eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_چهل_و_چهار 🌿می دانی حاجی جان! یک قسمت‌ از ت
💔 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) خود این هم یکی از آیات قدرت الهی است. رسوایی دولت آمریکا، دولت بی آبروی آمریکا را رقم زد. این ها کسی را که سرشناس ترین و قوی ترین فرمانده مبارزه با تروریسم بود را به شهادت رساندند! به معنای واقعی کلمه، قوی ترین فرمانده مبارزه با تروریست در این منطقه است، به همین عنوان هم شناخته شده است، کدام دیگر قدرت داشت، می توانست کارهایی را که او انجام داد انجام بدهد؟ فرمانده ضد تروریست در کل منطقه را ترور کردند. در میدان روبروی جنگ با او مواجه نشدند. او را دزدانه و بزدلانه، دولت آمریکا ترور کرد. تا به حال ما را تروریست می خواندند و حالا خودشان تروریست حساب می شوند، خودشان هم اعتراف کردند؛ این مایه روسیاهی آمریکا شد.☝️ ملّت ما ملّت پُر استقامتی است و ملّت شکرگزاری است. در طول این سالهای متمادی ، ملّت ایران🇮🇷 همواره سپاسگزار الطاف الهی در طول این سالها بوده است. ... 📚حاج قاسم .. ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_چهل_و_چهارم نفسش را بیرون می دهد ، نمی داند چه بگویـد : نمی دونستم این جو
💔 به سختی می گویم : الو ... - گوش کن ببین چی میگم ،باید بین من و خانواده بابات یکیو انتخاب کنی ! تو دختر منی ، نه کسی که دخترای حلبچه رو به دختر کوچولوی خودش ترجیح داد ! کی برات پدری کرد ؟ هان ؟ من اگه اونو ازت دور نگه داشتم برای این بود که میخواستم راحت زندگی کنه ، همین روزام خواستم ماجرا رو بهت بگم، فعلا میتونی یکم اونجا بمونی تا اروم شی ولی بعد بیای تا باهم حرف بزنیم.... لحن مادر آرامتر شده ،یعنی می داند حرف هایش تا عمق وجودم را می سوزاند ؟ او جای من نیست که بفهمد چه حالی دارم ، او هجده سال بی پدری نکشیده .... پدر او شهید نشده ، نمی فهمد ، دستانم طاقت نگه داشتن تلفن را ندارد ، آن را به زن عمو می دهم و سرم را می گذارم روی زانو هایش ... هانیه خانم با دیدن حال من ، در آغوشم می گیرد و روبه عمو می گوید : -بزارین امشب اینجا بمونه ، اصلا بیاد اینجا زندگی کنه ، خونه حوراء اینجاست ... عمو برای کسب تکلیف به من نگاه می کند : از نظر من مشکلی نداره ، خودش اگه می خواد بمونه .... ادامہ دارد...🕊️ نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_چهل_و_چهار جبهه ی حسینیه گاه م
💔


✨ انتشار برای اولین بار✨

  



در این فاصله به خاطر طولانی شدن کار، پست های نگهبانی ارتش عوض شده بود و پست بعدی در جریان ماموریت ما قرار نگرفته بود.

ما هم بی خبر از همه جا با خیال راحت به خط مقدم نزدیک می شدیم. در همین موقع یک مرتبه نگهبان های ارتشی به خیال اینکه ما عراقی هستیم به طرفمان تیراندازی کردند....

 بچه ها که انتظار چنین استقبالی را نداشتند؛ سریع روی زمین دراز کشیدند و خود را پشت تپه کوچکی که آنجا بود، رساندند. 
کاری نمی توانستیم بکنیم.

اگر سرمان را بالا می آوردیم به دست نیروهای خودی تلف می شدیم. بچه ها بلاتکلیف پشت تپه سنگر گرفته بودند. 


محمدحسین که با این مسائل به خوبی آشنا بود و چندین بار در موقعیت هایی بدتر از این قرار گرفته بود، بی خیال و راحت نشسته بود و بچه ها را آرام می کرد.


چاره ای نبود، باید منتظر می ماندیم تا ببینیم بالاخره چه اتفاقی می افتد. ارتشی ها پس از اینکه حسابی به طرف بچه ها تیراندازی کردند، یک گروه برای اسیر کردن ما جلو فرستادند.

این بهترین موقعیت بود، زیرا با نزدیک شدن آن ها می توانستیم سر و صدا کنیم و خودمان را به آن ها بشناسانیم همین طور هم شد، وقتی نزدیک شدند فورا بچه ها را شناختند.

 عذرخواهی کردند و گفتند این مسئله به خاطر تعویض نگهبان ها اتفاق افتاد. خلاصه آن روز خطر بزرگی از بیخ گوشمان گذشت. کار خدا بود که هیچ کس، آسیبی ندید.



... 
...



💞 @aah3noghte💞