eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
`💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت137 خیال نگر
`💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



جنگ شهری سختی خودش را دارد، جنگ در کوهستان و جنگل هم سختی خودش را؛
اما جنگیدن در بیابانی صاف و بدون جان‌پناه، فقط کار آدم‌های دیوانه است.😏

و چیزی که این‌جا زیاد پیدا می‌شود، آدمِ دیوانه!✌️

شما بگویید؛ کدام عاقلی حاضر است از شهر و خانه امنش جدا شود، از خانواده‌اش جدا شود و کیلومترها بیاید در یک کشور دیگر، با وحشی‌ترین آدم‌های روی زمین بجنگد و تازه هرشب و هر روز، توهین و تهمت هم بشنود؟😏

برای همین است که می‌گویم این‌جا، بیابان‌های شرقی سوریه پر از آدم‌های دیوانه است.

 که یک تار مویشان به  می‌ارزد؛

چون  و خوشا دیوانگی‌ای که برای حسین باشد!

بنا به گفته حاج قاسم، قرار است تا کم‌تر از سه ماه دیگر، پایان حکومت داعش اعلام شود.💪

این یعنی باید تا آخرین پایتخت داعش، تخته‌گاز برویم جلو.

رقه که پایتخت داعش بود، سقوط کرده است و حالا دیرالزور پایتخت داعش است؛ شهری میان ساحل فرات و بیابان.

گفتم که؛ این بیابان هیچ جان‌پناهی ندارد جز خاکریزها و تپه‌های نصفه‌نیمه‌ای که واحد مهندسی زده است.

با این وجود، تکلیفت روشن است که دشمن کجاست و از سویی، پراکندگی نیروهای دشمن باعث می‌شود کار سریع پیش برود.


- امیدی به لطف و کرم داره این دل/ دوباره هوای حرم داره این دل...

صدای حامد است که حلقه‌ای از رزمنده‌های فاطمیون را نشانده دور خودش و دارد برایشان روضه می‌خواند.

رزمنده‌ها بی‌خیالِ معرکه جنگ و صفیر گلوله و موج انفجار، نشسته‌اند روی خاک و صورتشان را با دست پوشانده‌اند. 

صدای هق‌هق‌شان انقدر بلند است که در این سر و صدا هم شنیده می‌شود.

- کی یار دل ما تو این غربتا هست؟/ کی جز تو می‌گیره از این نوکرا دست؟

می‌خواند و اشک از چشمانش می‌ریزد.

فرقی نمی‌کند کجای دنیا باشی.
هرجا که باشی، نزدیک محرم که می‌شود،  خودش را می‌رساند به سلول‌های عصبی‌ات و دلت روضه می‌خواهد.

چند قدم مانده به حلقه بچه‌ها، روی زمین می‌نشینم.

صورتم را با دست می‌پوشانم و بغضِ رسوب کرده در گلویم را می‌شکنم.

این‌جا، این بیابان گرم و بی‌آب و علف، خیلی قابل‌تحمل‌تر از شهر است برای من.

قبلا اینطور نبود؛ اما از بعد از مجروحیتم، تحمل محدودیت‌های دنیا برایم سخت شده؛ رنج‌هایش هم.

این‌جا که هستم آرام‌ترم؛ اما نمی‌دانم چرا.

- بگیر دستمونو ببر تا نهایت/ بذار اسم ما رو تو لوح ...

حامد می‌خواند و میان هر بیت و هر مصراع می‌شکند؛ انقدر بلند هق‌هق می‌کند که شانه‌هایش می‌لرزند.

دوباره این بیت را تکرار می‌کند. کمیل خیره به حامد می‌گوید: 
- این ندیده مست شده، ببینه چکار می‌کنه؟ فکر کنم اگه ببینه، یه دور دیگه بمیره!

خجالت می‌کشم از این که نمرده‌ام.

کمیل همچنان خیره است به حامد:
- می‌دونی چرا این‌جا آروم‌تری؟ چون این‌جا، اون چیزایی که بین تو و آخرت فاصله انداختن کمرنگ شدن. توجهت بهشون کم شده. برای همین بیشتر احساس سبکی می‌کنی.

- آقا نوکر تو براتون بمیره/ نبینه که زینب دوباره اسیره...


صدای حامد است که حلقه‌ای از رزمنده‌های فاطمیون را نشانده دور خودش و دارد برایشان روضه می‌خواند.

رزمنده‌ها بی‌خیالِ معرکه جنگ و صفیر گلوله و موج انفجار، نشسته‌اند روی خاک و صورتشان را با دست پوشانده‌اند. 

صدای هق‌هق‌شان انقدر بلند است که در این سر و صدا هم شنیده می‌شود.

- کی یار دل ما تو این غربتا هست؟/ کی جز تو می‌گیره از این نوکرا دست؟

می‌خواند و اشک از چشمانش می‌ریزد.

فرقی نمی‌کند کجای دنیا باشی.
هرجا که باشی، نزدیک محرم که می‌شود، بوی محرم خودش را می‌رساند به سلول‌های عصبی‌ات و دلت روضه می‌خواهد.

چند قدم مانده به حلقه بچه‌ها، روی زمین می‌نشینم.

صورتم را با دست می‌پوشانم و بغضِ رسوب کرده در گلویم را می‌شکنم.

این‌جا، این بیابان گرم و بی‌آب و علف، خیلی قابل‌تحمل‌تر از شهر است برای من.

قبلا اینطور نبود؛ اما از بعد از مجروحیتم، تحمل محدودیت‌های دنیا برایم سخت شده؛ رنج‌هایش هم.

این‌جا که هستم آرام‌ترم؛ اما نمی‌دانم چرا.

- بگیر دستمونو ببر تا نهایت/ بذار اسم ما رو تو لوح شهادت...

حامد می‌خواند و میان هر بیت و هر مصراع می‌شکند؛ انقدر بلند هق‌هق می‌کند که شانه‌هایش می‌لرزند.

دوباره این بیت را تکرار می‌کند. کمیل خیره به حامد می‌گوید: 
- این ندیده مست شده، ببینه چکار می‌کنه؟ فکر کنم اگه ببینه، یه دور دیگه بمیره!

خجالت می‌کشم از این که نمرده‌ام.

کمیل همچنان خیره است به حامد:
- می‌دونی چرا این‌جا آروم‌تری؟ چون این‌جا، اون چیزایی که بین تو و آخرت فاصله انداختن کمرنگ شدن. توجهت بهشون کم شده. برای همین بیشتر احساس سبکی می‌کنی.

... 
...



💞 @aah3noghte💞