💔
شهادت میخواهی، اما نمی شود...
شهادت یک اتفاق نیست☝️...
شـــ🌷ــهادت حاصل یک دوره ی #انتظار است.
انتظاری که «خونِ دل خوردن» ها دارد و به «بی درد» ها و «عافیت طلب» ها نمی دهند.
✨ #منتظر_شدن پلی است برای رسیدن به شهادت...
اگر دغدغه ی «ترک گناه»،
دغدغه ی «بازگشت به فطرت خود»،
دغدغه ی «مردم» داشته باشی،
#تو را برای شهادت انتخاب می کنند...
❣قلبت را نگاه می کنند؛
دنیایی باشد یعنی زنگار دارد،😒
از قلبت می گذرند تا زنگار از دل زدوده شود...
#منتظر که باشی یعنی «سرباز» مسیر امام زمانت هستی و نه «سربار».
خوب که مبارزه کنی تو را «انتخاب» می کنند.
آنوقت شهادت حتی در میان همین شهر شلوغ تو را به آغوش می کشد...
#نسئل_الله_منازل_الشھدا
#آھ_اےشھادت
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥 تا حالا می گفتیم شهدا شرمنده ایم
ولی با دیدن این فیلم بعید می دانم فردای قیامت بتوانیم پاسخ این یک نفر را هم بدهیم.
این مستندها باید دیده شوند تا همگان بدانند چه زجرهایی کشیده شده است.
#آھ_اےشھادت
#نسئل_الله_منازل_الشھدا
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۱۷ تحول و شهادت مجید آنقدر سریع اتفاق افتاده که هنوز عده
💔
#لات_های_بهشتی
همبازی لیلا فروهر در فیلم مراد و لاله !!!!😳 #شهید_مجید_فریدفر
👈همه از سرنوشت لیلا فروهر باخبریم
اما #مجید_فریدفر که در كودكي همبازي مشهورترين خوانندگان لسآنجلسي در فيلم «مراد و ليلا» بود (لیلا_فروهر) ، چه سرنوشتی پیدا کرد؟
او در ادامه مسير زندگیاش تغيير ميكند و به #فلسطين ، #سوريه و در آخر به #آبادان دوران دفاع مقدس ميرود😊
آكروباتباز و بازيگر دهه 40 ، در سالهای پايانی دهه 50 در نقش يك چريك و رزمنده چابك وانقلابی درصحنه زندگی واقعی ظاهر میشود.
او میگفت:
در این انقلاب نوپا احتمال کودتا هست برای همین یک سال و نیم به همراه همسرش به خارج از کشور رفت تا آموزش نظامی ببیند، آوازه او به گوش #یاسر_عرفات می رسد💪
#شهید_مجید_فریدفر همرزم شهید #چمران در خارج از کشور ، در روزهای اولیه جنگ تحمیلی و در جریان حصر آبادان ، هنگامی که ریاست کمیته تجریش را بر عهده داشت ، به #شهادت رسید.
مزار پاک این شهید در قطعه ۲۴ بهشت زهرا سلام الله در جوار مزار خلبان شهید احمد کشوری قرار دارد
کتاب #آخرین_نقش از انتشارات روایت فتح گوشه ای از زندگانی اوست
#نسئل_الله_منازل_الشھدا
#آھ_اےشھادت
💕 @aah3noghte💕
#ڪپے⛔️
شهید شو 🌷
💔 #گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا #شھیدمحمودرضابیضائی قسمت دوازدهم آبان 92 بود . برای شرکت در مراسم
💔
#گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت سیزدهم
بعد از شرکت در مراسم تدفین شهید مرادی با برادر خانومش بلیط قطار گرفته بود برای تبریز.
تا حرکت قطار یک مقدار وقت داشتیم
در ماشین نشسته بودیم صحبت می کردیم که گوشی محمود رضا زنگ خورد و از ماشین فاصله گرفت و صحبت کرد.📱
بعد که آمد عمیقا در فکر بود...
قضیه را پرسیدم ، گفت:
"فردا 10 صبح باید فرود گاه باشم، باید برگردم سوریه ، بچه ها خط را از دست دادند و منطقه ای که آزاد کردیم را دوباره تکفیری ها گرفته اند"😔
گفتم:
"تو فقط 2 روزه که برگشتی. یک مدتی بمان به خانواده ات رسیدگی کن، آنها هم یکی دیگر را به جای تو می فرستند".
یک کشمکشی در درونش بود بین ماندن و رفتن. می دانستم عاشق خانواده اش هست.❤️
بهش گفتم:
"گوشیت را خاموش کن و دست زن و بچه ات را بگیر برو تبریز."😉
اینها را که گفتم ، محمود رضا گفت:
"حاج علی! هیچ کس نمی تواند مرا سوریه بفرستد، من به حضرت زینب سلام الله علیها قول دادم"💕
#ادامه_دارد
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🔹 #او_را ... 44 شوکه شدم. آدرس بیمارستانو از علیرضا گرفتم و سریع حاضر شدم. بدو بدو رفتم پایین ،قبل
🔹 #او_را ... 45
گوشیمو خاموش کردم تا علیرضا دیگه نتونه بهم زنگ بزنه.
برگشتم خونه
مامان و بابا هنوز تو هال نشسته بودن،
با دیدنم با شک و تعجب بهم نگاه کردن.
-سلام☺️
دیدم ناراحت میشید نرفتم...
-چه عجب!!
ماهم برات مهمیم!!😒
-بله آقای سمیعی😉
برام مهمید...
مهمتر از دوستام
-کاملا مشخصه!!
شامتو بخور و بیا اینجا،کارت دارم!
وای اصلا حوصله جلسه بازجویی و محاکمه نداشتم😒
فکرمم درگیر عرشیا بود.
به روی خودم نمیاوردم اما دلم آشوب بود...
یه لحظه به خودم میگفتم خیلی دلسنگی که نرفتی پیشش...
یه لحظه میگفتم اون هیچیش نمیشه...
به قول مرجان،عرشیا نقطه ضعفمو فهمیده بود و داشت از احساساتم سوءاستفاده میکرد😏
با بی میلی تمام،یکم از غذامو خوردم🍝
میدونستم امشب دیگه نمیتونم بابا رو بپیچونم...!
مثل یه مجرم که داره میره برای اعتراف،
رفتم پیش مامان اینا!
-خبـــ🙄 غذامو خوردم....
بفرمایید...
مامان به بابا نگاه کرد و بابا به من...
-خودت میدونی چیکارت دارم ترنم...
اخه چرا اینجوری میکنی دختر من؟؟
چت شده تو؟؟
یکی دو دقیقه سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم،
نفسمو دادم بیرون و تو چشمای بابا نگاه کردم!
-چون من دیگه اون ترنم قبل نیستم!😒
من دیگه اون آدمی که مثل شما فکر میکرد و مثل شما زندگی میکرد نیستم!
چون من این زندگی رو نمیخوام!
چون نمیخوام مثل شما بشم...
-چی؟؟
چی داری میگی؟؟
مگه ما چمونه؟؟😠
-سرکارید بابا جون!
سرکارید!!
اینهمه دویدین به کجا رسیدین؟؟
-چرا مزخرف میگی ترنم؟؟
چشماتو باز کن،
تا خودت جواب خودتو بفهمی!
میدونی چقدر آدم تو حسرت زندگی تو هستن؟؟
صدامو بردم بالا...
-ولی من این زندگی رو نمیخوام!!
میخواید به کجا برسید؟؟
مگه چند سال دیگه زنده اید؟؟
آخرش که چی؟؟
-ترنم حرف دهنتو بفهم😠
چته تو؟؟
از بس لی لی به لالات گذاشتیم پررو شدی!!
-هه😒
لی لی به لالای من گذاشتید؟؟
شما؟؟
شما کجا بودید که بخواید لی لی به لالام بذارید؟؟
-من و مادرت از صبح داریم میدویم که تو توی آسایش باشی😡
-میدونم
میدونم
میدونننننمممم
ولی آخرش که چی؟؟😠
اصلا کدوم اسایش؟؟
کدوم ارامش؟؟
من دیگه این زندگیو نمیخوام😡
بعد حدود یه ساعت بحث بی نتیجه،
در حالیکه چشم دیدن همو نداشتیم
هرکدوم رفتیم اتاق خودمون...
دیگه حتی حوصله مامان و بابا رو هم نداشتم😒
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@Romanearamesh
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
#کلام_معصوم
#امام_علي عليہ السلام ميفرمایند:
💠إيّاڪُم وغَلَبَةَ الدُّنيا عَلى أنفُسِڪُم؛
فَإِڹَّ عاجِلَہا نَغصَةٌ،
وآجِلَہا غُصَّةٌ💠
❌بپرهيزيد از ايڹ ڪہ دنيا بر جانتاڹ چيره شود؛☝️
زيرا پيامد زودهنگام آڹ، ناگوارے است...
و نتيجہ ديررس آڹ، اندوه است...
📚 عيوڹالحڪم والمواعظ ص ۱۰۱
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
رهبرانقلاب:
وارد ماه شعبان شديم؛ فصل مناجات با خدای متعال
🌙 #ماه_شعبان
💕 @aah3noghte💕
💔
جهادی نوشت های دوستان جهادی
من قدرت بیل را در بعضی مواقع برتر از هر تریبونی میدانم،☝️
مخصوصا وقتی که آن بیل در دست یک روحانی معمٌم باشد،😳
خاصتر اینکه آن روحانی معمٌم سیّد هم باشد😉
قربانصدقهْ رفتنهای مردم سیل زده را ندیدید: چه دلوقلوهای به روحانیت میدادند...😄
واقعا هر وقت اصالت شعارهایمان را در عمل نشان دادهایم، مردم ایمان آوردهاند.✌️
✍پلدختر
#آھ...
💕 @Aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #خاطرات_شهیدزنده #جانبازحمیدداودآبادی یادمان شلمچه❤️ عکس: فروردین 1374 شلمچه بچه های تفحص، بر
💔
#خاطرات_شهیدزنده
#جانبازحمیدداودآبادی
بازم خالی بستی؟!
به قول قدیمیا:
اگر می خوای خالی ببندی، با واشر ببند که چکه نکنه!😏
آخه پدرآمرزیده، می خوای عکس خالی بندی بگیری واسه مادرت بفرستی که ذوق کنه پسر توپولش داره توی جبهه علیه دشمنان تا دندان مسلح می جنگه، خب بگیر ولی نه این جوری.😒
مادر تو که هیچی...
همه متوجه میشن اگه بخوای خمپاره بزنن، اینجوری قنداق اونو روی زمین سیمانی نمی ذارن که با شلیک، قبضه و خدمه بپرن هوا!😂
ببین داداش، خود ما آخر خالی بندها هستیم.☝️
زود باش اون چفیه رو که کردی توی لوله قبضه خمپاره که گلوله تا ته نره پایین و جنابعالی عکس بگیری، در بیار وگرنه آبروت رو می برم!😅
برو بچه جون.😒
برو و دیگه ازاین عکسهای خالی بندی نگیر و به خورد مردم بده که مثلا کلی جبهه بودی!😏
هر کی ندونه، ما که می دونیم.😂😂
حمید داودآبادی
تابستان 1362 کردستان، سقز، روستای حسن سالاران
@aah3noghte
@hdavodabadi
#انتشارحتماباذکرلینک
#طنز
#آھ...
💔
ماه خوبان ماه شعـــبان میرسد
موسم گل های بستان میرسد
شاخ طوبی سر زد از خلـد برین
مژده اینک، ماه غفــران میرسد
مولد بوالفضل و سجاد و حسین
یاورانی بهــــر قرآن میرسد
زادروز مهـــدی صاحب زمان
سروری بر اهــــل ایــمان می رسد
آغاز ماه مبارک شعبان،
ماه رسول خدا (ص) و اعیاد
شعبانیه را
به همه مؤمنان و مسلمانان
شاد باش و تهنیت می گوییم ...🌸
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
💔
ماجرای جالب گفتوگوی شهید محمدخانی با تکفیریها
یکی از بیسیمهای تکفیریها افتاد دست ما. سریع بیسیم را برداشتم. میخواستم بد و بیراه بگویم.📞 عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن.☝️
گفتم پس چی بگم به اینا؟!😒
گفت:
«بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم.
این گلولههایی که شما به سمت ما می زنید
باید وسط اسرائیل فرود میومد...»☝️
سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما میجنگید؟
گفت:
«به اونها بگو ما همونهایی هستیم
که صهیونیستها رو از لبنان بیرون کردیم.💪
ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.✌️
ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله👌...
هدف نهایی ما مبارزه باصهیونیستها و آزادی قبله اول مسلمون ها،🎯 مسجدالاقصی است...
..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان..
بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیریها تسلیم ما شدند.😌
میگفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»
کتاب «عمار حلب»
زندگینامه
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#آھ... (٣نقطه)
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا #شھیدمحمودرضابیضائی قسمت سیزدهم بعد از شرکت در مراسم تدفین شهید م
💔
#گذری_کوتاه_بر_زندگی_شھدا
#شھیدمحمودرضابیضائی
قسمت چهاردهم
یک بار محمود رضا تعریف می کرد که :
یک روز تو یکی از مناطقی که آزاد شده بود، متوجه پیر مردی شدیم که سرگردان این طرف و آن طرف می رود .
رفتم جلو پرسیدم: چی شده ؟
گفت: پسرم مجروح در خانه افتاده است اما کسی از اهالی محل این جا نیست کمکش کند.😒
با تعدادی از بچه ها رفتیم داخل خانه و دیدیم پسرش یکی از تکفیری های مسلح است با هیکل درشت و ریش بلند و لباس چریکی که یک گوشه افتاده بود و خون زیادی ازش رفته بود.👹
تا متوجه حضور ما در خانه شد شروع کرد به رجز خواندن و فریاد کردن و هرچه از دهانش در می آمد نثار علوی ها و سوری هایی می کرد که با آنها می جنگیدند.
همین طور که داشت فریاد می زد بد و بی راه می گفت ، یکی از بچه ها رفت در گوشش به عربی گفت
: می دانی ما کی هستم؟😏 ما جیش الخمینی هستیم.💪
این را که گفت دیگر ساکت شد😉
#ادامه_دارد
#اختصاصی_کانال_آھ...
💕 @aah3noghte💕