eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #چله_ی_شھدایی توصیه حضرت آقا به جوانان #فداےسیدعلےجانم❤️ #قرار_عاشقی 💕 @aah3noghte💕
💔 #چله_ی_شھدایی #مےخواےشھیدبشی⁉️ تا آنجا که می توانست در روزهای جنگ #روزنوشت می نوشت و یادداشت های دوران مقاومت او جزء زیباترین دست نوشته های تاریخ دفاع مقدس است. اگر روزنوشت های این شهید را از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵ مطالعه کنیم متوجه رشد جهشی او خواهیم شد این رشد بیهوده نبود کتابهایی که مطالعه می کرد📚 جلساتی که شرکت می‌کرد🗣 نوارهای بزرگانی که گوش میداد.. در رشد او موثر بود. از سال ۱۳۵۸ #برنامه_خودسازی_امام_خمینی را که برای شروع خودسازی داده بودند، همراه دیگر یارانش اجرا می کرد این دستورالعمل عبارتند از: 1- #نماز های پنج گانه را در پنج نوبت بخوانید. 2-روزهای دوشنبه وپنج شنبه را حتی المقدور #روزه بگیرید. 3-اوقات #خواب را کم کرده و بیشتر قرآن بخوانید. 4-به تهیدستان #انفاق کنید. 5-برای #عهد و پیمان اهمیت فوق العاده ای قائل شوید. 6-از مواضع #تهمت دوری کنید. 7-در #مجالس_پر_خرج و باشکوه شرکت نکرده و خود نیز چنین مجالسی نداشته باشید. 8- #لباس_ساده بپوشید. 9-زیاد #صحبت نکنید و دعاهای روزانه را بخوانید.(به خصوص دعای روز سه شنبه) 10- #ورزش کنید. 11-بیشتر #مطالعه کنید. 12- #دانشهای_فنی را بیاموزید. 13- #دانش_عربی و تجوید را بیاموزید و در هر زمینه ای هشیار باشید. 14- کار نیک خود را #فراموش کنید و #گناهان_گذشته را به یاد آورید. 15-از نظر #مادی به تهیدستان و از نظر #معنوی به اولیاء الله بنگرید. 16-از #اخبار_روز واخبار مربوط به #امور_مسلمین با اطلاع شوید #شھیدمحمدرضا_ربیعی_زاده #نسئل_الله_منازل_الشھداء #آھ_اےشھادت... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد و
✍️ ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ⏪👌 #چله_دورزدن_شیطون 🗓 روز سیزدهم تا امروز کلی کار کردی رو خودت ؛ خشم و حسرت و سرزنش و بدگ
💔 ⏪👌 🗓 روز چهاردهم سلام همسفر دنیا.. خداقوت ☺️ رابطه‌ت با خدا چطوره❓ یه وقت غریبی نکنی با صاحب خونه ... هرچی خواستی بهش بگو خودش هواتو داره❤️ 🤔امروزمون چطوری باشه❓ ⬅️بریم سراغ برنامه امروز : ☀️امروز مواظب تک تک کلمه‌هایی که به زبون میاریم، هستیم ... تعطیل ❌ 👈نه غیبت کنیم و نه اجازه بدیم از کسی پیش ما غیبت کنن❌ تعطیل ❌ اگه کنترلش از دستمون خارجه حرف نزنیم 🤫 حرف نزدن که بلدیم ❗️ سربلند باشی رفیق،خدا به همراهت 😊🌹  ✍ پیامبر اکرم (ص) فرمودند: 🔥 سرعت نفوذی آتش در خوردن گیاه خشک به پای سرعت اثر درنابودی یک بنده نمیرسد❗️⛔️ ( به سرعت را از بین می برد)🔺️ 📘 بحار،ج۷۵،ص۲۲۹ 👈حالا ببینیم ✅ پاداش ترک رو در حدیث پیامبر مهربانی (ص): ✍اگر انسان غیبتی را ترک کند، ثواب آن از ده هزار نماز مستحبی بیشتر است. 📚بحارالانوار، ج۷۲، ص۲۶۱ ☺️چقدر خدای مهربان و دین قشنگی داریم ما👌😍👇 👈اگر بخواهیم ده هزار رکعت نماز مستحبی بخوانیم، چقدر زمان می برد؟! با یک ترک غیبت به ثوابی معادل این کار بزرگ دست پیدا میکنیم...👌 فراموش نشه👌 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ⏪👌 #چله_دورزدن_شیطون 🗓 روز چهاردهم سلام همسفر دنیا.. خداقوت ☺️ رابطه‌ت با خدا چطوره❓ یه وقت
💔 ⏪👌 🗓 روز پانزدهم 🌸سلام رفیقِ خدا... چه خبر از اوضاع و احوالت؟ این هفته که گذشت چندبار زدی تو گوش شیطون؟ 👿🤜 🥳 .‌همین مسیرو ادامه بده ❗️ جا نزنیا... حتی اگه زمین خوردی دوباره بلند شو .. ✌️ بریم سر ⇦دفتر مراقبه⇨ امروز قول میدم سمت گناه نرم و همه کارام برای خدا باشه ☺️✌ ⛔️ 👣مواظب قدمهای شیطون باش هرجا خطا کردیم توی گوشی یا روی کاغذ علامت بزنیم مثلا: دروغ ■■□□□□ غیبت ■■■□□□ سرزنش ■■□□□□ با لیست بعداً، کارداریم...🙃 بجنگ تا پیروز بشی✌️. یا علی ✋ فراموش نشه👌 ... 💞 @aah3noghte💞