ما دادی. تو کَکِ این کارو انداختی تو تُمبون بچه ها. تو نقشه دوربیناشو برداشتی آوردی. ظرف دو سه روز، آمار آدماش و رفت و آمدشون به نظر دادی. دیشب هم گفتی با دختره ریختی رو هم و بابای پسره تو مُشتته. اوکی. حله. دم شما گرم. اما من اگه الان آدرس دقیق دختره رو ندونم و باهاش خودم حرف نزنم و تو این دقیقه صِفر، خیالم از بابت حرفات راحت نباشه، نه خانی رفته و نه خانی اومده. ارواح خاک مادرم، همین جا دفنت میکنم. حالا مثل بچه آدم جواب منو بده ... آدرس دقیق دختره! موتی داشت سکته میکرد. فکر نمیکرد هادی دقیقه صفرِ عملیات، ازش آدرس دختره رو بخواد. همین طوری که نفس نفس میزد، نگاهی از سر بیچارگی به دور و برش انداخت. دید همه دارن نگاش میکنن ... یه مشت غول بی شاخ و دم ... مخصوصا نظر ... که دل پری ازش داشت ... دقایق حساسی برای موتی بود. دید بقیه دارن کم کم دورِ اون و هادی جمع میشن و همه دارن بهش نگاه میکنند. عرق سرد کرده بود. مثل وقتی آدم می‌بینه دقیقه آخر عمرش هست و دیگه نه راه پیش داره و نه راه پس. با لرزش به هادی گفت: هادی خان باید تنها صحبت کنیم. خواهش میکنم. هادی اشاره ای به بقیه کرد. نظر رو به بقیه گفت: متفرق شین. همه کنار رفتند. هادی راه افتاد و موتی هم دنبالش. آخر همون دخمه، یه در کوچیک بود که به یه دخمه دیگه راه داشت. هادی و موتی اونجا تنها شدند. هادی گفت: می‌شنوم! موتی که دیگه داشت اشک از گوشه چشماش میومد گفت: هادی خان من به شما دروغ نگفتم. همه آمارها درسته و ... هادی با جدیت هر چه تمام‌تر گفت: جواب منو بده! وگرنه من میرم و میگم نظر بیاد داخل. خودت می‌دونی نظر چه دل پری ازت داره. موتی با استرس زیاد گفت: چشم ... چشم هادی خان ... راستش ... راستش ... الهه نه خرابه و نه نامزد اون پسره است ... الهه ... هادی یه شیشه نوشابه برداشت و محکم زد به دیوار و یه طرفش را خرد کرد و به طرف موتی حرکت کرد .. موتی تا میخواست خودشو بکشه کنار، پاش پیچید و خورد زمین! هادی رفت بالا سرش ... قسمتِ خرد شده شیشه نوشابه رو گرفت به طرف چشم موتی ... همون چشمی که خال درشت داشت ... گفت: درست حرف بزن وگرنه خالِ گوشه چشمتو با همین شیشه درمیارم! موتی که داشت نفسش بالا می‌ومد با فریاد گفت: باشه ... باشه هادی خان ... گه خوردم ... میگم ... میگم ... خواهرمه ... به قرآن مجید قسم الهه خواهرمه! ادامه دارد... 💕 @aah3noghte💕 @Mohamadrezahadadpour
💔 ربطی به چادر نداره که نباشه زیرچادر هم هوسبازی..... ⛔️ آرایش، عطر، لباس تنگ پوشیدن، ناخن بلند، لاک، و با موبایلت تو خیابون بلند خندیدن، .... ⛔️ایناحرامِ👆چادر حرمت داره با عمل حرام حرمت چادر را نشکنیم... ✅حجاب=حیا و وقار و پوشیدن لباسهایی که حجم بدن را نشان نده و موهای سر کاملا پوشیده باشه و صورت و دستها بدون آرایش .... تمام. ✅اخلاقتم خداپسند و خوب باشه .... اونوقت میشی مروارید توی صدف..... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 خاطره همسر از پیشگویی شهید درباره به ثمر نشستن انقلاب و رهبر معظم انقلاب* *ما شاه را بیرون خواهیم کرد. بعد همه مردم ایران مورد امتحان قرار خواهند گرفت!*✌️ *سید علی نامی خواهد آمدو بعد امام زمان ظهور خواهد کرد.* دوم شهریور سالروز شهادت شهید اندرزگو ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله ‏{وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ} به خاطر حبّ حسین و نعمت
💔 ‏اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ‏خدا از تاریکی به نور می‌بردت... اگه دستت رو تو دستش بذاری! . ... 💞 @aah3noghte💞
💔 : این انقلاب، آنقدر تلاطم و سختی دارد ڪہ‌ یڪ روزے آرزو می‌ڪنند زندہ شوند و برای دفاع از انقلاب دوبارہ شهید شوند...! 💞 @aah3noghte💞
انا لله و انا الیه راجعون تسلیت به امام زمان علیه السلام و عموم علما و مردم با دنیایی از تاسف، خبر ارتحال ملکوتی عزیز دلمان، عارف واصل و عالم جلیل القدر حضرت آیت الله ناصری رحمه الله علیه را به اطلاع می رسانیم اطلاعات بعدی متعاقبا اعلام خواهد شد شادی روح عزیزمان فاتحه و صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا