eitaa logo
شهید شو 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 #امشب هم بدون شب بخیرِ #تو به #خواب می‌روم! تا صبح مرا #خدا به خیر کند... #شهیدسجادطاهرنیا #آھ ... (۳نقطه) 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #چله_ی_شھدایی توصیه حضرت آقا به جوانان #فداےسیدعلےجانم❤️ #قرار_عاشقی 💕 @aah3noghte💕
💔 #چله_ی_شھدایی #مےخواےشھیدبشی⁉️ تا آنجا که می توانست در روزهای جنگ #روزنوشت می نوشت و یادداشت های دوران مقاومت او جزء زیباترین دست نوشته های تاریخ دفاع مقدس است. اگر روزنوشت های این شهید را از سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵ مطالعه کنیم متوجه رشد جهشی او خواهیم شد این رشد بیهوده نبود کتابهایی که مطالعه می کرد📚 جلساتی که شرکت می‌کرد🗣 نوارهای بزرگانی که گوش میداد.. در رشد او موثر بود. از سال ۱۳۵۸ #برنامه_خودسازی_امام_خمینی را که برای شروع خودسازی داده بودند، همراه دیگر یارانش اجرا می کرد این دستورالعمل عبارتند از: 1- #نماز های پنج گانه را در پنج نوبت بخوانید. 2-روزهای دوشنبه وپنج شنبه را حتی المقدور #روزه بگیرید. 3-اوقات #خواب را کم کرده و بیشتر قرآن بخوانید. 4-به تهیدستان #انفاق کنید. 5-برای #عهد و پیمان اهمیت فوق العاده ای قائل شوید. 6-از مواضع #تهمت دوری کنید. 7-در #مجالس_پر_خرج و باشکوه شرکت نکرده و خود نیز چنین مجالسی نداشته باشید. 8- #لباس_ساده بپوشید. 9-زیاد #صحبت نکنید و دعاهای روزانه را بخوانید.(به خصوص دعای روز سه شنبه) 10- #ورزش کنید. 11-بیشتر #مطالعه کنید. 12- #دانشهای_فنی را بیاموزید. 13- #دانش_عربی و تجوید را بیاموزید و در هر زمینه ای هشیار باشید. 14- کار نیک خود را #فراموش کنید و #گناهان_گذشته را به یاد آورید. 15-از نظر #مادی به تهیدستان و از نظر #معنوی به اولیاء الله بنگرید. 16-از #اخبار_روز واخبار مربوط به #امور_مسلمین با اطلاع شوید #شھیدمحمدرضا_ربیعی_زاده #نسئل_الله_منازل_الشھداء #آھ_اےشھادت... 💕 @aah3noghte💕
236K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 چندوقتیست کهـ حتے میان #خواب #حــرم را ندیده‌ام با من چه ڪرده است #گــــناهان بے شمار ...! #هرشب_یک_دل_نوا #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #فرواردکن_مومن😉
شهيدزنگي آبادي..mp3
زمان: حجم: 4.15M
💔 به بازی نگیرید مستیّ مان را ...... که غرق شرابیم از خون لاله 🌹 صدا و سیما! کجایی؟!... بخشی از صوت👇👇👇👇🌹 ناگهان صدایی بلند شد ... نه از روبرو ... نه از پشت سر .... که از همه جهات.... به هر سو که می چرخیدم ، در وضوح صدا تغییری احساس نکردم: 🌹« بستگان و دوستان را به همان خوابشان رفتن کفایت است؛ اما تو که راوی منی ، باید مرا کنی و کنی و که: « » یعنی چه.... که خداوند به تا به کجاست. که "عزیز_کرده" ی خداوند است و هر ـ بنا به درجه اش نزد خداوند ـ تا آنجا می تواند پیش رود که: علاوه بر , می تواند به هم اقدام کند تا مایه ی عبرت گردد تا این را که است ، به هیچ گیرند و بدانند آنچه حقیقی است ، نه دنیا که است. پس تو روایت کن مرا، آنچنان که ـ به قدرت لایزال حق تعالی ـ دنیا را در مشت دارم و دلم برای سخت که غافلند!»🌹 زانو زدم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آورده است که فردی نشسته بود و یارب می‌گفت. بر او ظاهر می‌شود و می‌گوید: تا به حال این همه یارب گفته‌ای، چه فایده داشته‌است؟ مرد دلش شکست ... از دعا کردن منصرف شد و خوابید . شب کسی به او آمد و گفت: چرا دیگر یارب نمی‌گویی؟ جواب داد: چون جوابی نمی‌شنوم و میترسم از درگاه خدا مردود باشم. پس چرا بکنم؟ گفت: مرا فرستاده است تا بگویم این یارب گفتن‌هایت همان لبیک و جواب ماست ... یعنی اگر خدا نخواهد صدای ما به درگاهش بلند شود اصلا نمی‌گذارد بگوییم.!🍃 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_چهل_و_هشتم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے .....تا این ڪه عده اے بر او شـو
💔 ✨ نویســـنده: ابوموسی اشعری فرماندار کوفه نگاهی به ابن عباس و مالک اشتر انداخت و گفت: "این همه راه از مدينه تاخته اید و به کوفه آمده اید تا مرا از امری مطلع کنید که خود پیش از شما آن مطلع شده ام؟" اشتر با انگشت به ابوموسی اشاره کرد و گفت: "تو می دانی که وقتی علی فرمانداران عثمان را یکی یکی عزل کرد، نوبت به تو که رسید من مانع تو شدم. آن روز به علی گفتم ابوموسی مردی پیراسته در حفظ بیت المال و عامل به شرع است و بهتر است او را معزول نکنی و علی نیز پذیرفت. تو با علی بیعت کردی و فرماندار او در کوفه ای. اما وقتی از ماجرای بصره مطلع شدی، قدمی بر نداشتی و به یاری دوست خود عثمان بن حنیف نشتافتی، علی یک بار محمد بن ابوبکر را به نزدت فرستاد تا به تو گوشزد کند که با سپاهیانت به بصره روی و غائله ی آنجا را ختم کنی، اما تو باز هم نافرمانی کردی. اینک من و ابن عباس به نزدت آمدیم تا وظیفه ات را گوشزد کنیم و بدان که علی از کردار تو سخت خشمگین است." ابوموسی محاسن سفید و بلندش را به دست گرفت و تابی به ابروان پر پشتش داد و گفت: "بله، تو راست می گویی؛ من با علی بیعت کرده ام و باید فرمانبردار او باشم، اما من که ریشم را در خدمت به سفید کرده ام، این جنگ را برادرکشی می دانم و عقیده دارم که در خانه نشستن، راه آخرت و قیام راه دنیاست. و بدان مالک که این شورشی است که انسان در آن بهتر از بیدار است و بهتر از نشسته است. پس بهتر است فقط نظاره گر باشیم." ابن عباسی با چهره ای برافروخته به ابوموسی نگاه کرد و گفت: "این چه حرفی است میزنی ابوموسی؟ کجا خداوند و رسولش در را راه أخرت و قیام در راه خدا را قیام برای دنیا دانسته است؟!" ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi این رمانی‌ست که هر بچه شیعه ای باید بخواند‼️
💔 چند ساعتی مانده به عمليات «والفجر۴»، هوا به شدت سرد،ابرهای سياه،نم نم بارون، هواي دل بچه ها را و کرده و هر کسی در فکر کاری بود. يکی اسلحه اش را روغن کاری می کرد،يکی نماز می خوند. همه گرد هم مي چرخیدند تا از همديگر بطلبند. هر کسي به توانش و به قدر . از هر کسی می پرسیدم و رد می شدم. داشتم با یکی از رزمنده ها بر سر این که چگونه آدم ها اراده خودشون را وقت مقتضی از دست می‌دهند بحث می کردم که صدائی توجه ام را جلب کرد بود،بچه گنبد کاووس، از لشکر ۲۵ کربلا داشت در به در دنبال سربند يا زهرا(س) می‌گشت، اومد پيش ما دو نفر و من بهش گوشزد کردم که همه براي ما هستند. گفت: درست مي گويی، آفرين، اما بدان که هر کسي به فراخور حال و دلش. ما سادات، مادرمان الزهرا(س) هستيم. من ديشب عجيبي ديدم آقا (عج) باشال سبز رنگی به گردن، سربند يازهرا(س) را بستند به پيشانی ام و بهم گفت: من را به برسان، بگو قدر خودشان را بدانند. من حالی غريب پيدا کردم و اشک نم نم می‌چکید. بعد از هم جدا شدیم طولی نکشید که وقت رفتن رسید. توی کانال نشسته بودیم، زمزمه بچه ها بلند بود و باران نم نم می بارید. سيد ميرحسين، يا فاطمه زهرا(س) به بسته بود و جلوی ستون به سمت منطقه موعود عملياتی پيش می رفتیم.بعد که رمز عمليات خوانده شد و ديگر همه از هم جدا شدیم. او که متولد ۱۳۸۴ بود بعدها در عملیات ۴ در منطقه ام الرصاص، بر اثر خمپاره به ، به فیض رسید.
💔 یه شب حسین به خوابم اومد. جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه مزارش بود. ⚡️فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود. رنگ متنِ پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ بود. ⚡️دیدم بعضی ها میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم. ⚡️همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم نبود.داشت می کرد. ⚡️از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من هستم. من رو در گرفت و گفت، راستش من خیلی بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، با شهید معز غلامی آشنا شدم. ⚡️خیلی منقلب شدم.در مورد کردم. بعدها شهید رو در دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت. ⚡️باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز . ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم. 📚 کتاب سرو قمحانه، ص 132 ... 💞 @aah3noghte💞