💔
📸قطعات پهپاد شکارشده آمریکایی توسط سپاه به نمایش درآمد
🔹نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
دقایقی قبل در یک نشست خبری با حضور خبرنگاران،
قطعاتی از پهپاد ساقط شده آمریکایی در روز گذشته را به نمایش گذاشت
✍اینجور که این پهپاد ، خرد شده
حتم دارم جیگــر ترامپ، چاک چاک شده😉
ولی خودمونیم،
ترامپ حق داره چشم دیدن بچه های سپاه رو نداشته باشه😅😂
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
@Efshagari2020
شهید شو 🌷
💔 قسمت شانزدهم: #بےتوهرگز ❤️ #ایمان علی سکوت عمیقی کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم
💔
قسمت هجدهم:
#بےتوهرگز ❤️
من برگشتم دبیرستان 😍...
زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ...😅
هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ...
سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم ...
من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود😅 ...
دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد😋 ...
واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ...
طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ...
سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ...
صد در صد بابایی شده بود❤️ ...
گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد 😕...
زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم😏 ...
حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه ...
هر چی زمان می گذشت، شکَـم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ...
مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش😏 ...
یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد😌🤔 ...
شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم😠 ...
یه کم با تعجب بهم نگاه کرد☹️😳 ...
زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...
- خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ...
چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟😏 ...
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ..
قسمت نوزدهم:
#بےتوهرگز ❤️
#همراز_علی
حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ...
- اتفاقی افتاده؟😳 ...
رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ...
- اینها چیه علی؟ ...
رنگش پرید ...
- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ...
- من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟😠 ...
با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ...
- هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ...
با عصبانیت گفتم:
یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ...
بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم💔 ...
نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود...
اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی😢 ...
با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...
خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ...
چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ...
- عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ...
شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه...
زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود☹️...
- من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ...
خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...
- این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم😏 ...
- خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ...
توی چشم هاش نگاه کردم ...
- نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ...😜
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
طوفان حجت الاسلام مومنی در برابر مطالب نادرست روحانی
به روحانی میگوید: متکبر، مغرور، وقیح، تهوع آور و....
قبلا اگه یه نفر ، حرفی میزد
بعد منکر میشد و میگفت "دیوارحاشا بلنده😏"
الانم که عصر ارتباطات و دنیای تصویره،
دیوار حاشا هنوز برای #بعضیا بلنده😏
#نشرحداکثری
#سیدحسین_مومنی
#روحانی
#پرزیدنت😏
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 📸قطعات پهپاد شکارشده آمریکایی توسط سپاه به نمایش درآمد 🔹نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلا
💔
بخونید و بفرسین برای اونایی که دارن کار سپاه رو کوچیک و ناچیز جلوه میدن😏
پیام های #صعود یک موشک🚀
و #سقوط یک پهپاد 💥
سپاه پاسداران اعلام کرد که پهپاد جاسوسی "گلوبال هاوک یا MQ-4C "
یکی از پیشرفته ترین هواپیماهای جاسوسی جهان است با یک موشک زمین به هوا ساقط کرده است.✌️
اعلام رسمی ساقط کردن یک فروند هواپیمای عملیاتی _ جاسوسی آمریکا توسط سپاه میتواند پیام های متعددی داشته باشد:
1⃣ پاسخ تهدید با اقتدار:
جمهوراسلامی ایران در دفاع از منافع خود کوتاه نمی آید و هرگونه تهدید را با اقتدار پاسخ می دهد. " دوران بزن و دررو تمام شده است"😏
2⃣ رعایت خطوط قرمز در حفظ حریم ملی :
#تنگه_هرمز جزء خاک لاینفک ایران است و اطلاق آبراه بین المللی از طرف آمریکا برای مقاصد جاسوسی، از طرف ایران واکنش های دردناکی را برای متجاوزان به دنبال خواهد داشت.😌
3⃣ شکست جنگ روانی و موازنه وحشت :
جنگ روانی پرفشار آمریکا با هدف #وحشت_آفرینی در روزهای گذشته اگر چه با پشتوانه حرکت #ناوهای نظامی و جنگنده ها همراه بود😏
اما عملیات اخیر نشان داد در اعتماد به نفس جمهوری اسلامی اندکی تزلزل دیده نشده و در دفاع از میهن اسلامی محکم تر از گذشته با عزمی راسخ و استوار ایستاده است. 💪
عزمی که جهت وحشت را به سمت نیروهای نظامی آمریکا معکوس خواهد کرد👊
4⃣ موازنه قدرت:
سقوط پیشرفته ترین پهپاد عملیاتی جهان این پیام را برای آمریکائی ها به دنبال خواهد داشت
که #انهدام تجهیزات نظامی پیشرفته آمریکا در قبال قدرت نظامی و جنگ الکترونیک ایران بسیار آسان و دست یافتنی است.😏
5⃣ مانور رسانه ای و شهامت عملیاتی:
آخرین پیام این عملیات موفق و اعلام رسمی آن از طریق رسانه های سپاه در شرایطی که آمریکا در ساعات آغازین این شکست را انکار می کرد
این واقعیت را نشان می دهد که جمهوری اسلامی ایران مسئولیت اقدامات نظامی خود را با افتخار می پذیرد و از اعلام آن هیچ ترسی به خود راه نمی دهد.😌✌️
6⃣ اقتدار ایران:
یکی از مهمترین پیام های سقوط این پهپاد نوعی پیام به #دوستداران_انقلاب_اسلامی در سراسر جهان است که بدانند
جمهوری اسلامی ایران در اوج اقتدار قرار دارد و تهدیدهای ترامپ،
تروریستی خواندن سپاه،
تحریم های خصمانه و در عین حال درخواست های ملتمسانه مذاکره ،
اندک تغییری در روحیه انقلابی ملت غیور ایران نداشته و نخواهد داشت.😇
7⃣ اولین مانور قدرت سپاه بعد از تروریستی خواندن سپاه توسط ترامپ:
عملیات اخیر نشان داد قدرت راداری و موشکی سپاه به گونه ای است که چنین هدفهایی که دارای وضعیتی غیر ثابت و رادارگریز قرار دارند را پیدا کرده
و با کمترین درجه خطا و شلیک تنها یک موشک ساقط می کند.💪
ایران اهل شروع جنگ نبوده و نخواهد بود ولی اگر هر دشمنی بخواهد دست از پا خط کند باید منتظر باران موشک ها و خروج موشک های سپاه از آشیانه ها و تونل های زیرزمینی باشد!✌️💥🔥
#اندڪےبصیرت
#نحن_صامدون ✌️
#انتشارحتماباذکرلینک
💕 @aah3noghte💕
اروندهای امروز.mp3
3.74M
💔
🎙 راهیان نوری متفاوت با نگاهی گفتمانی به مسائل روز کشور
❓در دفاع مقدس چگونه از اروند عبور کردیم؟
از اروندهای امروز چگونه باید عبور کنیم؟
#اندڪےبصیرت
#گوش_کنیم👌
💕 @aah3noghte💕
💔
🔴اجتماع عظیم #دختران_خیابان_انقلاب
✋در حمایت از #حجاب
👊اعتراض به #هتک_حرمت ها
❤️منتظر لبیک پورشور مردان ، زنان و جوانان از سراسر کشور هستیم
🌹حضـور هـر ایرانے بـه نیابت از یک شهیــد
برای #اسلام و #حجاب تا حالا کاری کردی⁉️
‼️شرمنده حضرت زهرا نشی‼️
#نشرحداکثری
#آھ...
رو این عکس، لوگو نچسبوندم
منتشرش کنین تو کانالاتون😉
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ دلتون رو گــرفتار این پیچ و خم دنیا نڪنید این پیچ و خم دنیا انــــسان رو ب
💔
#میخوای_شهید_بشی ⁉️
زمانی که فرمانده بود، یک عده پشت سر او حرف می زدند.
یک روز به او گفتم بعضیها پیش دیگران بدِ شما را می گویند.
خیلی تو هم رفت.
از اینکه این موضوع را با او درمیان گذاشتم #پشیمان شدم.
رو به او کرده و گفتم: محمد جان زیاد به این قضیه فکر نکن.
گفت: من از اینکه پشت سرم حرف می زنن ناراحت نیستم.
من که چیزی نیستم؛
از این ناراحتم که چرا آدمهای به این خوبی، #غیبت یک آدم بی ارزشی مثل من رو میکنند؛
از این ناراحتم که چرا باعث #گناه برادرام شدم!!!
سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم: #خدایا این کجاست و من کجا!!!
#شهید_محمد_بروجردی
#شادی_روحش_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#شھادت_را_بھ_بھادهند
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @shahiidsho💞
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
#او_را.... 122 -مرجان چرا اینجوری میکنی آخه؟؟ بلند شد و شروع کرد به داد زدن! -برای اینکه داری واس
#او_را.... 123
طبق معمول سر ساعت اومده بود و با همون تیپ ساده ی قشنگش و کتابی توی دست،سنگین و آروم نشسته بود.
زهرا هم از اوایل دوستیمون تغییراتی کرده بود.
صبورتر و عاقل تر از قبل شده بود و مشخص بود که همیشه در حال خودسازیه.
رسیدم به آلاچیق.
چشم هام هنوز از گریه ی صبحم قرمز بود و دلم غمدار.
آروم سلامی دادم و رفتم تو.
زهرا ایستاد و بالا لبخند و چشم هایی که ازش شوق میبارید سر تا پام رو نگاه کرد.
-سلام عزیییییزمممم!مثل فرشته ها شدی!مبارکه!
اومد طرفم و محکم تر از همیشه بغلم کرد.
-ممنون گلم. لطف داری!
-قربونت برم. چقدر خوب شدی!ماشاءالله...
ازش تشکر کردم و دستش رو گرفتم و به سمت نیمکت کشوندم.
-چرا این شکلی شدی ترنم؟چرا ترنم سرحال همیشگی نیستی؟
سرم رو پایین انداختم و مشغول بازی با انگشت هام شدم.
راست میگفت.
اصلا حوصله نداشتم!
زهرا دستش رو زیر چونم گذاشت و سرم رو آورد بالا.
-ببینمت!بخاطر مرجانه؟
اشکی که تو چشم هام حلقه زده بود رو همونجا خشک کردم و اجازه ی ریختن بهش ندادم.
زهرا با انگشتش گونم رو نوازش داد و لبخند مهربونی،گوشه ی لبش نقش بست!
-ترنم؟یادته که گفتم ادعا،پایان ماجرا نیست؟نمیخوای امتحان پس بدی؟نمیخوای به خدا ثابت کنی اینقدر دوستش داری که بخاطرش از همه چیز میگذری؟
نگاهم رو به سنگ فرش های کف آلاچیق دوختم.
-زهرا؟
-جان زهرا؟
-چرا همه از من میگذرن؟!
-همه؟!کی گفته؟!
-زندگیم اینو میگه!خانوادم،مرجان و...
و تو دلم گفتم سعید،سجاد...!
-اینا همه ان؟!مگه گذشتنشون از تو،چیزی از تو کم میکنه؟
-نه.فقط یه گوشه از قلبم رو!
-مگه قلبت نذریه که بین همه پخشش کردی؟!
اگر به نااهل ندیش،اینجور نمیشه!
-یکیشون نااهل نبود!
اما رفت. بدم گذشت و رفت!😔
-کی؟!
-چی بگم!فکر کن یه دلخوشی تو اوج روزای سخت!
-عاشقش بودی؟
سرم رو پایین انداختم. ادامه داد
-عاشقت بود؟
رفتم تو فکر! "عاشقم بود؟؟؟"
-نمیدونم!
-شاید اونم عاشق کس دیگه ای بوده!
قلبم تیر کشید!یعنی سجادهم مثل سعید...؟
-نه!نمیدونم...آخه بهش نمیخورد.
یعنی نمیتونست.
نمیدونم!اون اصلا تو یه دنیای دیگه بود!
-خب چرا فراموشش نمیکنی؟!
تو چشم های زهرا نگاه کردم.
فراموش کردن سجاد؟!مگه امکان داشت؟!
-نمیتونم. حتی خیالش آرومم میکنه!
-پس کار خودشه!
چشم هام از تعجب گرد شد.
-کار کی؟!
-خدا!
آروم تر سرجام نشستم.
-یعنی چی؟!
-یا وقت میده که خودت بفهمی هر عشق و آرامشی جز خودش،دروغه!
یا ازت میگیره تا اینو بهت بفهمونه!
دوباره حلقه ی اشک های مزاحم،تصویر زهرا رو تار کرد.😔😭
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
💔
۶ سال با فرمول روحانی و ظریف رفتیم جلو هیچ تحریمی برداشته نشد😏
کمتر از دو ماهه که با فرمول رهبری داریم میریم جلو ...
یکی از کشورهای اروپایی گفته شاید بهتر باشه بخشی از تحریمها رو برداریم؛
غنی سازی اورانیوم رو دوباره شروع کردیم💪
و خود آمریکا پیش شرطهای مذاکره رو حذف کرده😂
#فداےسیدعلےجانم❤️
#اندڪےبصیرت
#نحن_صامدون
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 قسمت هجدهم: #بےتوهرگز ❤️ من برگشتم دبیرستان 😍... زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می
💔
قسمت بیستم:
#بےتوهرگز ❤️
روبروی من نشسته بود...
سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب ... دومین دخترمون هم به دنیا اومد ...
این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ... 😢
این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ... به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت😭😭 ...
تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ...
مادر علی ازمون مراقبت می کرد ...
من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ...
زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ...
از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ...
توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ...
هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ... همه چیز رو بهم می ریختن ...
خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ...
چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ...
روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ... پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ...
درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ...
سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ...
اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ...
چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ...
کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...
چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ...
و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ...
چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ...
زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
〰〰
قسمت بیست و یکم:
#بےتوهرگز ❤️
یا زهرا ...
اول اصلا نشناختمش ...
چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ...
از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ...
اما این خوشحالی چندان طول نکشید ...
اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ...
قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ...
من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ...
علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ...
سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود ...
اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ...
و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای #یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...
با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ...
می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ...
با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ...
به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...
بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ...
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
💔
سردار شهید #حاج_احمد_کاظمی
افتاب از سمت نگاه شما می تابد هنوز 😍❤️🇮🇷
#شهدا
#شهیدکاظمی
#لبخند_بزن_بسیجی
#شهدا_گاهی_نگاهی
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
حرفهای صریح آقای اسکندری، عضو شورای مرکزی جنبش عدالتخواهی، پیش از خطبه نماز جمعه تهران:
ستاد نماز جمعه ای که رحیم پورها و مطیعیها را حذف می کند، حذف من دانشجو برایش کاری ندارد
#اندڪےبصیرت
#دولت_انتقادپذیر😏
💕 @aah3noghte💕
💔
خبر آمد... خبری، در راه است...
پیکر مطهر #شھیدابراهیم_عشریه تفحص شد
ایشان در ۲۵فروردین ۱۳۹۵ در جنوب حلب، مجروح و سپس مفقودالاثر شدند...
همچنین پیکر #شھیدمهدی_ثامنی_راد که در ۲۲ دی ماه ۱۳۹۴ به خیل شھدا پیوسته بود، شناسایی شد...
#شھیدابراهیم_عشریه
#شھیدمهدی_ثامنی_راد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را.... 123 طبق معمول سر ساعت اومده بود و با همون تیپ ساده ی قشنگش و کتابی توی دست،سنگین و آروم
#او_را... 124
فکر نمیکنی این ظلمه؟!
-اگر جز این باشه،ظلمه!
اگر انسان رو بذاره به حال خودش و تو رسیدن به هدف کمکش نکنه،ظلمه!
نگاهم رو به آسمون دوختم.
-ولی من از وجود" اون"،به آرامش و خدا رسیدم!
-نمیدونم.شاید اشتباه کردی!
شایدم وسیله بوده تا تو اینا رو بهتر بفهمی.
ولی خواست خدا نبوده که بیشتر از این جلو برید!
-یعنی خودش میخواسته؟
-شاید!شایدم خواست خدا رو به خواست خودش ترجیح میداده!
-پس ازدواج چی؟
اون که خواست خداست .اونم توش عشق به غیر خداست!
-اونم امتحانه!
اون عشقیه که به دستور خداست.
اینجا خدا میگه حق نداری عشق بازی کنی؛اونجا میگه حق نداری عشق بازی نکنی!!
بالاخره هر لحظه یه دستوری برای رشدت میده دیگه!
بلند شدم و چند قدم راه رفتم.پس قرار نبود پازل زندگی من با سجاد تکمیل شه!؟
گذشتن از مرجان،برام آسون تر بود تا گذشتن از سجاد...
-ترنم؟
برگشتم و به چهره ی خندون زهرا نگاه کردم.
-تازه داری بنده میشی!
خدا هم میخواد راه و رسم بندگی بهت یاد بده دیگه!
مردش هستی؟!
به آسمون چشم دوختم.احساس میکردم آبی تر از همیشه شده.
آروم سرم رو تکون دادم.
زهرا مهربون تر لبخند زد.
-سخته ها!مطمئنی مردشی؟
نگاهش کردم.
-یه جمله بود که میگفت اشک خدا رو پشت پرده ی رنج هات ببین!
میدونم که ناراحت میشه از ناراحتیم!ولی به هر حال باید محکمم کنه.
میخوام خودم رو بسپرم به دستش...
میدونی زهرا!
من اهل این چیزا نبودم!
اون وقتی هم که اومدم،برای به اینجا رسیدن نیومدم!
اومدم یکم آروم شم و خودم رو پیدا کنم که پابندش شدم!
شاید هیچکس مثل من نفهمه الان حتی تو اوج سختی هام چه آرامشی دارم!
میخوام بمونم.
میخوام به پای این عشق بمونم.
سخته!
میخوام ثابت کنم که قدر مهربونی هاش رو میدونم و حتی با این رنج ها،بیشتر بدهکارش میشم...
من از دیشب لحظه های سختی رو گذروندم اما تو همین چند ساعت سختی،به اندازه ی سال ها بزرگ شدم!میمونم. میخوام بزرگم کنه...
زهرا بلند شد و آروم اومد طرفم و دست هام رو گرفت.
-بندگیت مبارک!☺️
ناهار رو مهمون زهرا بودیم و بعد به سمت حسینیه راه افتادیم.
برای مراسمی قرار بود،دکور رو عوض کنن و دوباره دورهم جمع شده بودن.
با دیدنشون تمام غصه هام از یادم رفت.
از چادر سر کردنم اینقدر خوشحال شده بودن که حد نداشت.
اینقدر پر انرژی بودن که گاهی بهشون حسودیم میشد.
دلم میخواست یه روز منم مثل این جمع بتونم یه مذهبی شاد و سرحال بشم!
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️