eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 قسمت دهم #بےتوهرگز❤️ 🚫این داستان واقعـےاست🚫 چند لحظه#مکث کرد زل زد توی چشم هام و گفت : واسه
💔 قسمت یازدهم ❤️ 🚫این داستان واقعی است🚫 هر روز که می گذشت ام بهش بیشتر می شد😍 لقبم اسب سرکش بود و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود و من چشمم به دهنش بود🙃 تمام تلاشم رو می کردم تا کانون و رضایتش باشم من که به لحاظ مادی، همیشه توی و نعمت بودم، می ترسیدم ازش چیزی بخوام یه ساده بود می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته😕 چیزی بخوام که شرمنده من بشه هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت😌 مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره با اینکه تمام توانش همین قدربود...😊 علی الخصوص زمانی که فهمید اونقدر خوشحال شده بود که توی چشم هاش جمع شد😃 دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم این رفتارهاش پدرم رو در می آورد،😆 مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی و نباید به رو داد ،اگر رو بدی سوارت میشه 😡... اما علی گوشش بدهکار نبود منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده با اون خستگی، نخواد کارهای رو بکنه😉 فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم ☝️ و باشم😇 منم که مطیع محضش شده بودم🤗 وباورش داشتم ... 9 ماه گذشت 9 ماهی که برای من، تمامش بود ،اما با شادی تموم نشد وقتی علی خونه نبود، به اومد😣 مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت : لابد به خاطر دخترزات هم می خوای؟😡 و تلفن رو قطع کرد! مادرم پای تلفن خشکش زده بود و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد...😞 ... 💕 @aah3noghte💕